مخابرات
به نام خدا
سربازی داشتیم که اهل اصفهان بود. با شنیدن خبر قبول قطعنامه خیلی خوشحال بود و برای خودش برنامه هایی ریخته بود. وی مسئول مخابرات بود و هر وقت بی سیم قطع می شد، برای تعمیر آن می رفت. سربازی داشتیم که اهل اصفهان بود. با شنیدن خبر قبول قطعنامه خیلی خوشحال بود و برای خودش برنامه هایی ریخته بود. وی مسئول مخابرات بود و هر وقت بی سیم قطع می شد، برای تعمیر آن می رفت.
یک بار اطلاع دادند که یکی از بی سیم های مخابرات قطع شده است. او را به اتفاق سرباز راننده ای به نام حداد، برای تعمیر خط فرستادیم. هنوز یک ربع نگذشته بود که خبر دادند، ماشین حداد هدف گلوله توپ قرار گرفته است.
من بلافاصله به سراغ آنها رفتم. سرباز حداد درجا شهید شده بود، ولی این سرباز که ترکش گلوله به پشت سرش خورده بود، طوری شده بود که وقتی نفس می کشید، مغزش بیرون می آمد. قبل ازآنکه موفق به تخلیه او از منطقه شویم، به فیض شهادت نایل آمد.