عرب
به نام خدا
یاسر عرب» علاوه بر اینکه نویسنده قابلی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است، او را با مستندهایی میشناسیم که در حوزه هنر متعهد و به خصوص دفاع مقدس، قابل توجه و تامل است.
«یاسر عرب» علاوه بر اینکه نویسنده قابلی در حوزه ادبیات کودک و نوجوان است، او را با مستندهایی میشناسیم که در حوزه هنر متعهد و به خصوص دفاع مقدس، قابل توجه و تامل است.
او ابتدا قابلیتهای خودش را با مستند «نان جنگ» نشان داد که در آن مستند به دنبال پاسخگویی به این پرسش بود که نان جنگ را که پخت و نان جنگ را که خورد و پس از آن سراغ مستند 3 قسمتی کدام مسجد رفت که به وضعیت مساجد ایران و کارکردهای اجتماعی آنها در 10 سال اخیر پرداخته است.
بخش اول مجموعه کدام مسجد درباره چگونگی رسیدن به مسجد ایدهال است، بخش دوم کارکردهای کلان فرهنگی و قسمت سوم مساله کودکان و مسجد است. این مستند به جشنواره عمار رفت و اثر برگزیده این جشنواره شد و نیز مورد حمایت ستاد اقامه نماز قرار گرفت.
مستند آخر یاسر عرب مستندی با روایتی بسیار جالب آن هم درباره موضوع دفاع مقدس است. جذاب بودن و نو بودن این موضوع از یک سو و اهمیت موضوع و سوژه این مستند یعنی چایخانه و اتفاقاتی که طی 8 سال در آن منطقه افتاد، وضعیتی که الان این مکان و از آن مهمتر کسانی که سالهای سال در آنجا زحمت کشیدند و کشف دست خطی از مقام معظم رهبری در سالهای جنگ درباره این مکان، ما را بر آن داشت که مفصل به سراغ این موضوع و یاسر عرب برویم و با او به گفتوگو بنشینیم. این مصاحبه خواندنی که همراه با تصاویری منتشر نشده از دوران دفاع مقدس است، در ادامه میآید:
ماجرای ساخت مستند جدیدی درباره دفاع مقدس از کجا شروع شد؟
- بعد از مستند «نان جنگ» و موفق بودن آن، قرار شد این ایده تحت عنوان مجوعه باید دوباره دید ادامه پیدا کند تا به سراغ زوایای نادیده جنگ برویم تا به بازنمایی اتمسفر، موضوعات و کسانی بپردازیم که پشتیبانی جنگ را برعهده گرفتند و خود راوی چگونگی ساخت اتمسفر دفاعی ما در زمان جنگ باشند. تا بدینوسیله جنگ را دوباره از دیدگاه مردم عامیِ کوچه و بازار، به نظاره بنشینیم. ما به دنبال وجه نظامی و عملیاتی جنگ در این مستند نبودیم و نیستیم.
پس شما با همان رویکرد «نان جنگ» به سراغ چهرههای شناخته نشده جنگ در پشت جبههها رفتید و این شما را به موضوع جدیدی رساند؟
- بله. قسمت اول با عنوان نان جنگ که پایان یافت. قسمت دوم را آغاز کردیم که طی مراحل تحقیق و حتی تولید مرتب به نکاتی عجیب برخوردیم که مربوط میشد به مکانی درون اهواز معروف به چایخانه. قصه از اینجا شروع میشود که با شروع جنگ نیروهای سپاه به ناچار لباسهای فرسوده رزمندگان را در سه راهی اهواز آتش میزدند و خانمهای اهوازی با دیدن این شرایط تصمیم به بازسازی این لباسها میگیرند.
سرپرستی این خانمها را مادر شهید علمالهدی به عهده گرفته و کار شستوشو و تعمیر لباسها در محل چایخانه آغاز میشود. خانمها، 8 سال، صبح تا شب لباسهای همه رزمندهها، ملحفه بیمارستانها، اتاقهای عمل و… را میشستند وقتی ما متوجه حجم کار شدیم، دیدیم حجم کارشان بسیار بالا بوده.
مثلا چند تریلی لباس هر روز به چایخانه میآمده و این خانمها لباسها را میشستند. ضمن اینکه لباسهای مجروحان و شهدا هم میان این لباسها بوده. حالا شما تصور کنید این خانمها هر روز چه حجم لباس، پتو، جوراب و… را میشستند. و این تازه اول قصه بود و همین برای ساخت مستندی جذاب کفایت میکرد.
زنانی که در چایخانه لباس میشستند
بعد وقتی جلوتر رفتیم وارد لایه خیلی جدیتری شدیم. ماجرا این بود که پس از استفاده عراق از سلاحهای شیمیایی تعدادی از لباسهای شیمیایی شده هم به چایخانه میآید، این خانمها نمیدانستند شستند و شیمیایی شدند.
