فرمانده شمالی که چشم درچشم بنیصدر گفت: تکه تکهات میکنم!
آخرين خداحافظی من با ايشان ،خاطره ای است که همواره در ذهنم هست و پاک نمی شود ، و آن اين بود که ايشان روز آخر، و قبل از رفتن به تهران رو به من کرد و گفت :اين وصيتنامه من است ، من هر وقت که باشد قطعاً شهيد می شوم ،هميشه به رحمت پروردگارت اميدوار باش.
در طول دوران دفاع مقدس، لشکر ملکوتی 25 کربلا عرصه ظهور مردانی بود که اخلاص شان آوازه آسمان ها بود، فرماندهانی که تمام سرمایه معنوی خویش را برای سربلندی اسلام عزیز در کف اخلاص خویش قرار دادند و برای استقرار حکومت قرآن از تلاشی فرو گذار نکردند، یکی از این هزاران اسطوره سخاوت و اخلاص سردار شهید شعبان کاظمی جانشین گردان امام حسین (ع) لشگر25کربلا می باشد که شرح حالی از زندگی و مجاهدت هایش در ادامه تقدیم مخاطبان گرامی می شود:
از دامداری در صحرا تا مبارزه با ضدانقلاب در لباس سپاه
شهيد “شعبان کاظمی” در سال 1331 در روستای “يکه توت” در شهرستان “بهشهر” ديده به جهان گشود و به محض ورود به دوره ای که بايست راهی مدرسه می شد مانند ديگر همسالان و دوستانش به علت فقر شديد راهی کار در صحرا و دامداری گرديد ولی از آنجائيکه رژيم ضد اسلامی ومردمی وابسته به امپرياليسم آمريکا ؛به علت خوش خدمتی به ارباب جهان خوارش بنا را بر اين ديده بود که کشارزی و دامداری ما را به نابودی بکشاند شهيد نيز مانند ديگر هموطنان ما به شهر مهاجرت می کند و در شهر ساری مشغول کار جوشکاری می شوند.
در طول زندگی در شهر با توجه با اينکه ظلم و ستم را در زندگی روزانه اش لمس می کردند و در اثر برخوردهائی که با برادران متعهد مسئول داشته اند خيلی زودتر از روشنفکران به مکتب رفته مان که از فردای بعد از انقلاب رودر روی انقلاب اسلامی و امام ايستاده اند پا به دوران مبارزه می گذارند. با اوج گرفتن انقلاب اسلامی به رهبری امام خمينی آغاز تظاهرات ايشان نيز وسائل جوشکاری را رها کرده و روزانه در تظاهرات شرکت می کردند. با تشکيل کميته ايشان مشغول خدمت شدند و مدتی در کميته و بعد از آن با تشکيل شدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سپاه راه يافتند.
با آغاز جنگ داخلی گنبد به ياری برادران مسلمان ترکمن و بلوچ شتافتند . بعد از آن به فرمان امام که در رابطه با جنگ داخلی کردستان اعلام خطر کرده بودند ،به ایشان مأموريت داده شد که به کمک برادران مسلمان و رزمنده کرد بشتابند ،و اواخر شهريور ماه 1359 با آغاز جنگ تحميلی و حمله نظامی مزدوران بعثی به ميهن اسلامي مان که به منظور شکست انقلابمان توسط آمريکا تدارک ديده بودند راهی غرب کشور شدند و به مدت شش ماه در جبهه های سرپل ذهاب ،و کور موش ،بازی دراز و… بر عليه کفر می جنگيد و با اوج گيری فعاليتهای ضد انقلابی در داخل، از طرف گروهکهای وابسته به آمريکا به خاطر آشنائی به چگونگی برخورد با ضد انقلابيون و از نحوه عمل منافقانه آنها مشغول مبارزه در جبهه های داخلی گرديد.
درگیری با بنی صدر در نیروگاه نکا
خلیل کاظمی برادر شهید نقل می کند: یادم هست بنی صدر برای بازدید به نیروگاه شهید سلیمی نکا آمد، هنگام ورود و بازدید ، شهید کاظمی خود را به بنی صدر رساند و با صدای بلند و با شجاعت تمام به او گفت: تو دشمن امام خمینی هستی ، اگر یک مو از سر امام کم شود ، تو را تکه تکه می کنیم.
بنی صدر که جا خورده بود ، برای تظاهر! شروع کرد به گریه کردن و با حالتی بغض آلود گفت: اين چيزهايي که در مورد من می گويند درست نيست و می خواهند بين ما و شما اختلاف بيندازد من شما را دوست دارم!
بنی صدر که در سفرهای داخلی و بازدیدهایش برای استراحت به پادگانهای ارتش می رفت ، بعد از این حرکت شهید کاظمی ، بنی صدر که انسان زیرکی بود و چون موقعیت خویش را در خطر می دید ، برای نزدیک کردن خود به سپاه از این به بعد به پادگانهای سپاه می رفت.
