فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

درد دل های رزمنده ای که در هلند زندگی می کند

22 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

شماره تماس عجیبی روی گوشی افتاده بود، 00 +0 با تعجب گوشی را برداشتم،سلام کردم، آن سوی خط صدائی غریب حالم را بهم ریخت. یکی از بچه های همرزم که آخرین بار در جبهه دیده بودم، او بود.

شهید مهدی علیپور از رزمندگان ساروی، ما با او در جبهه فرهنگی ساری، پاتوق بچه مذهبی ها، مسجد جامع شهر آشنا شدیم.

معمولاً بیشتر رفقای که همرزم بودیم، کلید رفاقت از این پاتوق باصفای ساری بود.

مهدی، انسان فوق العاده معنوی، اهل نماز و نیایش دعا، بسیار با ائمه مأنوس بود. ورزشکاری توانمند، بسیار قدر، اما کم حرف، ولی پر لبخند و خوش بیان، خوش تیپ، با وقار بود.

گاهی اوقات هم در کمیته رزم آوران ساری، گاهی هم می رفتیم باشگاه باستانی ویشتاسب، نرمش و آمادگی جسمانی، گاهی تفریحی کوه و جنگل، یکی دوبار هم با هم در جبهه بودیم.

مهدی من را پسر عمو صدا می زد، نام من: علی رضا علی پور، نام او هم که مهدی علی پور است، هیچ نسبت فامیلی اصلاً با هم نداشتیم، آشنائی ما در مسجد جامع ساری رقم خورد. بیشتر از دو سال هم طول نکشید، نصف عمر دوران یک رئیس جمهور، بعد ها شنیدم که مهدی داماد شده اما خیلی طول نمی کشد که عروس جوان خود را به لقاء الله می بخشد، روایتی است که می گویند: یک ماه کمتر از ازدواج اش نگذشته بود که راهی جبهه شده و شهید می شود.

سال ها از جنگ گذشته، آن بچه های باصفا و مومن بیشتر یا شهید شده اند، یا از دنیا رفته اند، آنها هم که مانده اند، گرفتاری، روزمرگی ها، بچه ها را کم و بیش از هم جدا کرده.

با این حال گاهی می شود که همدیگر را مانند همان روزگار در محل مسجد جامع می بینیم.

مدتی قبل یکی از بچه ها، غروب بود، غروب جمعه، زنگ زد!

گوشی را نگاه کردم، شماره تماس عجیبی روی گوشی افتاده بود، 00 +0…

با تعجب گوشی را برداشتم،

سلام کردم، آن سوی خط صدائی غریب حالم را بهم ریخت.

یکی از بچه های همرزم که آخرین بار در جبهه دیده بودم، او بود.

با تعجب گفتم: تو کجائی پسر؟! از بهشت زنگ می زنی؟! این چی چی شماره است، من کپ کردم!

گفت: آقا رضا! من هلند هستم و الان به شدت دلم گرفته، دلم می خواست الان غروب جمعه ایران، شمال، ساری باشم، مسجد جامع شهر، صدای اذان مغرب دلم را صفا بدهد.

بعد با بغض ادامه داد: رضا! اینجا هلند کفار بازاره، نه صدای اذانی، نه صدای مناجاتی، نه نوای قرآنی.

فقط بازار سگ و گربه ها داغ داغ است.

مردم بیش از این که با هم، با خدای متعال مانوس باشند، با سگ و گربه و خوک همنشینی دارند. خیلی دلم گرفته رضا، دارم می میرم.

این ها چه جماعت عجیبی هستند.

رضا! مردم باید قدر اذان مغرب ، صبح و ظهر را بدانند.

یاد شهید مهدی علیپور هم بخیر با آن نوای گرم عاشورائی اش…

یاد همه شهدا بخیر.

آقا رضا! مردم قدر ایران را بدانند که بهشت برین است ایران سربلند.

آری ایران بهشت است.

بهشتی که شهدائی چون: مهدی علیپور را به لقاء الله رساند.

نویسنده: غلامعلی نسائی
جنگ و گنج

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 1945
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس