فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

خاطره ای از شهید «آلبرت الله داديان» به روايت پدرش

25 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

شهيد «آلبرت الله داديان»، دومين فرزند «تادِئوس» و «هاسميك» در بهار 1345 در تهران متولد شد. تحصيلات ابتدايي را در مدارس ارامنه «آرارات» و «نائيري» گذراند.

بعد از اتمام تحصيلات راهنمايي در مجتمع تحصيلي «حضرت مريم مقدس» (انستيتو مريم)، به دنبال فراگيري حرفه فني رفت. وي در عين حال عضو تيم فوتبال «آرارات» نيز بود. با هوش ذاتي فوق العاده اي كه داشت، در كوتاه ترين زمان ممكن به مكانيك ماهري تبديل شد، به نحوي كه در تعميرگاه شماره (1) «ب.ام.و»، مشغول به كار گرديد. پس از رسيدن به سن خدمت، بلافاصله خود را به مركز نظام وظيفه معرفي نموده و دوره آموزشي را در «عجب شير» به پايان رساند. بعد از آن براي گذراندن دوره تكاوري به كرج منتقل گرديد. لازم به ذكر است كه «اِدوين شاميريان»، ديگر شهيد ارمني نيز در طي دوره تكاوري با او همراه بود. در اين مدت، به منظور ديدار از خانواده، دو نوبت به مرخصي آمد. پس از اتمام دوره، وي به جبهه «سومار» اعزام گرديد(1). سرانجام بعد از شش ماه خدمت، تكاور «آلبرت الله داديان» در اثر اصابت تركش توپ دشمن بعثي در منطقه جنگي «سومار» به شهادت رسيد.

خاطرات
شهيد «الله داديان» به روايت پدرش :
«من{پدر} هر چه از «آلبرت» بگويم، كم گفته ام. او پسر بسيار باهوش و زرنگي بود. علاقه زيادي به ورزش داشت. پست دروازه باني را دوست داشت. با گذشت 16-17 سال از شهادت پسرم، هنوز هم نمي‌توانيم اين مسئله را باور كنيم. ما دو پسر و يك دختر داشتيم كه «آلبرت» به شهادت رسيد. او فرزند بسيار فعال و دلسوزي بود و هميشه دوست داشت به ديگران كمك نموده و برايشان مفيد باشد. «آلبرت» مي‌گفت كه من بايد بروم سربازي و برگردم و زندگي خود را سروسامان بدهم. او چيز زيادي {از خدمت}براي ما تعريف نمي‌كرد. فقط مي‌گفت: وضعيت ما خوب است. در زمان آموزشي آن قدر از «آلبرت» راضي بودند كه به او گفته بودند: اگر بخواهي، مي‌تواني وارد كادر ارتش شوي. بسيار وظيفه شناس و مرتب بوده و دوست داشت چيزي را كه به او محول شده، بخوبي انجام دهد. آخرين باري كه«آلبرت» به «سومار» اعزام شد، ديگر هرگز برنگشت…

شبي، بعد از اينكه به خانه آمدم، سربازي آمد دم در و شماره تلفني را به ما داد و گفت تا با اين شماره تماس بگيرم. اطلاعات دقيقي نداد. من هم تماس گرفتم و فهميدم كه «آلبرت» شهيد شده و جنازه او را به پزشكي قانوني آورده اند. من پيكر پسرم را نديدم. روي كارت نوشته شده بود كه او بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيده است. روز دوم از شوراي خليفه گري ارامنه جنازه را به سردخانه قبرستان ارامنه بردند.
در روز چهلم «آلبرت» نامه اي با دست خط «آلبرت» به من دادند كه در آن «آلبرت» اسامي همه بستگانش را با شماره تلفن آنها يادداشت كرده بود. انگشترش هم بود. كيف و نامه او نسوخته و سالم مانده بود. من و مادرش هنوز اميدواريم كه آلبرت زنده باشد. ممكن است روزي برگردد…».

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زهرا دشتي تختمشلو
  • فاطمه مقيمي
  • رهگذر
  • فاطمه حیدرپور

آمار

  • امروز: 867
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)
  • امتحان پدر از فرزند شهیدش (5.00)
  • شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس