فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

هدیه ناقابل ( از خاطرات شهید مصطفوی )

19 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

کت و شلوار بسیار زیبایی داشت. در مراسمات جشن اهل بیت می پوشید. اوایل سال 88 بود. یکبار گفتم: سید این کت و شلوار رو چند خریدی؟

پرسید: چطور؟ گفتم اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب می فروشه به ما معرفی کن .

رو به من کرد و گفت: سایز من به تو می خوره ، فردا برات می یارم!

همان شب کت و شلوار خودش را داد خشکشویی . فردا آورد و تحویل من داد . هرچه اصرار کردم بی فایده بود.

سید می گفت:این یک هدیه ناقابل است برای شما! فقط از شما مخواهم برام دعا کنی شهید بشم!

سید یک بار هم به همین صورت کفشهایش را هدیه داده بود.

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »

انفاق ( از خاطرات شهید سید علیرضا مصطفوی )

19 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

از بدی دل بستن به مال دنیا می گفت. اما قبل از همه خودش به آن عمل می کرد می گفت:

خداوند در قرآن فرموده : مومنین از آنچه خداوند روزی داده انفاق کنند.

اینکه اضافه مال را بدهی می شود صدقه اما باید از آنچه به آن علاقه داری بگذری.

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

عکس شهید

 نظر دهید »

دوباره متولد شدم. ( خاطره ای از شهید احمد بیابانی )

18 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

احمد را همه بچه هاي شاه عبدالعظيم مي شناسند.
اويكي از اون داش مشتي هايش بود. از آن لوطي هايي كه امروز خيلي كمتر از آنها مي بينيم.
هر كس اگر مورد ظلم و ستمي واقع مي شد از احمد كمك مي خواست.
چهره جالبي داشت، موهاي فرفري بلند، صورت تراشيده با سبيل هاي مشكي به همراه دستمال ابريشمي.
خلاصه يك محل بود و يك احمد.

اصلا دنبال سياست نبود شايد هم بهتر بگويم اصلا نمي دانست سياست را با چه حروفي مي نويسند.
ماهها از انقلاب گذشته بود،
يك روز در خيابان داشتم با اين ساز مان خلقي ها در مورد امام خميني بحث مي كردم.
كار بالا گرفت و صحبت داغ شده بود،
احساس خطر مي كردم كه يك لحظه، آدم هيكلي با ريش هاي بلند و موهاي فري از راه رسيد و نجاتم داد.
خوب كه به چهره اش خيره شدم چهره اش آشنا آمد « احمد» بود.
كلي عوض شده بود .
بهش گفتم احمد اين چه قيافه ايس.

در جواب گفت : امام خميني كاري كرد كه من دوباره متولد شوم.

سال ها بعد در جنگ شهيد شد و نام كوچه اي كه منزلشان در ان بود را گذاشتند: كوچه «شهيد احمد بياباني».

چند ماه پيش كه مادرش به رحمت خدا رفت،
براي تسليت به منزلشان رفتم، اين تصوير را بر روي طاقچه خانه شان ديدم. ……..

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات

عکس شهید

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 955
  • 956
  • 957
  • ...
  • 958
  • ...
  • 959
  • 960
  • 961
  • ...
  • 962
  • ...
  • 963
  • 964
  • 965
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نور الدین
  • فاطمه خانه زر

آمار

  • امروز: 376
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس