فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

برونسی از زن و بچه‌اش سیر شده، می‌ره جبهه!

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

یکی از همسایه‌ها گفت: «برونسی از زن و بچه‌اش سیر شده، می‌ره جبهه!» وقتی به عبدالحسین گفتم، گفت: «باید یک صندلی توی کوچه بگذارم و همسایه‌ها را جمع کنم و بعد به همه‌شون بگم که بابا! من زن و بچه‌ام را خیلی دوست دارم اما جبهه واجب‌تره».
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، احساس وظیفه کرده بودند، کاری با حرف‌‌های دور از منطق مردم نداشتند که درباره‌شان چه فکری می‌کنند؛ چون هدفشان را با معرفت دنبال می‌کردند. شهید «عبدالحسینن برونسی» نمونه‌ای از همین افراد بود که احساس وظیفه کرد و با داشتن خانواده‌‌‌ای نسبتاً پرجمعیت به فکر مردمی که بود در مرزها امنیت نداشتند.

«معصومه سبک‌خیر» همسر این شهید در آن ایام علاوه بر دوری از مرد زندگی‌اش حرف‌های مردم را هم تحمل می‌کرد، که خاطره او را در این رابطه می‌خوانیم.

***

تا بعد از شهادتش هیچ وقت نفهمیدم توی جبهه مسئولیت مهمی دارد؛ خیلی از فامیل و در و همسایه هم نفهمیدند؛ گاهی که صحبت منطقه رفتن او پیش می‌آمد، بعضی از آشناها می‌گفتند: «این شوهر تو از جبهه چی می‌خواد که این قدر می‌ره؟».

یک بار توی همسایه‌ها صحبت همین حرف‌ها بود؛ یکی از زن‌ها گفت: «من که می‌گم آقای برونسی از زن و بچه‌اش سیر شده که می‌ره جبهه و پیش اونا نمی‌مونه». هیچ کس تحویلش نگرفت، تا دست و پای بیشتری بزند اما ادامه داد: «آخه آدم اگه از زن و زندگیش محبت ببینه، بالاخره ملاحظه اونا را هم حتماً می‌کنه، دیگه».

حرفش به دلم سنگینی کرد؛ نمی‌دانم غرض داشت یا مرض یا هر دو را باهم؟! هر چه بود چیزی نگفتم؛ سرم را انداختم پایین و با ناراحتی آمدم خانه.

همان موقع عبدالحسین در مرخصی بود؛ حرف آن زن را به‌اش گفتم؛ فهمید که خیلی ناراحت شده‌ام؛ شاید برای طبیعی جلوه دادن موضوع، خندید و گفت: «می‌دونی من باید چه کار کنم؟» گفتم: «نه» گفت: «باید یک صندلی توی کوچه بگذارم و همسایه‌ها را جمع کنم و بعد به همه‌شون بگم که بابا! من زن و بچه‌ام را دوست دارم، خیلی هم دوست دارم اما جبهه واجب‌تره».

خنده از لبش رفت؛ توی چشم‌هام نگاه کرد؛ پی حرفش را گرفت و گفت: «اون خانمی که این حرف رو به تو زده، لابد نمی‌دونه زن و بچه من در اینجا در امن و امان هستند؛ ولی توی مرزها خیلی‌ها هستن که خونه و همه چیزشون از بین رفته و اصلاً امنیت ندارند».

نگارنده : admin2

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: خاطرات دفاع مقدس لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 269
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)
  • امتحان پدر از فرزند شهیدش (5.00)
  • شهادتت مبارک (دلنوشته دختر شهید محمد بلباسی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس