آربابا
خيلي راحت به سقز رسيديم اطراف جاده آنجا صاف است و كمتر امكان كمين زدن وجود دارد در مدت بيست و چهار ساعت آن شهر بزرگ را پاكسازي كرديم و تحويل سپاه داديم
خيلي راحت به سقز رسيديم اطراف جاده آنجا صاف است و كمتر امكان كمين زدن وجود دارد در مدت بيست و چهار ساعت آن شهر بزرگ را پاكسازي كرديم و تحويل سپاه داديم
حالا بايد مي رفتيم به طرف شهرستان بانه جاده پنجاه كيلومتري سقز به بانه بسيار مهم و خطرناك بود همه شهر بانه در تسلط دشمن بود و پادگان بيش از چهل روز در محاصره دشمن قرار داشت روحيه نيروهاي آنجا خراب بود دو ، سه روز قبل از ما ، نيروهاي مخصوص ارتش روي ارتفاعاتي كه به پادگان بانه مشرف است ، عمليات انجام داده بودند نيروها را روي آربابا هلي برن كرده كه شكست خورده و نوزده نفر هم اسير داده بودند يك تيپ هم از لشگر 16 زرهي قزوين در آنجا بود فرمانده شان سرهنگ پورموسي بود او به ما گفت چه كار مي كنيد ؟
گفتم ما حاضريم روي گردنه خان عمل كنيم و آنجا را براي شما پاكسازي كنيم
از نيروي زميني ارتش ، صد نفر نيرو فرستادند نيروهاي ما بيشتر شد بيست نفر هم از بچه هاي سپاه هميشه در عمليات مختلف با من بودند
طرح عمليات را ريختيم مشكل بزرگ ، عبور از گردنه خان بود به ستون گفتيم ما هلي برن مي كنيم روي گردنه و آن را پاكسازي مي كنيم ، بعد نيروها از آنجا بگذرند
پرسيدند اگر كار به شب كشيد ، چه كار كنيم ؟
گفتم هرجا كه به شب رسيديم ، همان جا دفاع دورتادور مي كنيم و تأمين مي گذاريم تا صبح عمليات را ادامه دهيم
ستون به راه افتاد فرماندهي آن با سرتيپ دو فرداد بود شهيد كشوري و شهيد شيرودي نيروها را پشتيباني مي كردند تا رسيدن به چهار و نيم يا پنج كيلومتري گردنه خان مسئله اي پيش نيامد ستون در آنجا ايستاد تا ما بالاي گردنه برويم و از آنجا فرمان حركت را صادر كنيم شهيد كشوري با هلي كوپتر خود رفت در جايي كه بايد ما پياده مي شديم نشست تا نيروها نترسند اين رشادت او را هيچ وقت فراموش نمي كنم
هلي كوپترها ما را در بالاي ارتفاع پياده كردند و شروع كرديم به پاكسازي ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود از جايي كه پياده شده بوديم تا داخل گردنه راه زيادي بود بايد از بالاي قله و ارتفاع كه بعضي جاهايش پوشيده از برف بود ، مي گذشتيم همين موضوع زمان زيادي ازمان گرفت
به گردنه كه رسيديم ، نيروها دو قسمت شدند گروهي به طرف مدخل ورودي و شرقي گردنه رفتند و گروه ديگر به طرف خروجي آن ما خودمان هم از تونلي كه در آنجا بود ، راه افتاديم در طي يك مسير كه خيلي هم طول كشيد ، درگيري هاي محدودي رخ داد كه صدمه اي به نيروهاي ما نرسيد نيروهاي ضد انقلاب هم با ديدن هلي برن و قدرت زياد ما ـ مخصوصاً عمليات هوايي شهيد كشوري و شهيد شيرودي ـ پا به فرار گذاشته بودند
هنوز عمليات پاكسازي را تمام نكرده بوديم كه احساس كردم ستون در حال پيشروي در محور است ؛ در حالي كه قرار بود بدون اجازه من حركت نكنند با فرماندهي ستون تماس گرفتم و در حالي كه به شدت ناراحت بودم ، پرسيدم چرا بدون اطلاع من حركت كرده ايد ؟
فهميدم سرتيپ دوم پورموسي گفته است آنان فرماندهي را جدي نگرفته بودند
متأسفانه آن نيروها از گردنه هم گذشته بودند و چون در ده ، پانزده كيلومتري بانه بودند ، خيال مي كردند خطر تمام شده و مشكلي در سر راهشان نيست ستون سنگيني بود ؛ با تجهيزات زرهي و تانك هاي اسكورپين در واقع يك تيپ كامل زرهي بود
ساعت حدود هفت يا هشت شب بود كه متوجه شدم از بيسيم سر و صداي زيادي مي آيد فرياد مي زدند ما گرفتار شديم ما كمين خورده ايم
كمين سنگين و سختي خورده بودند اولين كاري كه انجام دادم اين بود كه تصميم گرفتم آتش پشتيباني بريزيم مصطفوي يكي از درجه داران ارتش بود كه در سپاه كار مي كرد او استاد تيراندازي بود بدون هرگونه وسايل هدايت آتش مربوط به خمپاره انداز ، با استفاده از تجربياتي كه داشت ، گراي دقيق مي داد و آتش مي ريخت به طوري كه گلوله سوم حتماًهدف را منهدم مي كرد آن شب با ديده باني او تا صبح بر سر دشمن آتش ريختيم غير از اين ، كار ديگري ازمان ساخته نبود
صبح كه شد ، دو خلبان هوانيروز آمدند و از بالاي ستون گذشتند و رفتند جلو تا ببينند اوضاع از چه قرار است شهيد كشوري از پشت بيسيم من را خواست پرسيدم چه مي بيني ؟
با ناراحتي گفت متأسفم كه نمي توانم چيزي بگويم
از بالاي گردنه نگاه به داخل شيارهاي اطراف انداختم منطقه خطرناكي بود همه آنجا جنگل بود بهترين موقعيت براي تك تيرانداز بود كه بتواند پناه بگيرد و هلي كوپتر را بزند با اين همه ، آن دو بي محابا پرواز مي كردند و جلو مي رفتند شجاعانه مي جنگيدند بي هيچ ترسي افتاده بودند به جان ضد انقلاب
اولين كاري كه كردم برخورد با سرهنگ پورموسي بود عصباني بودم و بر سرش داد زدم چرا اين كار را كردي ؟ مگر با تو قرار نگذاشته بودم بدون اجازه من ستون حركت نكند تا اين گونه فجايع به بار نيايد ؟
چشمانم را خون گرفته بود با حالت زار گفت هركاري كه بگوييد مي كنم ديگر حرفتان را گوش مي كنم
با اين كه درجه او از من بالاتر بود ، ولي اين چيزها برايم مطرح نبود گفتم از اين لحظه به بعد حق نداري بدون دستور من هيچ كاري انجام بدهي
بايد تا عصر جاده را پاكسازي مي كرديم ماشين هاي منهدم شده جاده را بسته بودند تعدادي از آنها پر از مهمات بود عده اي از سربازها گريخته بودند و عده اي هم اسير ضد انقلاب شده بودند
نيروهاي باقي مانده را سازماندهي كرديم بيست نفر از بچه هاي سپاه و ارتش را كه جزو نيروهاي خودم بودند ، انتخاب كردم و راه افتاديم پشت فرمان نشستيم و كاميون ها را كه اغلب بارشان مهمات بود از سر راه برداشتيم و به ستون منتقل كرديم
در هنگامي كه سرگرم پاكسازي بوديم ، ناگهان كسي از لاي درخت ها دويد و به طرف ما آمد ، اسلحه ها را به طرفش نشانه گرفتيم داد زد نزنيد نزنيد من پاسدارم
جلو كه آمد ، خسته و كوفته خودش را به بغلمان انداخت و زد زير گريه تعريف كرد من در دست آنها اسير بودم كه موفق شدم فرار كنم آنها بيست نفر از بچه ها را شهيد كردند كه هفت نفر از آنها سپاهي بودند
پرسيدم وقتي اسير شدي ، باهات چه كار كردند ؟
گفت من را كه گرفتند ، مي خواستند اعدامم كنند پاسدارها را از دم اعدام مي كردند ما را در يك خانه روستايي نگه داشته ، منتظر دستور بودند تنها راهي كه برايمان گذاشته بودند اين بود كه به عكس امام اهانت كنيم تا اعدام نشويم اين كار براي ما غيرممكن بود و قبول نكرديم آنها از هر طريق كه مي توانستند شكنجه مان مي كردند شن و برگ درختان را به خوردمان مي دادند تا دلمان درد بگيرد داخل اتاق نشسته بوديم كه يكي از آنها وارد شد پشتش به من بود و يك كارد سنگري به كمر داشت تنها بود و اين لحظه بهترين وقت بود براي كار پريدم و كارد را از كمرش درآوردم و رو سينه اش فرو كردم با قدرت تمام ، ضربه ديگري به گردنش زدم سريع از اتاق بيرون پريدم و شروع كردم به دويدن حتي يك لحظه هم به عقب نگاه نكرده ام تا اين كه رسيدم به شما
او را فرستاديم پيش نيروهاي خودي تا استراحت كند
نيروهاي ستون را جمع و جور كرديم و حركت داديم در اول ستون ، مصطفوي پشت تيربار روي نفربر قرار داشت و در پشت سر او ، در نفربر ديگر خودم بودم يك گروهان كه داراي پنج تانك چيفتن بود ، به درخواست من از سقز فرستاده بودند و خيلي سريع رسيده بود مي خواستيم زرهي را جلو بيندازيم تا در گردنه هاي تند ، دفاع محكمي داشته باشيم
منطقه اي در نزديكي بانه بود كه احتمال كمين خوردن در آنجا زياد بود تعدادي نيرو به آنجا هلي برن كرديم تا اطمينانمان بيشتر شود خودم هم به آن بالا رفتم وقتي خيالم راحت شد ، به ستون گفتم منطقه امن است مي توانيد به طرف بانه حركت كنيد
ستون كه به آنجا رسيد ، عصر شده بود و ما بايد پيش از تاريك شدن هوا وارد شهر مي شديم معمولاً با تاريك شدن هوا كارمان مشكل مي شد
ديدم گروهان تانك ، كند راه مي رود با اين حساب ، به شب برمي خورديم احساس كردم فرمانده گروهان تانك ترسيده كلاه گوشي را ازش گرفتم و بر سر گذاشتم و مجبور شدم به جاي او ، خودم فرمان بدهم
به ابتداي شهر بانه نزديك شده بوديم و نگراني مان از جاده هايي بود كه به شهر ختم مي شدند در اين جاده ها ، محل زيادي براي كمين زدن وجود داشت
من به منطقه خيلي وارد نبودم با نيروهاي داخل پادگان تماس گرفتم و گفتم براي اين كه مقصدمان را مشخص كنند ، گلوله دودزا شليك كنند دشمن متوجه اين موضوع شد و شروع كرد به زدن گلوله هاي دودزا ! اين را زود فهميدم و تصميم گرفتيم به طرف پادگان نرويم
در شمال شهر ، در منطقه اي كه به فرودگاه نظامي معروف بود ، مستقر شديم در آنجا آرايش دفاع دور تا دور گرفتيم وقتي كه همه تيپ مستقر شد ، فرماندهي اش را به خود فرمانده تيپ سپردم
بر تانكي سوار شدم و به طرف پادگان شهر حركت كرديم نزديك تر كه شديم ، متوجه شدم پادگان اصلاً جاده ورودي نداردكه بتوان به آنجا رفت تنها جاده آن از وسط شهر مي گذشت ميان بر زديم و يكراست رفتيم به طرف پادگان سيم خاردارها را رد كرديم و وارد پادگان شديم !
نيروهايي كه در آنجا بودند ، خيلي خوشحال شدند به طرفمان آمدند و ريختند روي سرمان كم نبود ، چهل و چهار روز مقاومت كرده بودند دشمن به پادگان مسلط بود و هر روز محاصره را تنگ تر مي كرد حدود چهل ، پنجاه نفر شهيد داده بودند پيكر شهدا در اطراف افتاده بود آنها را در نايلون پيچيده بودند
گفتند تيمسار فلاحي بيسيم زده و گفته همين كه صياد به پادگان رسيد ، همان روز برويد ارتفاعات آربابا را آزاد كنيد
نيم ساعتي به غروب مانده بود به هوانيروز دستور دادم سريع دو فروند هلي كوپتر 214 بياورند شانزده نفر را در دو گروه سازماندهي كردم و سوار بر هلي كوپترها شديم و به طرف منطقه مورد نظر رفتيم
در عمليات هلي برن هميشه اول هلي كوپتر خودم كه به عنوان فرمانده در آن بودم ، بر زمين مي نشست تا از امنيت منطقه مطمئن شوم و به نيروهاي ديگر بگويم بيايند ، ولي در آنجا اين طور نشد هنوز درآسمان بوديم كه آن يكي هلي كوپتر بر زمين نشست و هر هشت نفر پياده شدند نوبت هلي كوپتر ما بود كه بنشيند ولي ناگهان از همه طرف به سويمان آتش باريد
به خلبان گفتم سريع بنشين
گفت نمي توانم همين كه خواسته باشيم بنشينيم ، به راحتي مي زنند
نتوانستيم بنشينيم و برگشتيم هوا تاريك شده بود از بالا مي ديدم كه دشمن بر شدت آتش افزوده است با نيروهايي كه پياده شده بودند ، ارتباط برقرار كردم و گفتم چون طرحي كه براي عمليات در نظر داشتم انجام نشد ، سريع بياييد پايين به طرف پادگان
گفتند نه خير ، ما همين جا مي مانيم و مي جنگيم شما بياييد بالا
روحيه عجيبي داشتند هرچه گفتم من به شما دستور مي دهم ، قبول نكردند دست آخر ، با خواهش و تمنا توانستم راضيشان كنم بپذيرند و بيايند پايين
با يك قبضه توپ 155 ميلي متري كه در پادگان بود و گلوله هم كم داشت ، بر سر ضد انقلاب آتش ريختيم تا نيروها برگردند متأسفانه آن هشت نفر موقع برگشتن ، تاكتيك اشتباهي به كار بردند و به دو گروه چهار نفره تقسيم شدند و پايين آمدند
يكي شان به دل شهر رفت و با دشمن درگير شد كه همگي شهيد يا اسير شدند افراد گروه ديگر هم با تعدادي مجروح توانستند خودشان را به پادگان برسانند يكي كه در بالاي ارتفاع مجروح شده بود ، بر اثر شدت جراحت همان شب به شهادت رسيد
مجدداً نشستيم براي آزادسازي آربابا طرح ريختيم فهميديم با هلي برن نمي توان كاري پيش برد چنان كه گفته شد ، قبل از ما هم نيروهاي مخصوص در آنجا هلي برن كرده و نوزده اسير داده بودند
چند روز صبر كرديم در اين مدت از چند محور به طرف آنجا سلاح سنگيني متمركز كرديم دشمن روي آربابا سنگرهاي زيادي داشت طرحمان اين بود كه روي آنها آتش بريزيم تا يك گروهان از سمت راست و يك گروهان از سمت چپ وارد عمل شوند و بروند بالا
آتش تهيه شروع شد و همه قبضه ها بي وقفه شليك كردند گروهان ها حركت كردند فرمانده يكي از آنها شهيد سرهنگ شهرام فر و فرمانده گروهان ديگر ستوان نوري بود هر دو گروهان به موازات هم حركت كردند يكي از آنها وظيفه اصلي را به عهده داشت و ديگري از آن پشتيباني مي كرد عمليات خوب پيش مي رفت گلوله هاي توپ هم خيلي دقيق بر سر ضد انقلاب فرود مي آمد نزديك قله كه رسيديم ، نيروها گفتند تركش و سنگريزه هاي قله بر سر ما نيز مي بارد ، آتش را بدهيد عقب
چنين كرديم دشمن روي يال آربابا به هر طرف كه فرار مي كرد ، گرفتار گلوله هاي توپخانه بود
نيروها كه بالاي ارتفاع رسيدند ، گفتيم وارد سنگرها نشويد ، احتمال دارد تله گذاشته باشند
متأسفانه يكي از نيروها به اين سفارش توجه نكرد و وارد سنگر شد كه بر اثر انفجار مين مجروح شد
هوا تاريك شده بود كه سرانجام به لطف خدا ، ارتفاع آربابا به دست ما فتح شد با فتح اين ارتفاع بار ديگر كمر ضد انقلاب در منطقه شكست
با گرفتن آربابا توانستيم در مدت چهل و هشت ساعت شهر بانه را پاكسازي كنيم در اين كار ، شهيد باكري ، خيلي شجاعت به خرج داد وارد شهر كه شديم ديديم دشمن مسجد جامع را براي خودش سنگر قرار داده و به شدت مقاومت مي كند اين مانند همان ماجراي قرآن بر سر نيزه كردن لشگر معاويه بود اينها كه هيچ اعتقادي به اسلام نداشتند و در سنگرهايشان انواع و اقسام نشانه هاي فساد را ديده بوديم ، حالا كه گير افتاده بودند ، مي خواستند از احساسات ما سوءاستفاده كنند !
سرانجام مجبور شديم با تانك گلوله اي بالاي سر نيروهاي دشمن بزنيم با شليك اين گلوله فهميدند كه نمي توانند از قداست مسجد سوء استفاده كنند پس خيلي زود
نيروهايشان را از مسجد بيرون كشيدند و گريختند
بني صدر با ديدن فعاليت هايم ، تصميم گرفت من را به فرماندهي منطقه غرب كشور منصوب كند چون درجه من سرگردي بود ، مسئولين ارتش اعلام كردند اين كار قانوني نيست كه يك سرگرد فرمانده منطقه اي باشد كه كلي لشگر و يگان آنجاست براي اين كه فرمانده منطقه باشم ، دو درجه به من دادند و شدم سرهنگ تمام ؛
سرهنگ توپخانه علي صياد شيرازي