مرد خاکی و یک گردان نیرو
به نام خدا
از هر كه می پرسم می گوید حمید رفته، پا به پای بقیه به جنگ رفته. با پای برهنه. هیچ كس او را با كفش ندیده. همه صدایش می زدند:«سید پا برهنه» حتی آن روز 22 اسفند سال 62، در جزیره مجنون، كه سوار موتور حاج همت می شوند و هر دو می روند به سوی سرنوشتی به شیرینی عسل…
از هر كه می پرسم می گوید حمید رفته، پا به پای بقیه به جنگ رفته. با پای برهنه. هیچ كس او را با كفش ندیده. همه صدایش می زدند:«سید پا برهنه» حتی آن روز 22 اسفند سال 62، در جزیره مجنون، كه سوار موتور حاج همت می شوند و هر دو می روند به سوی سرنوشتی به شیرینی عسل…
دمدمای ظهر یك موتور سوار سراپا خاكی سرو كله اش پیدا شد. ریز نقش بود، با چشمهای درشت، ابروهای پر مشكی و مردانه. نگاه نگران و صدایی كمی طلبكار. آمد مرا جست. گفت فرماندتون كیه؟ یك نگاه به قد و بالایش كردم. مزمزه كردم بگویم شما؟ كه زبانم نگشت. لو دادم گفتم: رضا عباس زاده. گفت: برو صدایش كن بیاید. گفتم: شما؟
گفت: بگو كارش دارم!
گفتم: بگویم كی؟
گفت: به كی اش چه كار داری؟ كاری كه بهت گفتم سریع برو انجام بده برگرد!
سرد گفتم: چشم.
رضا آمد گفت: فرمایش
مرد خاكی گفت: یك دسته نیرو می خوام به من قرض بدی!
رضا گفت: همینطوری كه نمی شود. باید كسب تكلیف كنم از بالا.
مرد خاكی گفت: دست بجنبان دارد دیر می شود.
رضا به من گفت: حاج قاسم را سریع برام بگیر!
با رمز دنبالش گشتم. جستمش. جریان را گفتم.
گفتم: طلبكار هم هست.
رضا گوشی رو گرفت: او هم همین حرفها را گفت. گفت: من خودم نیرو كم دارم.
حاج قاسم گفت: نگفت كیه؟
رضا گفته: قابل نمی داند!
حاج قاسم خندید و گفت: خودش است.
سرانجام روز 22 اسفند سال 1362 به همراه سردار شهید حاج ابراهیم همت فرمانده محبوب لشکر محمد رسول الله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و در جذبه ای مستانه و خونین ، به دیدار محبوبش شتافت
گفت: هر چی خواست بهش بده!
گفت: آنجاست هنوز؟!
رضا گفت: هم خودش، هم اخمش، هم قارقار موتورش!
حاج قاسم گفت: گوشی را بده بهش!
مرد خاكی با گوشی حرف زد. تلگرافی و كوتاه، حتی چكشی. آن نیم لبخند تلخش را هم بعد از تمام حرفا تحویل گوشی و ما داد. با نگاه از رضا پرسیدم: كیه این یعنی؟!
رضا شانه بالا انداخت و گفت: خدا عالم است.
مرد خاكی گوشی را گرفت طرف رضا و گفت: كارت دارد.
رضا به حرفهای حاج قاسم گوش داد. دهانش اول بسته بود بعد باز شد، نگاهش مات ماند. زل زد به مرد خاكی و گفت: این همه نیرو؟
نفس بلندی كشید گوشی را داد به من.
به مرد خاكی گفت: نمی دانم شما كه هستید، ولی هر كی هستید حاجی گفت: اگر تمام گردان را هم خواستید دریغ نكنم.
شهید سید حمید میرافضلی
مرد خاکی :
سردارشهیدسید حمید میرافضلی در روز هفدهم بهمن ماه سال 1335 شمسی در شهرستان رفسنجان در محله قطب آباد دیده به جهان گشود. پدر و مادر او هردو از سادات خوشنام و آبرومند این شهرهستند. از ابتدای جنگ به جبهه ها شتافت و بعدازچهل ماه حضور درجبهه سرانجام روز 22 اسفند سال 1362 به همراه سردار شهید حاج ابراهیم همت فرمانده محبوب لشکر محمد رسول الله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و در جذبه ای مستانه و خونین ، به دیدار محبوبش شتافت ، وی هنگام شهادت 27 سال داشت و پیکر او 10 روز بعد از شهادت در میان بهت و بغض یاران و همسنگران و دوستان همرزم و با حضور مردم رفسنجان با شکوه هر چه فراوان تشییع و طبق وصیت او در جوار مزار پاک برادر شهید به خاک سپرده شد.