صاحب پوتین
13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته
خاطره ای کوتاه از شهید محمد نصر الهی
وقتی همه از مسجد آمدند بیرون، فقط یک جفت پوتین پشت در مانده بود که آنها هم برای محمد نبود. هرچه اصرار کردیم و دلیل آوردیم که همان پوتینها را بپوشد، قبول نکرد. گفت: “میترسم اینها را بپوشم و نتوانم صاحبش را پیدا کنم.” اون روز فاصلهی مسجد تا مقر رو پابرهنه آمد.
نگارنده : fatehan1