امضای سرخی که سند جاودانگی یک پدر بود...
به نام خدا
روحانی شهید حجت الاسلام سید مجتبی صالحی خوانساری در سال 1323 متولد و در تاریخ 29/11/1362 به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسید و در گلزار شهدای قم، در قطعهی چهارم ردیف 5 به خاک سپرده شد
دختر خردسال شهید صالحی که زهرا نام دارد وآخرین فرزند او می باشد متولد سال 1351 است .او درباره اتفاقی نادر در باره حضور پدر شهیدش بعد از شهادت این گونه روایت می کند…
زهرا صالحی فرزند شهید صالحی
“یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم، وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم، ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرورفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود. وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید، گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدرغذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم. صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی
این خواست خدا بوده که در آن سن همه چیز در ذهنم ثبت شود تا بتوانم به خوبی به نسل های بعد انتقال دهیم، در مدرسه همه به راحتی این موضوع را می پذیرفتند، همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
ایت الله خزعلی از خانواده مان می خواهد تا پیش کسی موضوع را مطرح نکنند علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد. اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.من معتقد هستم که خصلت مردمی بودن پدر، این موضوع را خیلی سریع بین مردم پخش کرد و امروز مردم با رفتن به موزه شهدا و دیدن آن نامه، شهید را می شناسند و به یکدیگر معرفی می کنند.
در آن موقع علما با توسل به پدرم از او می خواهند که از آینده جنگ و مملکت بگوید، پدر به خواب مادرم می آید و می گوید: «ما می دانیم ولی اجازه نداریم.» مادر، شهید را به حضرت زهرا(س) قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟ شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود»خیلی در این باره فکر کرده ام .احساس می کنم پدرم آسمانی ترین پدر روی زمین است، اینکه پس از عروجش دوباره برمی گردد و دنیایمان را جور دیگر لمس می کند، حرف دیگری است و اینکه من در این بین واسطه قرار گرفته ام بار مسئولیتم را سنگین تر احساس می کنم و مسیر سختی را پیش روی خود می بینم حرف دیگری…”
برنامه امتحانات زهرا
شهادت تبلور عشق به خداست و آنکه شهادت را برگزید چه زیبا ترسیم کرد مسیر سبز رسیدن به معشوق را…پروردگارا!عقل ما زمینیان از درک معادلات پیچیده هستی عاجز وناتوان است.بینشی عطا کن تا دریابیم راز آن همه عشق ودلدادگی را…