خاطرات راوی از سربند یا زهرا(س)
به نام خدا
گفت: بچه ها! كدام عملیات به اسم حضرت زهرا داشتیم كه كتف و پهلوی تیر خورده درونش كم بود اگر می خواهید چشم و دلتان درست بشود این شب ها را از دست ندهید. اینها را گفتم برای اینكه بدانید این افراد به حضرت زهرا وصل بودند….
راز عملیات هائی كه شهدا از كتف و پهلو تیر می خوردند چه بود؟
حاج حسین یكتا، همایش تجلیل از مادران فاطمی در دانشگاه تهران گفت: دیشب كتاب «فانوس كمین» را باز كردم و خواندم، خیلی جالب بود؛ یكی از شهدا می گفت: یك عراقی بالای سرم بود و داشت، تیر خلاصی را به من می زد، یك لحظه «یا زهراء» گفتم، همان لحظه هواپیماهای ایرانی از بالای سرم گذشتند و من نجات پیدا كردم.
این روای دفاع مقدس در جمع دانشجویان دانشگاه تهران گفت: بچه ها! كدام عملیات به اسم حضرت زهرا داشتیم كه كتف و پهلوی تیر خورده درونش كم بود اگر می خواهید چشم و دلتان درست بشود این شب ها را از دست ندهید. اینها را گفتم برای اینكه بدانید این افراد به حضرت زهرا وصل بودند….
فانوس كمین، همدلی حضرت زهراء(س) است با راوی كتاب: فانوس را برداشتم و یك سربند یا زهراء روی شانه فانوس بستم و راه افتادم سمت كمین، كمین به من التهاب خاصی می داد، مانوس ام كرده بود با «حضرت زهرا(س)»، در آن سنگر تنگ و تاریك، ساعت ها تنهائی، بدون پلك برهم زدن، آن نقطه كمین برای من، نماد مظلومیت بود.
نقطه كمین بین درگیری دو طرف قرار داشت و در بیست متری دشمن بودم.
كمین ما روبروی كمین عراقی ها به فاصله چهل پنجاه متر، پشت سرم عمود بر كمین، خاكریز خودی بود، هربار فانوس كه خاموش می شد، گلوله بود كه “ویزززز” از كنار گوش ات رد می شد. بچه ها با دیدن هر شبحی شلیك می كردند.
+ فانوس كمین، بر اساس خاطرات پر ماجرا و خواندنی رسول كریم آبادی از رزمندگان گردان"یارسول"به قلم: غلامعلی نسائی، نویسنده كتاب: زود پرستو شوبیا؛ تالیف شده است.
رزمندگان گردان یارسول(ص) بیشتر دانشجو بوده و به گردان نخبه ها معروف بودند.در هشت سال دفاع مقدس مأموریت های سخت و سنگین را در میان گردان های لشكر در كارنامه ی درخشان خود ثبت كرده است.
تنها كسانی می توانند شگفت ترین و عظیم ترین حادثه ها را در تاریخ رقم بزنند كه والاترین آرمان ها را داشته و روشن ترین ایمان و معرفت را در قلب و جان خویش اندوخته باشند.
فانوس كمین، اقیانوسی عمیق از روح انسانی، بر گذشت و فداكاری، در مبارزه با استكبار، ایستادگی در برابر ظالمان، در امتحان های بزرگ، مانند جنگ است كه باطن آدم هایش آشكار می شود.
فانوس كمین نقطه پنهان انسان های را اشكار می كند، كه به نحوی خود راه روشنی هستند، برای مبارزه با ظلم وجور… ستم ستیزی. موج بیداری اسلامی…
آدمهائی ساده و معمولی. نطقه تمایزشان روحی مقتدر، دلی سرشار از ایمانی راسخ و محكم و عقیده ائی ولائی و خدائی است.
تنها كسانی می توانند شگفت ترین و عظیم ترین حادثه ها را در تاریخ رقم بزنند كه والاترین آرمان ها را داشته و روشن ترین ایمان و معرفت را در قلب و جان خویش اندوخته باشند
جارچی معروف و مشهور گردان یارسول، برای عضوگیری این گردان، در بین رزمندگان «لشكر 25 كربلا» حكایتی دارد شنیدنی؛ «آهای منم، شیپورچی گردان یا رسول. به گردان یا رسول بپوندید.
