انتقام
به نام خدا
يكي از بستگانم در هور خدمت ميكرد و به فرزندم خيلي علاقه داشت. يكي از بستگانم در هور خدمت ميكرد و به فرزندم خيلي علاقه داشت. هروقت به مرخصي ميآمد براي فرزندم اسباببازي ميخريد. اما متأسفانه بعد از مدتي او در همان جبهه مورد اصابت تركش قرارگرفت و بعد از انتقال به مشهد در بيمارستان به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادتش به فرزندم رسيد خيلي ناراحت شد و با حالت كودكانهاي از من خواست كه انتقام عمويش را از دشمن بگيرم. همان روزها به اتفاق دو فروند هواپيماي ديگر پرواز عملياتي بر روي خليجفارس داشتيم. مأموريت ما هدايت كاروان كشتيها تا بندر امام بود. يكي از همراهان ما شهيد بابايي بود. بر روي آب دو فروند از هواپيماهاي دشمن را ردگيري ميكرديم. با مركز رادار تماس گرفتيم. گفتند اجازه ندهيد تا به كشتيها نزديك شوند. وقتي دوباره رديابي كرديم. حدود 25 الي 30 كيلومتر با ما فاصله داشتند و با سرعتي حدود 800 كيلومتر در ساعت به ما نزديك ميشدند. با اجازه رادار از فاصله 10 كيلومتري با يك موشك به طرف آنها شليك كرديم. موشك با يك فروند ميگ 23 برخورد نمود و آن را در فضا تكهتكه كرد. بعد از شليك موفقيتآميز، شهيد بابايي از راديوي هواپيما اعلام كرد: سبحانالله – الله اكبر.