نماینده امام آمد! ( از خاطرات حاج آقا ابوترابی)
14 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته
بسم الله الرحمن الرحیم
آن روز عراقیها بدجوری کتمان زدند. بدتر از همیشه.
گوشه اردوگاه سرم را گذاشته بودم روی زانویم انگار خوابم برد.
توی خواب دیدم بانوی محجبهای آمد جلو گفت: «ناراحت نباش فردا پسرم علیاکبر میآید»
چند تا اسیر تازه آوردند گفتند نماینده امام بین آنهاست.
از یکیشان پرسیدم: «اسم شما چیه؟»
گفت: «علیاکبر آقا جان».
منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا
برای شادی روح شهیدان صلوات