اگر بدانم امام خمينی ناراحت نمی شوند تمام ليبرها را به گلوله می بندم
حجت السلام بهاری که نماينده ساری در مجلس بود و شهيد کاظمی مدتی به عنوان محافظ همراه ايشان به مجلس می رفت نقل می کرد که يک روز در تهران رو به من کرد و گفت: اگر بدانم امام خمينی ناراحت نمی شوند تمام ليبرها را به گلوله می بندم.
قبل از انقلاب همیشه می گفت: آرزوی شهادت دارم
همسرش خانم گوهر کاردگر نقل می کند: در سال 1352 شمسی با هم ازدواج کرديم و حدود هشت سال زندگی مشترک داشتيم،خوشبختانه هر دو از خانواده مذهبی بوديم و از اين رو با بسياری از رسومات متداول دوران طاغوت مخالف بوديم .آن زمان مخارج عروسی سنگين بود و ايشان با اينگونه برگزاری مراسم عروسی مخالف بود لذا با تفاهمی که با هم داشتيم به جای برگزاری عروسی و به جای مخارج سنگين و بدهکاری ،به مشهد مقدس زيارت امام رضا عليه السلام رفتيم و درآنجا پيوند ازدواج را برقرار کرديم و آغاز زندگی مشترک خود را آنجا شروع کرديم.
قبل از پيروزی انقلاب اسلامی ،یادم هست که همیشه می گفت : از خداوند می خواهم به من آنقدر عمر بدهد تا بتوانم شاهد ورود حضرت آيت اللّه العظمی امام خمينی در صحت و سلامت کامل در کشور ايران و برقراری حکومت اسلامی به دست ايشان باشم.از ديگر آرزوهای شهيد ،شهادت در راه خدا بود به طوری که همواره به خانواده و دوستان سفارش می کردند که دعا کند تا او بتواند به آرزوی خود برسد.
کسب و کار و خانواده خود را برای انقلاب رها کرد
شب و روز خود را وقف شرکت در راهپيمائی های مردمی و پخش اعلاميه های حضرت امام خمينی می نمود و تمام فکر و ذکرش امام و انقلاب اسلامی بود به طوری که حتی کسب و کار خود را رها کرده بود و بارها در حين پخش اعلاميه های حضرت امام خمينی مورد هجوم و برخورد طرفداران رژيم منحوس پهلوی قرار می گرفتند اما اين موضوع نه تنها از علاقه و عشق او نسبت به امام خمينی و انقلاب نمی کاست ،بلکه روز به روز بر علاقه ايشان افزوده می شد.
ساخت بمب دستی و آتش زدن اماکن مبتذل
از جمله خاطرات قبل از انقلاب شهيد می توان به ساختن بمب دستی (کوکتل مولوتف) اشاره داشت که ايشان با همراهی چندتن از دوستانش که باز هم با فرماندهی خودِ شهيد صورت گرفته بود اقدام به تخريب يکی از اماکن فرهنگی نمای مبتذل که با توجه به اوضاع نابسامان آن زمان اقدام به پخش فيلم ها مبتذل و رواج فحشا می نمودند ،کردند .البته در عمليات های چريکی خود به اين قضيه اذعان داشتند که نبايد به مردم کوچکترين آسيبی برسد.
حتی با شنیدن خبر مرگ فرزند به خانه نیامد
اوایل جنگ بود و ایشان در جبهه حضور داشتند ، به علت بیماری فرزند آخرم عبدالرضا که یک سال داشت از دنیا می رود ، خبر مرگ فرزندم از طریق دوستان به شعبان می رسد ،اما ایشان بعد از چند ماه به ساری می آید !و هنگام ورود به منزل بعد از سلام ،سرش را به پايين انداخت و مشغول بازکردن بند پوتين اش شد .اما گويی بغضی را در گلويش می فشرد ،سرانجام گريه امانش را بريد و اندکی گريست .من هم با ديدن اين صحنه شروع به گريه کردم .او پس از مکثی ، شروع کرد به دلداری من و در تسکين دادن من می گفت :اگر بدانی که در جبهه جنگ چه خبر است و و چه جوانان نازنينی از اين مملکت هر روز جلوی چشم ما پرپر می شوند و بودی و اين صحنه ها را می ديدی صبوری پيشه می کردی.
همسرم ! من هر وقت که باشد قطعاً شهيد می شوم
آخرين خداحافظی من با ايشان ،خاطره ای است که همواره در ذهنم هست و پاک نمی شود ، و آن اين بود که ايشان روز آخر، و قبل از رفتن به تهران رو به من کرد و گفت :اين وصيتنامه من است ، من هر وقت که باشد قطعاً شهيد می شوم ،هميشه به رحمت پروردگارت اميدوار باش و به اميد خودت و فرزندانت باش ،فکر نکن که من الان رفتم ،باز خواهم گشت.
من باشنيدن اين سخنان و ديدن وصيتنامه کلی تعجب کردم .گويي کاملاً عوض شده بود زيرا هيچگاه ، حتی در شرايط سخت تر و درگيری های فراوان و مأموريت های سخت و حضور در جبهه ها ،ايشان حرف از وصيتنامه و خداحافظی نمی زد .گويا رازی را از من پنهان می کرد.
صدام حریف من نمی شود! قاتل من مثل موش از زیر دست و پا بیرون می آید
من برگشتم به او گفتم :تو که نمی خواهی به جبهه جنگ بروی .او برگشت و به من گفت :صدام که حريف ما نمی شود بلکه قاتل ما همين هايی هستند که مثل موش از هر جايی حتی از زير دست و پای ما بيرون می آيند (کنايه به منافقين) با گفتن اين حرف خداحافظی کرد و رفت.
اما با شنيدن اين حرف ها تمام بدن ام سرد شد و سريع به حياط پشتی منزل که مشرف به خيابان اصلی بود رفتم و از آنجا با نگاهم او را از دور تعقيب می کردم. حسی به من می گفت برو و او را باز گردان ،او ديگر بر نمی گردد ، اما هر بار خودم را کنترل می کرم آنقدر او را با نگاهم تعقيب کردم تا جايی که سوار ماشين شد و رفت.
او رفت و هر ساعت بر نگرانی و تشويش من افزوده می شد ، پس از چند روز که همراه یکی از نمايندگان مجلس در تهران بودند ،به ساری بازگشتند اما از همانجا به سپاه پاسداران رفت .در آن جا بود که متوجه حمله منافقين به جنگل های اطراف آمل شدند.
با شنيدن موضوع با اينکه پس از چند روز مأموريت خسته بودند داوطلبانه خواستار اعزام به منطقه آمل شدند .اما دوستان و شخص نماينده به ايشان گفتند تو چند روز است که خانواده ات را نديده ای آنها منتظر و چشم به راهت هستند اما ايشان در پاسخ به اين سخنان گفتند جايی که اسلام و ميهن من در خطر است خانواده من در درجه دوم قرار دارند.
اين بود که فوراً به منطقه اعزام شدند و سرانجام در روز جمعه مورخه 22/8/60 مطابق با 16محرم طی درگيری مسلحانه با منافقين در جنگل آمل به همراه شهید محمد تورانی شربت شهادت نوشيد و آسمانی شد.
فرازهائی از وصيت سردار شهید شعبان کاظمی
بعد ازشهادت دست هايم را باز بگذاريد تا منافقان بدانند ! با دستهای خالی به ديدار شهادت شتافتم
انقلاب شکوهمند ايران با امام خمينی برضد استکبار جهانی دنيا را به لرزه در آورده است هر روز نويد ديگری به ما می دهند و يأس و رعب و وحشت به جهانخواران شرق و غرب آمريکا جهانخوار که با نقشه های شوم و پليد خود تا حال نتوانست به اميال کثيف خود برسد اينبار نوکرهای منطقه چون صدام تکريتی را مانند عروسک بزرگ کرده تحريک و وادار روانه بلاد مسلمين ايران کرده تا بتواند نقشه شوم خود را عملی سازد زهی خيال خام .خلاصه ملت ايران در يک صف به هم پيوسته در يک خط واحد متشکل و منسجم بر عليه اين کافر تکريتی بسيج شدند.
اين حقير پاسدار شعبان کاظمی هم با خود گفتم بار خدايا تو به ما وعده دادی که مستضعفين را درروی زمين ائمه و وارث زمين قرار بدهی. بار معبودا من در حال حاضر روانه جبهه های جنگ هستم و با خون خود که آن هم در خور لياقت من نيست ،برای اين ملت شهيد پرور و به رهبری امام کبيرمان خمينی بزرگ ايثار خواهم کرد و در اين راه اگرشهادت نصيب من گرديد دست هايم را باز بگذاريد که عوامل خود فروختگان بدانند که با دست خالی به ديدار شهادت شتافتم . دهنم را باز بگذاريد که معرف اين باشد ،خدايا با ذکر لا اله اللّه در صفوف شهدا پيوستم و به خانواده ام بگوييد که صبرو استقامت دراين راه داشته باشند.
فرزندم! بعد از مرگم همچون علی اکبر حسین باش و راهم را ادامه بده
ما وارث خون هزاران شهيد به خون خفته هستيم ودر برابرخدا و نسلهای آينده و شهيدان مسئول هستيم و راه آنها همانا جهاد در راه خدا است. اينجانب خود را مسئول دانستم که برای سرکوبی دشمنان اسلام و قرآن سبک بار برای مقابله با کافران به پا خيزم و حال وصيتم اين است تو ای همسرم پس از مرگ من همانا مثل زينب شير زن باش و با استقامت و استواری خود پوزه ی دشمنان را به خاک بمال و بچه هايم را خوب نگهداری کن و آنان را يک فرد مسلمان انقلابی تربيت کن و تو ای حامدم بعد از مرگم همچون علی اکبر باش و راه مرا که همان راه خداست ادامه بده و از برادرانت خوب نگهداری کن .پدر و مادرم مرا ببخشيد چون قرآن و اسلام احتياج به خون امثال من دارد، چاره ای جز اين نبود.
روحمان با یادش شاد با ذکر صلوات
گزارش :سیدهاشم موسوی نژاد
سایت رزمندگان شمال