خانم کبری افسری یکی از این خانمها بوده که شیمیایی میشود و بارها بستری شده است و سال گذشته ماجرایش رسانهای شد. تعدادی از این خانمها شهید شدند. تعدادی زیادی هم هنوز شیمیایی هستند، بدنشان تاول دارد و به هزینه خودشان دارو مصرف میکنند و تحت پوشش هیچ ارگانی نیستند.
مرحله جلوتر دیدیم که قطعههای بدن شهدا در این لباسها جا مانده بوده مثلا اعضایی مانند جگر، دست با انگشت و انگشتر، چشم و… در لباسها مانده بود یا مثلا یک پای قطع شده در شلوار یا پوتین جا مانده بود. آنها قطعات بدن را از لباسها را جدا میکردند و در همان مکان غسل میدادند و دفن میکردند.
بعد مشخص میشده این دست و پاها مال چه کسی است؟
- نه مشخص نبوده. در دیگهای بزرگ لباسها را میریختند تا خونها خشک شده و جدا شود. مثلا میدیدند در این دیگ پا مانده و بیرون میآوردند. یا یک تکه از سر رزمنده میان لباسها پیدا میشده و خیلی شرایط وحشتناک. خانمها آنجا یک محلی را برای دفن قطعات بدن شهدا در نظر گرفته بودند و این قطعات را آنجا دفن میکردند.
درباره این محل چایخانه توضیح میدهید که چه جور جایی بوده؟
- قبل از انقلاب آنجا عشرتکده بوده برای رقاصها و مشروب سرو میشده و مسائل خودشان را داشتند اما بعد از انقلاب به دست مردم میافتد. زمان جنگ حجم کار خانمها این قدر بالا بوده که چایخانه تبدیل میشود به پشتیبانی جبهه جنوب و با شهادت شهید سید حسین علمالهدی به اسم این شهید بزرگوار نامگذاری میشود.
بعد از مدتی آقایان و علما و مسئولین بسیاری به آنجا میروند. از جمله آیتالله مصباح و… مهمترین دیدار هم مربوط به سفر رهبر انقلاب در زمان ریاست جمهوریشان به آنجا میشود. من فیلمها و عکسهای مختلف مربوط به آن دوران را دیدهام.
مثلا یک صحرا پوتین بوده، اینها شسته میشده، کفها انداخته میشده بعد همه با دقت جفت میشده، واکس زده میشده و دوباره به جبهه فرستاده میشده. یا پیراهنهای پاره شسته میشده، به دقت رفو میشده، رنگ میشده و حتی اتو شده دوباره به جبهه میفرستادند. دقیقا مثل لباس نو. آن قدر حرفهای وصله میزدند که قابل تشخیص نبوده.
ببنید چه اتفاق بزرگی در طول 8 سال آنجا افتاده و خانمها چه قدر کمک کردند و بالای 300 قطعه از بدن شهدا آنجا دفن است.
درباره دیدار مقام معظم رهبری بیشتر توضیح میدهید؟
- وقتی ایشان به چایخانه میروند، در پایان دست خطی برای این خانمها مینویسد که دستخط ایشان را داریم و از خانمها شخصا تقدیر و تشکر میکنند.
یکی از سردان سپاه به من گفت آقا در پایان دیدارشان استغفار میکنند و میگویند خانم من هم میخواست اینجا با خانمهای دیگر کار کند اما من به جهت اینکه شاید حضور او به عنوان یک خانم و تحت عنوان نیروی نظامی است، مخالفت کردم و الان با دیدن شرایط اینجا استغفار میکنم از اینکه مانع حضور ایشان شدم.
شما این مطلب را از کجا نقل میکنید؟
- جناب سراجان در مصاحبهاش به ما گفت که البته این بخش در مستندی که ساخته شده نیز آمده است. خب یک همچنین جایی با چنین پیشینه و عظمتی الان تبدیل شده به یک مکان تفریحی (به نام بهشت هویزه) و هیچ کس پاسخگو نیست که چرا این طور شده.
البته در دیدار خانمها با آیتالله جزایری ایشان قول پیگری دادند که فعلا بعد از دو ماه من شخصا هرچه پیگیری کردم، فقط پاس کاری شده و نتیجهای نداشته است. ما در حین تولید این مستند با خانمهایی روبرو شدیم که در حین شستوشوی لباسها پیراهن خونی فرزند شهید خودشان به دستشان افتاده!
یا خبر شهادت فرزند یا برادرشان را سر لگن لباسشویی به آنها دادهاند اما ایشان گفتند تا لباسهایشان تمام نشود، حاضر به ترک سنگر خدمت و رسیدگی به تشیع فرزندشان نیستند.
