این چه حرفی بود تو زدی؟ ( از خاطرات شهید باکری )
08 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته
بسم الله الرحمن الرحیم:بد وضعی داشتیم .
از همه جا آتش می آمد روی سرمان
نمی فهمیدیم تیرو ترکش از کجا می آید.
فقط یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد روی زمین .
قرارمان این بود که توی درگیری بی سیم ها روشن باشد، اما ارتباط نداشته باشیم.
خیلی از بچه ها شهید شده بودند. زخمی هم زیاد بود.
توی همان گیر و دار، چند تا اسیر هم گرفته بودیم.
به یکی از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمی تونیم باشیم، چه برسه به اون بدبختا. برو یه بلایی سرشون بار.»
همان موقع صدا از بی سیم آمد « این چه حرفی بود تو زدی؟ زود اسیرهاتون رو بفرستید عقب »
صدای آقا مهدی بود. روی شبکه صدایمان راشنیده بود.
خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر.
منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا
برای شادی روح شهیدان صلوات