وصيت نامه شهيد نبيالله كريمي
از مال دنيا، يك تيشه و ماله دارم آن را هم به جهاد سازندگي بدهيد
بسم الله الرحمن الرحیم
اينجانب نبيالله كريمي وصيت ميكنم. طلبكاريهايم را بخشيدم. از مال دنيا يك تيشه و ماله دارم آن را هم به جهاد سازندگي بدهيد.
من يكي از افراد حزبالله و در جبهه جنگ حق عليه باطل در مهاباد مشغول نبرد با كفار ميباشم. اگر چنانچه شهادت نصيبم شد وصيت ميكنم كه من جز راهالله و راه امام امت، خميني كبير، راه ديگري نداشته و با كمال عقل خود به اين نبرد پا نهادهام تا از اسلام و مسلمين دفاع نمايم و اگر چنانچه شهادت نصيبم شد هر كسي از اعضاي خانوادهام كه اين وصيت به دست او ميرسد بداند كه من كاملاً مسلمان بوده و در راه امام و خداوند بودهام و همگي شما را به خداوند متعال ميسپارم.
نبيالله كريمي(نبي الله)
درباره شهید
كريمي، پنجم فروردين ماه سال 1342 در روستايي از توابع شهرستان تاكستان استان قزوين به دنيا آمد. پدرش قدرتالله، كارمند ميراث فرهنگي بود و مادرش مشكعنبر خانم نام داشت. او كه مجرد بود براي نخستين بار پنجم مهرماه سال 1360 از سوي بسيج در جبهه حضور يافته و پس از 33 روز حضور در كردستان، هشتم آبان ماه همان سال در مهاباد و به هنگام درگيري با گروهكهاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.
يكي از رزمندان همراه شهيد در خصوص دقايقي قبل از شهادت او ميگويد: هشتم آبانماه سال 1360 بود و 3 شنبه، ما مقري داشتيم در ميدان گوزنهاي شهر مهاباد كه برقراري امنيت اين شهر و جلوگيري از سقوط آن توسط مخالفان نظام جمهوري اسلامي، به عهده ما بود. بچههاي ما به صورت 4 نفره و نوبتي در سطح شهر گشتزني ميكردند و از غروب به بعد هم شهر حالت حكومت نظامي داشت و رفت و آمدي در آن صورت نميگرفت.
آن روز من و شهيد كريمي به اتفاق دو تن ديگر از رزمندگان، از گشت برگشتيم تا با توجه به اينكه هنگام ظهر بود، مشغول خوردن غذا شويم، در همين فاصله هم گروه گشت بعدي آماده و از ساختمان مقر خارج شدند.
هنوز مشغول خوردن نهار نشده بوديم كه صداي تيراندازي آمد، ظاهراً در فاصله استقرار ما و خروج گروه گشت جديد از مقر، نيروهاي مسلح حزب دموكرات و كومله از فرصت استفاده كرده و به خيابان آمده بودند تا در مقابل نيروهاي ما ايستاده و محل استقرار ما را به تصرف خودشان درآورند.
نيروهاي گشت جديد به اول خيابان بعدي كه ميرسند، مخالفان نظام در مقابل آنها ايستاده و شروع به تيراندازي ميكنند.
ما هم كه صداي تيراندازي را شنيديم، بلافاصله اسلحهها را برداشته و به سمت درگيري حركت كرديم.
قبل از رسيدن به محل درگيري، كريمي در كنار يك كاميون كه در حاشيه خيابان پارك شده بود سنگر گرفت تا از پشت سر، مراقب ما باشد كه ما به جلو رفتيم تا ضمن دور كردن ضد انقلاب، بچههايي كه شهيد و يا مجروح شده بودند را به مقر برگردانيم.
كريمي كه مستقر شد ما حركت كرديم، سر يك 3 راهي كه پيكر تعدادي از بچههاي شهيد و مجروح ما رها شده بودند رسيديم، در مقابل ضد انقلاب ايستادگي كرده و آنها را به عقب رانديم.
نزديك غروب در حال انتقال پيكر شهدا و مجروحين بوديم كه ديدم سر و صدايي از كنار كاميون و در مسيري كه محل استقرار كريمي بود، نميآيد. كمي كه دقت كردم. ديدم خون سرخش بر روي زمين ريخته است و ساير رزمندگان او را به مقر انتقال دادهاند.
* آن روز ساعت 10 صبح بود كه براي خداحافظي به خانه آمد. اعضاي خانواده يك احساس داشتيم واينكه انگار ميرود كه ديگر نيايد. او مثل هميشه نبود، خنده از لبهايش دور نميشد
* او دوست داشت بدون هيچ دلبستگي به دنيا و وابستگي به ابزار آن به جبهه برود تا اگر شهيد شود قبل از همه چيز، از همه دنيا آزاد شده باشد. به همين دليل آنچه به صورت ناچيز و قليل داشت بخشيد، نفسي به راحتي كشيد واحساس آرامش خاص يافت
منبع : سایت فاتحان