بعد از جنگ چه میشود؟ آیا در محل دفن قطعات بدن شهدا آن هم با این حجم الان مقبرهای یا یادگاری از آن دوران ساخته شده است؟
- مقبره و یادگار؟ بعد از اینکه جنگ و این ماجراها تمام میشود، ما با یک داستان عجیبتر روبهرو میشویم و میبینیم در همان مکان قسمت رختشورخانه را تبدیل به رستوران میکنند و روی قسمتی که بدن شهدا دفن است، تالار عروسی میزنند.
این بنده خداهایی هم که آنجا 8 سال زحمت کشیده بودند، ضربه روحی شدیدی میخورند و به زمین و زمان اعتراض میکنند اما کو گوش شنوا؟ تا اینکه امسال همه خانمها در شلمچه جمع میشوند و روی پیراهن شهید بهمن دشت بزرگ که پدرش از خادمان چایخانه بوده شهادتنامه و اعتراضنامهای مینویسند برای رهبر و امضا میکنند تا این مکان به یادمانی در ابعاد اصلی پایگاه شهید علم الهدی تبدیل شود و تلار مذکور برچیده شود.
و بعد چه؟
- به هر حال یک وجه کار این است که فیالواقع ما چه کردیم برای اینها. اصلا بر فرض محال فرض که این خانمها یک سری انسان که اصلا به دین و مقدسات کاری نداشتند و تنها آمده بودند به کشورمان خدمت کنند. در ساخت مستند سپاه بزرگترین لطفی که به ما کرد این بود که چند روزی یک مینیبوس و چند شبی یک جای خواب کوچک به خانمها داد تا برای دیدار منطقه بروند.
همه افرادی هم که آن سالها در چایخانه بودند با هزینه خودشان آمدند. امکانات لجستیکی در کشورمان کم است؟ الان جنگ است؟ منطقه نظامی است؟ مشکل چیست که برخورد با این افراد که عمرشان را برای کشورشان گذاشتهاند این گونه است.
یکی از خانمها برای ما تعریف میکرد که در آن سالها نمیدانستیم در گرمای هوای اهواز چه کنیم و به نوبت در یخچال مینشستیم تا دقایقی آرام شویم. در این گرما خانمها با حجاب کامل بدون چشمداشت کار کردند. این آدم در فضا خون بشوید و گوشت جدا کند و جامعه کبیره بخواند و گریه کند و شیمیایی شود و بعد از جنگ هم بگویند، نخود نخود هر که رود خانه خود؟
و این یعنی توهین…
- بزرگترین توهینی که به اینها شد این بود که وقتی امسال با این خانمها به بهشت هویزه رفتیم تا گردهمایی داشته باشند، آقایان رفتند و دست خط رهبری را که برای اولین بار توسط تیم تولید ما کشف شده بود در یک کاغذهای ابر و باد کپی کردند توی کاور پلاستیکی گذاشتند و دادند به عنوان تشکر به این خانمها.
آیا ما از یک بچه راهنمایی که امتحان علومش 20 شده اینطور تشکر میکنیم؟ نمیخواهد دستخط را طلاکوب کنید، حداقل قابش کنید، هیچ اتفاقی نمیافتاد که حداقل با این افراد محترمانه برخورد میکردند. با این حال همین کار کوچک را هم که انجام دادند باید بودید و میدید که این خانمها با دستخط چه میکردند. دستخط را بر چشمانشان گذاشته بودند و اشک میریختند. اما این از زشتیِ گدا بازیهای آقایان چیزی کم نمیکند.
زمانی که امثال بنده در کوچه تیلهبازی میکردند، این خانمها برای انقلاب و کشورشان زحمت میکشیدند. حالا چرا باید برای درمانشان اینقدر مشکل داشته باشند؟
شما که در جریان کارهای این افراد بودید، از وضعیت فعلی آنها برای ما بگویید؟
- مثلا خانم کبری افسری که یکی از این خانمها است، با مشقات زیادی برای درمانش روبرو است. بارها به خاطر تشخیص نادرست و استفاده از داروهایی که نباید استفاده میکرد، وضعیتش وخیم شده بود، بعد که ما مصاحبهای داشتیم با او عدهای دیده بودند، خواسته بودند نیمی از هزینه درمانش را تقبل کنند، که پسر این خانم نپذیرفته بود که مگر شما از قبل مادر من را نشناختید که حالا بعد از مصاحبه به فکر افتادهاید؟ آن هم نیمی از هزینه را میخواهید بدهید و ما صدقه نمیخواهیم، مادر ما فقط میخواهد نفس بکشد و به کپسول نیاز دارد.
