:: زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به مرگ است . . . (شهید محمد عبدی)
رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست ؟
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست ؟
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست ؟
رنگ و رو رفته ترین تاقچه خانه مان
مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست ؟
خانه کوچکمان کاهگلی بود ، جنون
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست ؟
قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست ؟
خواهر کوچک من تند قدم بر میداشت
گریه می کرد که او را ببرم یادت هست ؟
گریه می کرد در آن لحظه عروسک میخواست
قول دادم که برایش بخرم ، یادت هست ؟
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست ؟
شعرهایش همه از جنس کبوتر ، باران
دیرگاهی است از او بی خبرم یادت هست ؟
آن شب شوم ، شب مرده ، شب دردانگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست ؟
توی اروند در آن نیمه شب با قایق
چارده ساله علی ، همسفرم یادت هست ؟
ناله ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست ؟
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می کرد
جستجوهای غم انگیز ترم یادت هست ؟
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته ای داد برایش ببرم یادت هست ؟
بعد یک ماه همان کوچه ، همان مادر بود
ضجه های پسرم ، هی پسرم یادت هست ؟
چارده سال از آن حادثه ها می گذرد
چارده سال چه آمد به سرم یادت هست ؟
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن
توی صف از همه دنبالترم یادت هست ؟
لحظ ای بود که از دسته جدا افتادم
لحظه ای بعد که بی بال و پرم یادت هست ؟
اتفاقی که مرا خانه نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست ؟
هفته دفاع مقدس مبارک