فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

دستی که توسط عراقی‌ها برای انگشتر عقیق از کتف درآمد/ 19 ماه در یک سلول انفرادی

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

آزاده و جانباز دفاع مقدس گفت: 19 ماه درسلول انفرادی به متراژ یک و نود در 2 متر بود زندانی بودم که دو ماه به دو ماه درب این سلول باز نمی‌شد و خوراک ما یک عدد نان ساندیویچی با یک چای بود.
امیر سرتیپ خلبان «غلامرضا یزد» آزاده و جانباز ارتشی در جنگ تحمیلی اظهار کرد: در دوران جنگ تحمیلی من خلبان شکاری F5 در دزفول بودم، اواخر آبان در سال 59 بود که من در یک ماموریت مشغول بمباران منطقه‌ی عراقی‌ها  بودم.

وی ادامه داد: بلافاصله عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند که موشک اول و دومی که از سمت عراقی‌ها شلیک شد خورد به عقب هواپیما و هواپیما از حالت عادی خارج شد و من در حال سقوط بودم. تا من خواستم از منطقه خارج شوم موشک دیگری به زیر هواپیما اصابت کرد و هواپیما منفجر شد و من با صندلی به بیرون پرت شدم.

امیر یزد افزود: ناگهان چتر باز شد و من وسط سربازهای عراقی فرود آمدم و با برخورد خشن سربازهای عراقی مواجه شدم که با تفنگ‌ها و پاشنه تفنگ‌هایشان به قدری به دست‌های من ضربه زدند که دست راست من شکست و دست چپ من از شدت کشیدن این سربازها برای بیرون آوردن انگشتر عقیق از کتف درآمد.

وی تشریح کرد: حالم خیلی بد بود. با این وضعیت مرا به یکی از مناطق خودشان انتقال دادند. هرچه از من پرسیدند گفتم دست‌هایم درد شدیدی دارد و نمی‌توانم جواب شما را بدهم. آن‌ها به شدت با من برخورد کردند و من را با یک جیپ به سمت العماره بردند. آنجا دوباره بازجویی کردند و بعد من را به سازمان امنیتی اطلاعاتی خودشان منتقل کردند و چند ساعتی در یک اتاق کوچک نگه داشتند و از آنجا من را به یک خانه تیمی که 50 نفر اسیر از نیروی زمینی ارتش در آنجا بودند، بردند.

این جانباز دفاع مقدس خاطرنشان کرد: بعد از 19 ماه که من در سلول انفرادی به اندازه یک و نود در 2 متر بود زندانی بودم و دو ماه به دو ماه درب این سلول را باز نمی‌کردند و خوراک ما یک عدد نان ساندویچی بود با یک چای. ما را به زندان ابوغریب انتقال دادند و حدود یک سال هم در آنجا بودم. بعد من را به زندان ابی وقاص بردند و تمام دوران اسارت در آنجا بودم و تا 4 ساعت قبل از آزادی ما صلیب سرخ ما را ندیده بود.

امیر یزد در پایان اظهار کرد: تنها چیزی که ما را نگه داشته بود و به امید آن تمام سختی‌ها را تحمل می‌کردیم این بود که وقتی برگشتیم به ایران به امام راحل بگوییم ما به خاطر شما و رضایت شما سختی‌ها را تحمل کردیم و در این زمینه هم دشمن را شکست دادیم اما با شنیدن خبر رحلت امام بچه‌ها کنترل خود را از دست داده بودند و اگر مرحوم ابوترابی نبود شاید خیلی از بچه‌ها کشته می‌شدند اما با راهنمایی‌های ایشان که مدام در راهروها ما را آرام می‌کردند آن لحظات سخت و غیر قابل پذیرش گذشت.

منبع:سایت فاتحان

برای شادی روح شهیدان صلوات

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: وصیت نامه شهدا لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نورفشان

آمار

  • امروز: 58
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1319
  • 1 ماه قبل: 4709
  • کل بازدیدها: 232644

مطالب با رتبه بالا

  • دلیل امروز و فردای ما ... ( زندگینامه شهید علی چیت سازیان ) (5.00)
  • پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین ) (5.00)
  • بخشداری که کارگر خوبی بود (5.00)
  • ماجرای نظافت حرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست اسرای ایرانی (5.00)
  • شهید است مسافر هفت اقلیم عشق (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس