خاطراتی از شهید ذوالفقارمهرانی از زبان همسر شهید
به نام خدا
روزی یکی از اقوام رو به شهید ذوالفقار كرد و سؤال كرد، علت شما برای رفتن به جبهه و جنگ چیست؟ چرا شما وارد این جنگ شدید؟
شهید هم در پاسخ خطاب به ایشان گفتند: دفاع و حفاظت از دین خدا را نباید فدای توجیهاتی همچون همسر، فرزند، اموال و دارایی نمود، در حال حاضر دین خدا از جانب دشمنان به مخاطره افتاده است و ما باید آماده جانفشانی و ایثار باشیم.
همسر ايشان در فراز ديگری ار خاطرات خود می گويند:
کشور ما در ایام جنگ و دفاع مقدس گاهی اوقات با کمبودهایی مواجه می شد. از جمله در برهه ای، مردم با کمبود روغن نباتی مواجه بودند، این وضعیت در زندگی ما نیز مشهود بود. روزی شهید ذوالفقار به منزل آمد و گفت: خانم، از شما یک خواهشی دارم و دوست دارم جواب منفی نشنوم. گفتم: چه خواست های داری ؟ گفت: یک نفر در محله ما در اعتراض به نبود روغن به انقلاب و نظام بد و بیراه می گوید می خواهم آن یک حلب روغنی را که داریم به او بدهم تا او دست از این رفتار خود بردارد. من هم موافقت كردم و به این ترتیب روغن را از من گرفت و تحویل آن فرد داد.
چند روزی از تیرماه سال 1360 می گذشت. در روستای مهران بودیم و قصد داشتیم یک هفته ای را جهت استفاده از آب و هوا و تفریح در آنجا بمانیم، اما فردای روز اقامت ما، در حالیکه هنوز ساعتی از صبح نگذشته بود، ذوالفقار از طریق رادیو از حادثه دلخراش و جنایت کارانه منافقین کوردل در بمب گذاری و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و یاران انقلاب چند روزی از تیرماه سال 1360 می گذشت. در روستای مهران بودیم و قصد داشتیم یک هفته ای را جهت استفاده از آب و هوا و تفریح در آنجا بمانیم، اما فردای روز اقامت ما، در حالیکه هنوز ساعتی از صبح نگذشته بود، ذوالفقار از طریق رادیو از حادثه دلخراش و جنایت کارانه منافقین کوردل در بمب گذاری و انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و یاران انقلابمطلع شد، لحظه ای نگذشته بود که وسایل خود را جمع کرد، لباس هایش را پوشید و آماده حرکت گردید. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده که این همه عجله میکنی؟ گفت: دفتر حزب جمهوری اسلامی را بمب گذاری و منفجر کرده اند. می خواهم به تهران بروم تا ببینم چه خبر است و چه کمکی می توانم بکنم. با هم به کرج آمدیم. همينكه قصد رفتن به تهران را كرد، گفتم: من هم می خواهم به تهران بیایم. گفت با وجود دو بچه خیلی سخت است و نگهداری و همراهی بچه ها در این وضعیت مشکل است. من گفتم: نگهداری بچه ها با خودم. خلاصه ايشان به تنهايی راهی تهران شدند. پس از رفتن او من هم با بچ ههای سه و پنج ساله ام، به تهران و محل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و از آنجا به بهشت زهرا (سلام الله علیها) رفتم و در مراسم شرکت کردم. پس از آن بلافاصله به خانه رفته و مشغول آماده کردن شام شدم. پیش از آمدن ذوالفقار غذا آماده بود. وقتی ذوالفقار آمد شروع به تعریف حادثه و صحن ههای آوار و شهدای انفجار کرد. در حالیکه ایشان ماجرا را شرح می داد من نیز در شرح وضعیت فوق او را همراهی می کردم. ذوالفقار گفت: این جزئیات ماجرا را شما از کجا م یدانی؟ من هم جریان رفتنم به تهران و حضور در محل انفجار و بهشت زهرا (سلام الله علیها) را به ايشان توضیح دادم. درابتدا باورش برای او سخت بود که من چگونه با دو فرزند خردسال خودم را به تهران رسانده و در مراسم شرکت کردم، اما با شنیدن ماجرا گفت: دیگر خیالم از آینده تو و فرزندانم راحت شد، شما پس از من می توانید زندگی را مديريت کرده و فرزندان ما را هم ب ه خوبی نگهداری نما ييد.
درباره شهید
شهید ذوالفقار مهرانی در دوم مرداد ماه سال 1333 شمسی در روستای مهران دیده به جهان گشود و روشنی بخش دل پدر و مادر و خانواده اش شد. شاید کسی تصور نمی کرد این نوزاد در آینده، همسفر قافله عشق و شهادت شده و همچون ارباب به خون خفته خود حضرت سید الشهدا (علیه السلام) در مسیر اعتلای دین خدا و اطاعت از ولی امر خود مستانه جام شیرین شهادت را سر کشیده و جاودانه گردد. اما این وعده قطعی حضرت باری تعالی است که مجاهدان و رزمندگان و مدافعان حریم دین خدا را به بهشت جاویدانی که انبیا و اوصیاي الهی در آن منزل گزیده اند، بشارت داده است. این شهید بزرگوار، سرافرازانه جان خود را در طبق اخلاص قرار داده و عزت و سربلندی اسلام عزیز را بر زندگی خود ترجیح داد.
آب و هوای پاک روستا و صفا و صمیمیت روستاییان متدین و مذهبی، محلی مناسب برای رشد و نمو توأم با ایمان و اعتقاد را برای این فرزند خردسال خانواده مهرانی فراهم نمود و علاوه بر آن، برخورداری از خانواده ای مقید به رعایت مبانی دینی و محب اهل بیت (علیهم السلام)، زمینه ساز آینده ای درخشان برای این شهید والامقام گردید.
شهید ذوالفقار تا کلاس دوم راهنمایی تحصیل کرد. در سال 1355 به سنت نبوی عمل نمود و در کمال سادگی زندگی آرامی را در کنار همسرش آغاز نمود. حاصل این پیوند الهی، دو فرزندی است که خداوند نصیب آنها کرد تا وارث خون پاک پدر باشند.
اخلاق و منش انسانی این شهید زبانزد آشنایان و خانواده بوده و بصیرت و آگاهی از حوادث و رویدادهای زمان و پ یگیری مسائل جامعه از ایشان فردی متعهد و تکلیف مدار ساخته بود،این پیشینه و زمینه باعث شد تا ندای ولی امر خود را با گوش جان شنیده و لبیک گویان به سوی عرصه جهاد و شهادت بشتابد. همواره نسبت به مقام و جایگاه دوست شهیدش محمود مقصودیان غبطه م یخورد و خود را جا مانده از قافله شهدا می پنداشت. نخستین بار خا کهای گرم و تفتیده جنوب کشور در بهار سال 1361 پذیرای قدوم این مجاهد راه حق بود.
این فصل از تاریخ نصیب او شد تا در زمره فاتحان خرمشهر دوشادوش رزمندگان اسلام، آزادی خونین شهر را بانگ زنند. اما پس از این مرحله سه ماهه، مرحله دوم اعزام فرارسید وعاشقان خمینی (رضوان الله تعالی علیه) به ندای حسین زمان خود لبیک گفتند و این بار شهید ذوالفقار به آرزوی دیرین و مقدس خود نايل آمد و همسفر یاران شهید خود گشت.
فکه سرزمینی است که به بركت خون های پاک و مطهر فرزندان آسمانی حضرت روح الله در تاریخ ایران اهمیت یافت. فکه درسال 1361 شاهد اصابت ترکش و پرواز ملکوتی شهید ذوالفقار بود و همیشه به خود می بالد که قدمگاه دلاوران، رزمندگان و مردانی چون او بوده است.
روستاي مهران سال 1361
روستاي مهران سال 1361
منطقه عملياتي جنوب سال 1361
مراسم بزرگداشت شهيد محمود سال 1361
حصارك كرج مراسم تشيع پ كير پاك شهيد ذوالفقار سال 1361
منبع : سایت فاتحان