گردان یا رسول الله، نامی آشنا برای آسمانیها. نامی كه می شناسید و به عاقبت كار خود اطمینان كامل دارید. آهای رزمندگانی كه روی دست زمین مانده اید، گردان یارسول(ص) آخر خط عاشقی، شهادت است.»
بعد چرخی میزد، میرفت روی یك تل بلند خاكی، فریادش را رساتر میكرد.
حسابی بر طبل حلبیاش می كوبید و ادامه میداد: «در گردان یارسول(ص)، شما به دستكاری شناسنامه نیازی ندارید.
بیایید كه گردان یا رسول مقدم دلتان را آسمانی میكند. یارسول برای تكمیل قطعهی شهدای گمنام خود عضو جدید دانشجو میپذیرد. بشتابید! بشتابید كه جنگ تمام بشود از یارسول نامی باقی نخواهد ماند…»
اینگونه نیز شد، جنگ پایان گرفت و یارسولیها شهید و اسیر و جانباز و آنها كه ماندند، كنج خلوت دل خویش گزیدند، وعاقبت نام گردان یارسول(ص) نیز مانند شهدای گمنامش «گمنام» ماند.
امروز به لطف شهدای گمنام فانوس كمین، فانوس كمین روشن شد تا آن همه حماسه و دلاوری و مظلومیت، مانند خیلی از خاطرات زیبا و ماندگار رزمندگان، به تاریكی و خاك سپرده نشود.
كتاب “فانوس كمین” در چهارده فصل، با عناوین: اعزام، یاران، علمدار، اسارت، صبر، عاشقی، سرنوشت، مقاومت، ولایت، انتقام، ذولفقار، آزادی، شهادت و بهشت به همراه آلبوم تصاویر تدوین شده است.
در بخشی از این كتاب آمده است:
+ صدای هلهله و خوش حالی عراقی ها در میدان جنگ در میان صدای شنی تانك ها، دنیای غریبی را ساخته بود. صورتم هنوز به خاك چسبیده بود و می دانستم صحنه های هولناك تری در پیش دارم. سایه شوم یك عراقی، برای لحظاتی، روی رمل ها مقابل دیدگانم نقش بست.
+ سی ساعت تمام روی پای زخمی و گلوله خورده ایستاده بودیم. هر یك از بچه ها، زخمی از جنگ داشت. برای هركدام، یك دقیقه وقت گذاشته بودیم كه بیاید جلوی آن پنجره كوچك و نفسی تازه كند و ریه های خسته را از اكسیژن پر كند.
صدای هلهله و خوش حالی عراقی ها در میدان جنگ در میان صدای شنی تانك ها، دنیای غریبی را ساخته بود. صورتم هنوز به خاك چسبیده بود و می دانستم صحنه های هولناك تری در پیش دارم. سایه شوم یك عراقی، برای لحظاتی، روی رمل ها مقابل دیدگانم نقش بست
نوبت به نوبت نفس تازه می كردیم كه نمیریم. عصر بود. همه بی رمق و بی حس شده بودیم. وقت نماز بود و نیایش به درگاه سبحان. عجب غربتی داشت اسیری.نماز مغرب را با حضور قلب، بدون ركوع و سجده و وضو، بدون سجاده و مهر خواندیم. نماز كه ادا شد،مشغول ذكر و نیاز بودیم كه یك مرتبه مثل این كه یك لشكر نیروی بسیجی، روی شانه خاك ریز فریاد یا فاطمه الزهرا(س)، كشیده باشند، اردوگاه لرزید و شب را شكست. به حدی بلند و با صلابت بود كه تن ما هم به لرزه افتاد، چه برسد به عراقی ها كه غافل گیر شدند. دشمن به شدت از عملیات معنوی بچه ها هراس داشت.
سربازان عراقی به داخل قلعه حمله كردند و نعره كشان با قنداق تفنگ به نرده ها می كوبیدند.
اما مگر بسیجی ها ساكت می شدند؟
صداها در هم آمیخت و بچه ها دو، سه ساعت یك صدا فریاد یا زهرا(س) سر دادند.
هول و هراس افتاده بود توی دل عراقی ها. فرمانده عراقی نعره می كشید و سرباز ها وحشت زده و هراسان از این سو به آن سو می دویدند.
نیمه های شب بود كه عراقی ها تسلیم شدند. بچه ها گفتند تا زندانی ها را آزاد نكنید، ما آرام نمی شویم.
فریاد غریبانه یا زهرا(س) كار خودش را كرد و صبح خیلی زود، آزاد شدیم.