وصيت نامه شهید علیرضا شهبازی
اهل دل چون نامه انشاء می کنند ابتدا با نام زهرا (س) می کنند
بسم رب الزهرا (س)
اهل دل چون نامه انشاء می کنند
ابتدا با نام زهرا (س) می کنند
از آنجا که وظیفه هر مسلمانی است که پیش از مرگ خود وصیت نامه ای بنویسد این حقیر نیز انجام وظیفه می نمایم. خوب باید عرض کنم خدمت شما خانواده ی عزیزم که اولاً برای بنده ی سرا پا تقصیر حدود یک یا دو سال نماز و روزه ی قضا بگیرید و از شما پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنید و از تمامی دوستانم می خواهم که ایشان هم این حقیر را حلال کنند و در آخر از تمامی شما عزیزان التماس دعا دارم.
والسلام 10/4/77
وصيت نامه شهيد علي رضا شهبازي
شهید «علیرضا شهبازی»، در سال 1355 به دنیا آمد. رضا که بیشتر در مناسبت ها پا به مسجد گذاشته بود حالا پایگاه فعالیتهای خود را آنجا قرار داده بود و هیئت های اهل بیت (ع) ماوای تثبیت قدمهایش بود.با به پایان رسیدن دوره راهنمایی برای اخذ مدرک دیپلم وارد آموزشگاه درجه داری قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران شد. رضا با توجه به جثه درشت و قوی اش با عضویت در مجموعه ورزشی هویزه در رشته آمادگی جسمانی به تمرین پرداخت و با ورود به رشته"جودو” در سال 1377 با شرکت در پنجمین جشنواره فرهنگی، نمایشی، رزمی،لوح تقدیر دریافت کرد. او در سال 1378 دانشجوی دانشکده علوم و فنون پیاده شد ولی همچنان تمرینات ورزشی را ادامه می داد و در سال 1379 و 1380 به ترتیب موفق به دریافت کمربندهای 6و8 شد. او در تمام این سال ها فرزند انقلاب و جنگ بود و یاد شهدا و امام (ره) پیوسته حرف اول کتاب آرزوهایش بود. همیشه از مادر می خواست تا بعد از نماز برای شهادتش دعا کند. او در سال 1380 برای پیدا کردن پیکرهای مطهر شهدا وارد گروه تفحص شد، سرانجام در 26 آذر 1380 در قتلگاه فکه به شهدا پیوست و در قطعه 27 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
شهید علیرضا شهبازی از نیروهای بسیج حوزه شهید قائمی پایگاه کربلا بود که به سپاه پاسداران پیوست و بعد از مدتی به واسطه علاقه فراوانی که به شهدا داشت بخصوص به شهدائی که به علل گوناگون در مناطق جنگی جامانده بودند خود را به برادران تفحص لشگر ۲۷ محمد رسول الله ملحق ساخت و چند ماه بعد در منطقه فکه به همراه شهید زمانی به درجه رفیع شهادت نائل شد. خداوند او را با سیدالشهدا(علیه السلام ) محشور نموده و ما را نیز از وصول به شهادت محروم نفرماید.
ازدواج خدایی
یادم هست سال آخر بود، از آنجا که با باطن پاک رضا آشنا بودم خانمی را از نزدیکانمان برایش نشان کرده بودیم و اصلاً فکرش را نمی کردم خودش قصد ازدواج داشته باشد اما از انجا که خدا به قول معروف در و تخته را با هم جوش می دهد. یک شب با برادر و خانواده اش جلوی در خانه ما آمدند و ما هم شدیم واسطه این ازدواج خدایی و با هم رفتیم خواستگاری.
شاید باورتان نشود ولی همان شب همه ی هماهنگی ها انجام شد. اما کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که رضا به رفقایش پیوست.
بعدها همسرش می گفت: در همان ایام کوتاه یک بار به من گفت من مطمئناً شهید می شوم و ازدواجم هم وسیله ایست برای رسیدنم به این هدف.
راوی: برادر میرطاهری
منبع : سایت فاتحان