آدم عجيب ...
20 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته
ايستاده بوديم كنار كانال. بچهها ميخواستند توي ميدان مين معبر بزنند. يك گلولهي توپ خورد جلوي گردان، حسين مجروح شد. فرستاديمش عقب.
از كانال رد شده بوديم، ديدم با همان وضع پا به پاي بچهها ميآيد. بهش دستور دادم برگردد،برگشت.
مانده بوديم توي خاكريز عراقيها. طوفان شديدي بود، حتي چشمهايمان را هم نميتوانستيم باز كنيم. باز سروكلش پيدا شد، از بيمارستان در رفته بود. كمك كرد بچهها را جمع كرديم و راه را پيدا كرد. دستهامان را داديم به هم و برگشتيم.
رفتيم بهداري بخيههاي دستش باز شده بود، زخم عفونت كرده بود، رويش پر از خون بود.
اشك توي چشمهاي دكتر جمع شده بود، پيشانياش را بوسيد و گفت: «شما چه انسانهاي عجيبي هستين!».
مرجع: كتاب كاش ما هم
منبع:پاتوق خاطرات ناب جنگ
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات