مرا بکشید ولی چادرم را بر ندارید
به نام خدا
این روزها، آسمانِ فکرمان را ابرهای بارانزا فرا گرفته است و رعدِ بغض، گاهی وجودمان را می لرزاند و برقش در چشم های ماتم گرفته ی ما خود نمایی می کند و گاه گاهی، چکه ای اشک، زمین صورتمان را نمناک می کند. اما آه و ماتم، در سوگ مادر، کفایت نمی کند. باید آستین ها را پایین آورد و چادر بر سر کرد و به میدان رفت و نبردی زنانه کرد! سخت نیست! خیلی ها این چنین پروانه وار خود را در آتش شمع عشق به ایزد انداخته اند و ندای یا فاطمه سرداده اند. باور نمی کنید؟! یکی از آن ها «طیبه» بود.
شهیده طیبه واعظی دهنوی یکی از روستا زادگان یک دِهات از نصفه جهان خودمان یعنی اصفهان بود. چند کیلومتر دور تر از ما، در سال 1337 خداوند به او نعمت زندگی و فرصتی برای بستن توشه آخرت داد و او با زیرکی تمام، قدر این نعمت و فرصت را دانست و آن را پر از یاقوت های معنوی کرد و در نهایت، یک الماس بزرگ و درخشان به نام شهادت را به کوله ی خود افزود و به دیار باقی پر کشید. طیبه، اگرچه از ابتدا در خانواده ای مذهبی متولد شده و از هفت سالگی قرآن خواندن را آموخته بود، اما بعد از ازدواج با پسرخاله مجاهدش، ابراهیم جعفریان گام های اصلی زندگی اش را برداشت. بعد از ازدواج و با کمک ابراهیم، کتاب های مذهبی و تفسیر قرآن را مطالعه کرد. ابراهیم به خاطر صداقت و ایمان طیبه، او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و این گونه طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد و به این ترتیب بیش از گذشته در مسیر الگو گیری از فاطمه زهرا(س) گام برداشت؛ یعنی هم علم خود را زیاد کرد و هم با شوهر خود در راه حق همراهی و او را دلگرم کرد و هم به میدان نبرد در جامعه آمد.
زندگی زناشویی دو مبارز
هجده ساله بود که به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره خود زندگی مخفی را انتخاب کرد. اما بعد از مدتی شوهرش دستگیر شد و روزهای بدون ابراهیم آغاز شد.یک روز که با برادرش مرتضی قراری داشت، ساواک به آن ها حمله کرد و در این درگیری مرتضی به شهادت رسید. طیبه دست از مبارزه نکشید و به تیراندازی پرداخت؛ اما پس از اتمام فشنگ ها، دستگیر شد. پس از چند روز شکنجه، او همسر و فرزند را به کمیته تهران منتقل کردند.فرزندش را به شیرخوارگاه فرستاده شد والبته پس از مدتی توسط خانواده اش شناسایی و به آغوش اقوام بازگشت. اما طیبه و ابراهیم یک ماه تمام به سختی شکنجه شدند.
حجابِ مهمتر از جان
می گویند که در زمان دستگیری با التماس از ساواکی ها می خواهد که کتکش بزنند و او را بکشند اما چادر از سرش بر ندارند. صاحب خانه طیبه درباره او می گوید: «او که به خانه ما آمد، ما بی حجاب بودیم. این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر نگذاشتیم یک تار موی مان پیدا شود.»
عشق به ساده زیستی
طیبه قالی های زیبایی می بافت ولی درآمدش را برای خودش خرج نمی کرد؛ بلکه برای دختر های فقیر جهیزیه و یا برای بچه ها قلم و دفتر می خرید. حتی جهیزیه خود را هم به دختر دم بختی داد. شاید این کارش از هم از حضرت فاطمه (س) الگو گرفته بود که ایشان لباس عروس خود را هم به زنی که نیازمند لباس بود داده بودند. هر چه بود، گویا، دخترک روستایی سرزمین ما، قصد کرده بود تا یاقوت های معنوی درشتی را برای توشه آخرتش دست چین کند. مادر شهیده واعظی دهنوی تعریف می کند که: « وقتی بچه بود، یک دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ به خاطر عید برای او خریده بودم. روز عید لباسش را پوشید و بیرون رفت؛ اما وقتی برگشت درش آورد و کنار گذاشت. پرسیدم :« چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی ؟ » گفت: « وقتی پیش بچه ها بودم، با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره … دیگه نمی پوشمش!»
طیبه واعظی دهنوی سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه ساواک الماس شهادت را نیز به توشه اش افزود و به دیدار معلم خود، فاطمه زهرا(س) شتافت تا از ایشان نمره خود را سوال کند.
گفتنی است، نشر شاهد درباره او کتابی به نام ” کفش های جامانده در ساحل” به قلم فریبا انیسی به چاپ رسانده است که علاقه مندان می توانند با تهیه آن بیشتر از این شاگرد دخت نبی، بخوانند و بدانند.
روحش شاد و راهش پر رهرو انشا الله.
“هدیه به روح طیبه اش صلوات”
حیات