جنایات عراقی ها در خرمشهر به روایت افسران حزب بعث
به نام خدا
شنیدن جنایات نیروهای عراق در زمان اشغال خرمشهر چنان رنج آور است كه قلب هر انسانی را به درد می آورد، بخصوص اگر این جنایات از زبان عاملان آن یعنی افسران و سربازان حزب بعث نقل شود.
جنگ ها دورانی از تاریخ با حوادثی بسیار و متنوع هستند كه جنگ هشت ساله ایران نیز از آن استثنا نیست.
این جنگ صحنه وسیعی است كه هر كس از بخشی از آن خبر دارد، برخی بیشتر می دانند، برخی كمتر، شاید هم به ندرت كسی را پیدا كرد كه بر تمام اتفاقات آن مسلط باشد بنابراین مطالعه و بازخوانی حوادث آن دوران می تواند، علاوه بر آگاهی بخشی، به شناساندن تمام كسانی كه سهم اندك و یا قابل توجه در این دفاع تاریخی داشتند، كمك كند.
روایت تجاوزات به خاك میهن اسلامی از زبان متجاوز نیز بخشی از این آگاهی بخشی است؛ متجاوزینی كه برای تصرف خاك پاك ایران نقشه ها كشیدند اما همه آنها با جانفشانی جوانان و نوجوانان این مرز و بوم نقش بر آب شد.
مرور خاطرات صدامیان در زمان تصرف شهر خون و آزادی نشان از رفتارهای كاملا بی رحمانه آنها دارد.
** آنچه درباره خرمشهر می توانم، بگویم این است كه با ورود به این شهر متوجه شدیم همه چیز همانطور مانده بود، خانه ها با تمام اسباب زندگی رها شده بود البته بسیاری از افسران و گروهبان ها و افرادی كه درجه بالا داشتند تا می توانستند اسباب خانه ها را به غارت بردند یعنی چیزی نبود كه آنها به آن دست درازی نكرده باشند.
** چند هفته برای دیدن خرمشهر به این شهر آمدم و آنچه دیدم، باور كردنی نبود، خانه های مسلمانان ویران شده بود و شهر به آن بزرگی بیشتر به یك ویرانه شباهت داشت، من در بعضی از خانه ها دیدم كه قرآن و سایر كتب دینی پاره و اوراق آن پراكنده شده بود.
با دیدن این صحنه ها پی بردم كه تربیت افسران عراقی یك تربیت غیر اسلامی و غربی است و بسیاری از آنها افراد لاابالی هستند.
** در عملیات بیت المقدس پس از آنكه نیروهای ما در خرمشهر به محاصره درآمدند، عده زیادی فرار كردند به همین خاطر افراد گارد ریاست جمهوری به منطقه اعزام شدند تا از فرار نیروها جلوگیری كنند اما بسیاری از افراد ما خود را به اروندرود انداختند كه تقریبا همه آنها غرق شدند.
یك شعبه از این رود به داخل شهر بصره می آمد، مردم این شهر به اندازه ای از این رود جنازه نیروهای عراقی را گرفته بودند كه حد نداشت و تا مدتها آنها به خصوص زنها در كنار رود می نشستند و منتظر جنازه بستگان خود بودند.
عملیات بیت المقدس واقعا عملیات بزرگی بود.
** در همان روزهای اول جنگ وقتی كه قدم به خاك ایران گذاشتیم، شهر خرمشهر مثل سفره ای پیش رویمان باز شد، ما وقتی به خیابانها و كوچه های خالی از سكنه رسیدیم، هیچ چیز سرجایش نبود.
در یكی از همین محلات دستور استراحت داده شد، این محله آرامش خاصی داشت، هوا تاریك بود ولی من صدایی از همان نزدیكی ها به گوشم رسید، صدای یك بچه كه گریه می كرد، فكر می كنم همه آن ۵۰۰ نفر صدا را می شنیدند چون در آغاز آن صبح این تنها صدایی بود كه شنیده می شد.
یك سروان كه فرمانده ما بود برای یافتن صاحب صدا از نیروها جدا شد و بطرف خانه ها رفت، من و عده ای دیگر از سربازان به دنبالش راه افتادیم، وقتی به صدا نزدیكتر شدیم كه مقابل در یك خانه ایستاده بودیم.
در و دیوار خانه با تركش سوراخ سوراخ شده بود، از در بزرگ آهنی وارد حیاط خانه شدیم، زن جوانی كف حیاط افتاده بود و پسر بچه ای كه حتما پسرش بود تنها در كنار جنازه مادر گریه می كرد.
جلوتر رفتم، پیشانی این زن براثر گلوله ای كه خورده بود، سوراخ شده بود، آن زن لباس عربی بر تن داشت.
پسر بچه به اندازه ای گریه كرده بود كه وجود ما او را وحشت زده نكرد، صدای مادر! مادر! او هنوز هم در گوشهایم می پیچد، شاید تنها عاملی كه باعث شد در همان ساعت اولیه ورودم به جنگ، از جبهه فرار كنم، دیدن همین صحنه دلخراش بود.
سروان آن بچه را با خود بطرف نیروهای عراقی كه در حال استراحت بودند، برد و بعدها شنیدم كه او را به بغداد برده است.
ایرنا