ما براي نماز مي جنگيم
سال 66 در قرارگاه ‘لشكر فتح’ تابع ‘سپاه پانزده رمضان’ بوديم. براى سركشى به مقرهايى كه در داخل خاك عراق بود مأموريت داشتيم.
بايد از چندين معبر در ‘استان سليمانيه’ عراق مى گذشتيم. برنامه مان اين بود كه شبها حركت مى كرديم و روزها داخل مناطق آزاد شده و يا جنگلها به استراحت مى پرداختيم.
يكى از اين معبرها راه ‘ادبت’ به ‘سليمانيه’ بود. نيروهاى پيشمرگ همراهمان گفتند: چند لحظه پشت تپه بمانيد تا ما گشتى بزنيم مبادا دشمن كمين كرده باشد.
لحظات سختى بود. درست زير يكى از پايگاههاى عراق بوديم. يكى از برادران تخريب از من سراغ قبله را گرفت. وقتى ديد نمى دانم نزد برادرى كه مسئول ما بود رفت. او با پرخاش نهيب زد كه: مگر نمى بينى زير پاى دشمن هستيم. بگذار بعدا قضايش را مى خوانى.
آن برادر عزيز با آرامش گفت: مگر نه اين است كه ما براى نماز مى جنگيم. مگر همه اين زحمات فقط براى نماز نيست؟ بعد رفت پيش يكى از پيشمرگان كه او هم با بد و بيراه جوابش را داد. يكى از برادران بهدارى به نام ‘ناصرى’ كه مشهدى بود دستش را گرفت و جهت قبله را آن طور كه حدس مى زد نشان داد و او به نماز ايستاد.
معراج مومن، مجموعه خاطرات نماز رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس
نگارنده : fatehan1