خاطراتی کوتاه از پدر و مادر شهید محمود مقصوديان
به نام خدا
ابتدا اين دو بزرگوار به ديدن شهید رفتند وقتي به نزد من آمدن سعی كردند مانع از دیدنم شوند
خاطره ای از پدر شهید
بعد از مطلع شدن از شهادت پسرم گفتم بروم تا فرزندم را ببینم به اتفاق دو تن از بستگانم (شهید ذوالفقارمهرانی و کاظم مهرانی) به معراج شهدا رفتیم. ابتدا اين دو بزرگوار به ديدن شهید رفتند وقتي به نزد من آمدن سعی كردند مانع از دیدنم شوند، گفتم: هرچه باشد راضی ام به رضای خدا، می خواهم بوس های بر رویش بزنم و بگويم فرزندم تو باعث سربلندی من شدی. وقتی بر سر پیکرش رسیدم و پرچم سه رنگ ایران اسلامی را برداشتم متوجه شدم ایشان بر اثر نزدیکی اصابت خمپاره سوخته، همان وقت به این فکر بودم که چگونه مادرش را قانع نمایم که فرزندت… وقتی به خانه رسیدم و ماجرا را گفتم مادر شهید دو رکعت نماز شکر به جا آورد و این مطلب را بیان داشت که ما از حضرت زینب (سلام الله علیها) بالاتر که نيستيم.
خاطره ای از مادر شهيد
برای دیدن فرزندم به پادگان آموزشی امام حسن (علیه السلام) رفتیم بعد از دیدار گفتم: پسرم مقداری خوراکی برایت آورد هام اما محمود از ما نپذيرفت. علت را كه پرسيدم گفت: من چطور م یتوانم اینها را با خود ببرم در حالی كه برای خيلی از اين رزمند هها ملاقات کننده ای نیامده است. وقتی با اصرار زیاد ما مواجه شد به شرط اينكه به ساير رزمنده ها بدهد، از ما پذيرفت.
درباره شهید
شهيد محمود مقصوديان در هفتم دي ماه 1342 شمسي در خيابان هاشمي تهران در خانواده اي متدين ديده به جهان گشود. در عرصه علم تا پايان مقطع راهنمايي تحصيل كرد. ايشان اهل ورزش بود و به فوتبال علاق ه ويژه ای داشت. پدر محمود در خيابان هاشمي تهران به حرفه صافكاري و نقاشي اتومبيل اشتغال داشت. ايشان از مبارزان انقلابي عليه رژيم طاغوت بود و با روحانيت مبارز از جمله آيت الله طالقاني (رحمه الله علیه) و آي تالله مهدوي كني ارتباط نزديك داشت. همچنين در كنار حاج آقاي عرفاني امام جماعت مسجد حضرت سيدالشهدا (علیه السلام) تهران در فعاليت هاي مذهبي و انقلابي حضور موثري داشت.
محمود پس از پايان مقطع راهنمايي تحصيلي در مسجد و هيئت محل سكونت، فعاليت چشمگيري داشت. البته فعالي تهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي شهيد، پس از پيروزي انقلاب اسلامي آغاز گرديد.
به جهت عشق و علاق هاي كه به امام امت داشت به عضويت بسيج درآمد و در اين مدرسه عشق، كوشش فراواني كرد. روحيه بسيجي اش بسيار بالا بود و در مراسم مذهبي به ويژه جشن نيمه شعبان در خيابان دامپزشكي تهران با ساير دوستان حزب اللهي و بسيج ي چادر زده و مقدمات برپايي جشن را مهيا ميكردند. جواني قانع و متواضع بود، در مواجهه با دیگران همواره تبسمی بر لب داشت، لبريز از صبر و بردباري بوده و كمتر كسي عصبانيت ايشان را مي ديد.
با آغاز جنگ تحميلي، او نيز با گذراندن آموز شهاي لازم به جبه ههاي جنگ حق عليه باطل شتافت و به مقابله با دشمن بعثي پرداخت. نخستين اعزام ايشانخرداد سال 1361 با عضويت بسيجي بود. دوره 45 روزه آموزشي را در پادگان 21 حمزه سپري كرد. پس از آموزش به اهواز و پادگان حميد رفت. در ادامه جهت حضور در عمليات مسلم بن عقيل به غرب كشور اعزام شد و تيربارچي یكي از گروهان هاي گردان سلمان شد.
در نهايت در دوازدهم مهر ماه سال 1361 بر اثر اصابت تركش خمپاره به سرش مجروح و سپس به مقام رفيع شهادت نائل آمد. پدر و مادر شهيد مي گويند خاك واسط هاي است كه رابطه بين عبد و معبود را برقرار ميكند. با اين وصف بود كه در مراسم خا كسپاري، پدر و مادر شهيد، با دستانشان فرزند برومند خود را که همان امانتي الهي بود به رسم امانت به خاك سپردند.
دلم خواهد که در سنگر بمیرم اگر باشد قرار آخر بمیرم
برای یاری قرآن بمیرم
امید کشور ما را نگه دار خدایا رهبر ما را نگه دار
طالقان روستاي مهران سال 13
تهران پادگان آموزشي 21 حمزه سيدالشهداء )ع( خرداد 1361
تهران پادگان آموزشي 21 حمزه سيدالشهداء )ع( خرداد 1361
مراسم بزرگداشت شهيد اسماعيل مهراني ارديبهشت
آخرين دست نوشته شهيد قبل از شهادت شهريور 1361
منبع : سایت فاتحان