میدانید قبل از آمدن این خانمها چه میکردند؟ آیتالله جزایری امام جمعه اهواز نقل میکند که من وقتی رفتم و حجم لباسها را دیدیم، به سرعت برگشتم در خطبهها و گفتم برادرها خواهرها من در اهواز گنج پیدا کردهام. آن وقت این خانمها چه قدر از اسراف جلوگیری کردند. آن هم چه خانمهایی. هر کدامهایی یک اسطورهاند. هر یک دنیایی داشتند. هر کدام از اینها لیاقت داشتند.
الان با سرویس شخصی کنار خانههایشان بروند و بپرسند آرزویشان چیست و کربلا و مکه میخواهند؟ بهترین امکانات را بدهند.
من زندگی فعلی این خانمها را دیدهام. رستورانی که الان در چایخانه ساختهاند و اسمش را گذاشتهاند، بهشت هویزه را هم دیدهام. هیچ یک از این خانمها بودجه حتی یک بار غذا خوردن در این رستوران را ندارند. نکته جالبتر اینکه ما روز قبل از گردهمایی برای تنظیم نور سالن و مقدمات رفته بودیم.
دو نفر آنجا جلوی ما را گرفتند که چه میکنید؟ جواب دادیم مگر نمیدانید قبلا اینجا چه جور جایی بوده و فردا برنامه داریم. جواب دادند اگر این خانمها میخواهند بیایند باید ورودی بدهند. ناهار و بقیه امکانات را هم باید از خود ما بگیرند بعد که بنده اعتراض کردم که مگر شما درک شرایط ندارید مسئول آنجا گفت که خودش پاسدار سپاه است و آنجا را از سپاه اجاره کرده! دیگر اگر آدم بخواهد پیش خدا هم شکایت کند، نمیداند این شکایتش را چگونه بگوید.
حرف من این است که مردمی که نان برای جنگ میپختند، قند میشکستند، لباس میشستند و حتی تیمی داشتند برای شستن جورابهای رزمندهها، حقشان این نیست. اصلا هم با نگاه جامعه شناسی به قضیه نگاه نمیکنم.
آن خانمی که سر تشت لباس شستن خبر شهادت پسرش را میدهند و میگوید اشکال ندارد خودتان غسلش بدهید، لباسهایم مانده، فردا که لباسها تمام شد، سر قبر پسرم میروم. این آدم که از سر لباسها بلند نشد این رفتار حقش نیست، آه این خانم، دامان آقایان مسئول ذیربط را میگیرد و چه انتقام گرفتنی بدتر از اینکه الان در شرایطی هستند که نسبت به اعمال قبیحی که در تخریب آن یادگار بزرگ داشتند کور هستند؟
سخن بر سر این است که این مردم حق دارند آزادانه دفاع مقدس خودشان را روایت کنند، حق دارند هر چیزی بخواهند برایشان فراهم شود، حق دارند بدون هیچ سانسوری بروند داد بزنند که چرا جایی که قطعات بدن شهدا دفن شده تالار عروسی زدهاید؟ مگر اینجا ژاپن است که مشکل خاک داشته باشید، ده کیلومتر پایینتر تالار میزدید. این آدم ها حق دارند اعتراض کنند و باید راهکار اعتراضشان هم مشخص باشد که از این نمونهها در ایران کم نیست.
نه اینکه 20 سال نامه بنویسند به امام جمعه و استاندار و هر کس که میدانند و باز هم حرفشان به جایی نرسد تا اینکه عرصه چنان بر آنها تنگ شود که یکی از پدران شهدا پدر بهمن دشت بزرگ که در چایخانه کار میکرده لباس رزم پسرش را آورد و به ما گفت روی پیراهن پسرم بنوسید و شهادت بدهید که وضعیت آنجایی که مقام معظم رهبری در دوران جنگ دیده بود الان به این وضعیت اسفناک رسیده.
اشکال اصلی را در کجا میبینید؟
- اشکال ما این است که ما وقتی میخواهیم دفاع مقدسمان را روایت کنیم یا سراغ کلیشههایی نمادین چون چفیه، پلاک، سیم خاردار و… میرویم، یا اکثرا توی این اردوها از فلان شهید خاص یا فلان معبر عملیاتی یا فلان خواب فلان رزمنده یا فلان تکنیک فتح قله و… حرف میزنیم اما هیچ یک از اینها به درد جوان امروزی ما نمیخورد که مثلا ما از سمت شرق کانل وارد خاک عراق شدیم یا از غرب آن. این تخصص او نیست و احتیاج او هم نیست.
ما او را به این منطقه آوردیم تا در اتمسفر دفاع مقدس قرار بگیرد. آن وقت با مکانی مثل چایخانه چنین کردهاند و با راویانش چنان