آخرین لبخند یک مادر شهید به کودکانش
به نام خدا
روایت شهیده «زهرا کردی»، وصف شهیدی است که هنگام دفن پیکرش، چشمانش را باز کرد و برای آخرین بار به کودکانش لبخند زد.
«زهرا کردی» در روستای «حیدرآباد» دامغان به دنیا آمد. در 20 سالگی و سال 1350 با «غلامرضا ملائیپور» ازدواج کرد. همسرش کارمند کارخانه ملامینسازی بود. پس از تولد دومین فرزندشان به یک منزل استیجاری در تهران رفتند و زهرا کردی برای کمک به معیشت خانواده، با خیاطی و لحافدوزی به همسرش کمک میکرد.
زهرا کردی با شروع جنگ تحمیلی به مساجد لولاگر،حجت،صادقیه و … میرفت و کمکهای مردمی را برای جبهههای جنگ جمعآوری میکرد. در همان ایام فرزند سوم آنها نیز متولد شد.
وی همواره در تشییع پیکرهای شهدا شهدا شرکت میکرد. دوم اردیبهشتماه سال 61 که از تشییع پیکرهای شهیدان گمنام مسجد لولاگر همراه با صاحبخانه و دوستان خود به خانه برمیگشت، افسوس زیادی میخورد و میگفت که من به حال شهدا غبطه میخورم. کاش من هم به جای آنها بودم.
دوستانش نقل میکنند که ما او را سرزنش کردیم و گفتیم: با وجود این کودکان کوچکت، چطور دلت میآید این حرف را بزنی که وی در جواب گفت: خدای آنها بزرگ است.
چند روز بعد از این صحبتها، صبح زود بود که برای خرید از منزل خارج شد. همسرش تازه از شیفت کاری شب برگشته بود و خواب بود. زهرا فرزند 10 ماهه خود را در آغوش گرفته و به همسایهاش گفته بود که من وحید را با خود میبرم، اگر دیر کردم به دنبالم بیایید. زهرا در بین راه دید گروهی از منافقین قصد ترور حجتالاسلام کافی امام جماعت مسجد امام علی(ع) را دارند. در آنجا بود که با ندای «الله اکبر» و سر و صدا کردن و «منافق منافق» گفتن، آنها را لو داد و همین مسئله موجب شد که منافقین به سمت او شلیک کرده و او را به شهادت برسانند و حجتالاسلام کافی هم زخمی شد.
همسایهاش نقل میکند که طبق سفارش شهیده، وقتی دیدیم دیر کرد، با یکی از فرزندانش به دنبالش رفتیم و در بین راه با تجمع مردم روبهرو شدیم. فرزندش گفت: لیلا خانم این چادر مادرم است. من ابتدا به حرفش گوش نکردم اما وقتی جلو رفتم دیدم درست است و زهرا در راه انقلاب و دفاع از روحانیون انقلابی در خون خود غلطیده است.
همراه مأموران به منزلش رفتیم و به همسرش خبر دادیم و پیکر پاکش را در بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپردیم.
خواهر شهید نقل میکند که هنگام تشییع پیکر زهرا، فرزندانش بسیار بیتابی میکردند و التماس میکردند که بگذارید یک بار دیگر مادرمان را ببینیم. وقتی بچهها را بر سر قبر مادرشان بردیم تا آخرین بار او را ببینند، مادر چشمانش را باز کرد و برای آخرین بار به کودکانش لبخند زد.
خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)