فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

جنازه ات رابرای مادرت می فرستم

29 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماكه غواصی كرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،كمی به عقب برگشتیم … لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیكرغواصی افتاد…

به واقع ،عملیات كربلای پنج ، غیر از موفقیت ها و پیروزی های استراتژیكی و نظامی كه در پی داشت ،نقطه عطفی بود در تاریخ دفاع مقدس … به این جهت كه در فاصله دی ماه 1365 تعداد زیادی از بهترین ها نخبه شدند و در وادی عاشقی سرود وصل را سر دادند . شاید در هیچ یك از معیارها و نظام های این دنیایی نتوان گنجاند این بزرگی و عظمت را در وجود نوجوانانی كه صد ساله می نمودند، در فلسفه ارتباط ووصل در فلسفه عشق ، عشقی كه عمدتا به یك امر احساسی و خالی از عقل یاد می شود …آنجا برای نوجوانانی كه شانزده ، هفده و … داشتند یك فلسفه و یك منطق عقلی بود…

افراد زیادی از دوستان كه ذكر نام همه آنها نه برای حافظه الكن حقیر ممكن است و نه در این مختصر می گنجد… اما ، به یاد رفقای شهیدی كه كمتر از آنها یادی و ذكری شده : حمید رضا شریفی منش (عارف نوجوان وواصل به دوست)… مهدی انتخابی (مرد همیشه خندان …)…بهنام سماوات( معصوم و بی ریا)…ناصر سلیمی(بزرگی كه در كودكی قد كشید) …علی لعل خانی ( مصمم و متفكر) … محمد نظر نژاد(هنوز باورم نمی شود)…محمد علی نصیری(بزرگ مرد بلند بالا)…خادم الحسین شفاهی(ساده و صمیمی ) …و در آخر رضا نیكپور نزهتی ( چشمانی نافذ و سیمایی بسیم)كه همگی در همین حوالی كربلای چهار و پنج پرواز ابدی خود را برگزیدند.

بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود كه به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به كنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت كن

و اینک خاطره ای از کربلای5 و شهید رضا نیکپور نزهتی :

رضا نیكپور نزهتی، چشمانی نافذ و چهره ای بشاش داشت ، از اهالی كوچه ی مهتاب بود و از بچه های ناز مسجد مالك… دوست داشتنی و خوش مشرب بود… روزی خاطره ای تعریف می كرد :

عملیات كربلای 5 بود . بعد از حمله، وقتی نیروهای پشتیبانی به جلو رفتند ، ماكه غواصی كرده و به خط زده بودیم ، برای استراحت ،كمی به عقب برگشتیم … لب رودخانه نشسته بودم چشمم به پیكرغواصی افتاد كه روی آب شناور است. به داخل آب رفتم و پیكرآن غواص را به خشكی آوردم.

بدن غواص هنوز گرم بود، معلوم بود كه به تازگی شهید شده. به آرامی دهانم را به كنار گوشش چسبانده و گفتم: من جنازه ی تو را از آب گرفتم و برای مادرت می فرستم ، تو هم مرا شفاعت كن .

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نورفشان
  • نویسنده محمدی
  • خادم المهدی

آمار

  • امروز: 329
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1460
  • 1 ماه قبل: 5028
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس