فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

سفره وحدت

21 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به بچه ها گفتم «اگه روزای عید، نمی تونین باهاشون دعا بخونیم و سخنرانی مون رو گوش نمی کنن، شربت که می تونیم به شان بدیم. از شیرینی که بدشون نمی آد.» شب عید که می شد، فقط یکی بلند اعلام می کرد، پشت سرش هم کیک شیرینی یا شربت را پخش می کرد. 


 خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده علی علیدوست قزوینی است:


یک گروه ده نفره بودیم که با هم غذا می خوردیم. هر برنامه ای بود مال خودمان بود. نمی شد دسته جمعی ش کنیم. گاهی همان بعد از غذا که دور هم نشسته بودیم، صحبت های حاج آقا را برای بچه ها نقل می کردم یا نوشته هایش را می خواندم. گاهی یکی دونفر از گوشه و کنار می آمدند و گوش می کردند.

تصمیم گرفتیم اوضاع را عوض کنیم. این جور نمی شد که هر کی سرش به کار خودش باشد و ما هیچ تلاشی نکنیم. حاج آقا می گفت: «با هم باید دوستی کنید. به همه محبت کنید؛ از ته قلب، نه ظاهری و ساختگی تا اثر بکند. هر کسی در مقابل دیگران مسئول است. شما اگر می توانید، می دانید، باید دست بقیه را هم بگیرید» رفتارمان را تغییر دادیم. سعی کردیم با بقیه هم که توی گروه ما نبودند و فکر و عقیده شان با ما فرق می کرد، رفاقت کنیم و تو روی هم نایستیم.

به بچه ها گفتم «اگه روزای عید، نمی تونین باهاشون دعا بخونیم و سخنرانی مون رو گوش نمی کنن، شربت که می تونیم به شان بدیم. از شیرینی که بدشون نمی آد.» شب عید که می شد، فقط یکی بلند اعلام می کرد، پشت سرش هم کیک شیرینی یا شربت را پخش می کرد.

مدتی که گذشت، دیگر لازم نبود ما اعلام کنیم؛ خودشان می گفتند «امشب شب عیده، شیرینی نمی دین؟» توی همین رفاقت ها، بعضی ها عوض شدند. آدمی که قبل از اسارت آرایشگاه زنانه داشت، حالا نمازش ترک نمی شد، روزه می گرفت و مثل او کم نبود.

این کارها به همت حاج آقا توی تمام اردوگاه انجام می شد. عید که می شد، به خصوص عید های بزرگ و مهم، بچه های می رفتند اتاق های دیگر برای بازدید. یک سفره ی دسته جمعی می انداختند که به ش می گفتیم سفره ی وحدت؛ همه با ما غذا می خوردند. بعضی ها توی باغچه سبزی می کاشتند، روز عید می چیدند و می گذاشتند سر این سفره ها. بعضی ها با سهمیه ی شیر خشک شان ماست درست می کردند و می آوردند سر غذا. توی همین جمع ها یکی که می توانست بلند می شد و یک سخنرانی کوتاه می کرد و حدیثی، آیه ای متناسب با آن ایام می خواند.

گاهی که می دیدم اوضاع آرام است، از قبیل عید برنامه ریزی می کردیم و سرود یا نمایش آماده می کردیم که روز عید اجرا کنیم. این جشن ها روحیه ی همه را عوض می کرد.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: وصیت نامه شهدا لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1639
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)
  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس