امام
به نام خدا
غلام علی در کمیته استقبال از امام کمر همت بست تا گزندی به امام وارد نیاید، اوست که مأمور میشود تا مینهای کارگذاشته شده توسط نظامیان سرسپرده دولت بختیار در بهشتزهرا در روز ورود امام (ره) را خنثی و جمعآوری کند.
غلام علی در کمیته استقبال از امام کمر همت بست تا گزندی به امام وارد نیاید، اوست که مأمور میشود تا مینهای کارگذاشته شده توسط نظامیان سرسپرده دولت بختیار در بهشتزهرا در روز ورود امام (ره) را خنثی و جمعآوری کند.
به گزارش فارس، آنچه پیش رو دارید زندگی نامه سردار دلاور اسلام، فاتح جنگ های کردستان و علمدار نبردهای حماسی جبهه غرب، از بازیدراز تا گیلان غرب؛ شهید غلام علی پیچک.
* مولود شعبان
پاییز غارتگر از راه میرسد تا با بی رحمی بر درختان سرسبز بتازد و گرد زردی و نومیدی را بر شاخ و برگهای آن بپاشد. با بازگشایی مدارس، جنب و جوش در شهر افتاده و هر کس میدود تا از قافله عقب نماند، مردم آنقدر درد زندگی دارند که به درد دینشان اصلا توجهی نمیکنند. خیمههای گناه و غفلت در گوشه، گوشه شهر برپا شده تا در آن به یمن پیشکش «خدایگان»که چیزی جز دوری از خود و خویشتن نیست راه خود را گم کنند، تنها عدهای معدود تلاش میکنند تا خود را از منجلاب غفلت و دین گریزی نجات دهند و در این آشفته بازار دین فروشی، ایمان خود را حفظ کنند. شهر چراغانی میشود، طاق نصرتهای رنگارنگ و مدل به مدل در هر کوی و برزن جلوه فروشی میکند. مردم خود را آماده میکنند تا از مهدی موعود (عج) استقبال کنند!! نیمه شعبان در پیش است و این خود بهانه ای شده تا شهر شبزده و گناهآلود، هر چند به ظاهر هم شده خود را منتظر مهدی موعود (عج)جا بزند!
صدای تند موسیقی جاز و گاهی هم رقص و آوازهای دست جمعی دختران و پسران که برای تولد مولود نیمه شعبان جشن و سرور به پا کردهاند تو را از آن وادی دور میکند. می برد تا هزار توی خیالات موهوم و …!!
در گوشه جنوبی شهر تهران، مادری منتظر و دردمند در آتش انتظار تولد اولین فرزندش میسوزد. او، هم از این درد میسوزد و هم از درد سخت دینداری.
مادر غلام علی میگوید:
«وقتی درد زایمانم شدید شد من را بردند بیمارستان «راهآهن» تهران. آنجا چون سعی میکردم حجابم را حفظ کنم مورد تمسخر و توهین چند تا از زن های لاابالی قرار گرفتم. در آن حالت بغضم گرفت. پتو را کشیدم سرم و زدم زیر گریه، در همان حال، احساس کردم یک نوری به طرفم میآید و به من میگوید: چرا ناراحتی؟
گفتم: ببین چطوری دارند من را مسخره میکنند، مگر مسلمان بودن و حجاب داشتن جرم است که باید اینطوری مورد توهین اینها قرار بگیرم؟ گفت: به دل نگیر، بعد گفت:
مگر تو آرزو نداشتی تا پسری کاکل زری داشته باشی که غلام «علی» (ع) باشد؟ گفتم: چرا.
گفت: پس برو اسم پسرت را غلامعلی بگذار تا غلام واقعی «علی» (ع) باشد.»
اینگونه بود که در روز هشتم مهر ماه سال 1338 مقارن با نیمه شعبان زاد روز تولد حضرت مهدی (عج)
«غلامعلی پیچک» قدم به جمع خاکیان گذاشت.
با آمدنش شادی و سرور را برای خانوادهاش به ارمغان آورد. او آمده بود تا لبخند بر لبان پدر نشیند، او آمده بود تا همدم تنهاییهای مادر باشد و او آمده بود تا …
* آن چشمان آبی
چهره زیبا و دوستداشتنی غلام علی با آن چشم های آبی آسمانیش جذبه روحانی خاصی به او بخشیده بود، هر کس به او میرسید دوست داشت یک طوری احساساتش را بروز دهد.
در محیط گرم و صمیمی خانواده پیچک، غلامعلی در زیر سایه پدر و مادری که همه هستی آنها ایمانی بود که در قلبشان جاری بود، رشد و نمود کرد. همراه مادر به جلسات قرآنی و روضهخوانی میرفت تا الفبای عشق را بیاموزد.
«دبستان پسرانه فرحآباد» اولین مدرسهای بود که غلامعلی کوچک، برای آموختن الفبای دانستن، کیف و کتاب زیر بغل گرفته، در آنجا، «بابا آب داد» را هجی کرد. بعد به مدرسه «بابک» رفت تا در آنجا ادامه تحصیل بدهد.
خودش میگوید:
«بعد از «بابک» رفتم مدرسه «باباطاهر» و بعد «کیان» و بعد هم در مدرسه «روزبه» ادامه تحصیل دادم تا اینکه در دبیرستان «ادیب» موفق به اخذ دیپلم شدم.
*چریک کوچک
تنوع در مدارس و مکانهایی که غلامعلی در آنها درس میخواند،از او شاگرد با تجربهای ساخته بود که خیلی پخته و مدبرانه کارهایش را انجام میداد.
در همان سالهای دبیرستان بود که از طریق یکی از معلمینش با مسائل سیاسی روز آشنایی پیدا کرده و کم کم به محافل سیاسی راه باز میکرد.
سال 1354 غلامعلی هنوز شانزده بهار را بیشتر پشت سر نگذاشته که پایش به «مسجد الحسین (ع)» خیابان صفا باز میشود و همین امر بهانهای میگردد تا او در زمره شاگردان «شهید شرافت»(1) قرار بگیرد، کلاسهای اصول عقاید و مبانی اسلام شهید شرافت بار علمی زیادی برای غلامعلی در برداشت و او را در برابر فریب گروههای منحرف که آن روزها بروبیایی داشتند واکسینه کرد.
مجتبی فراهانی یکی از دوستان دوران نوجوانی غلامعلی میگوید:
«آن زمان ها یک عدهای به روش مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند و یک عدهای هم مبارزه منفی میکردند. جمع ما از جمله گروههایی بود که مبارزه منفی را در پیش گرفته بود. یکی از اصول این گروهها جذاب نیرو و یا به اصطلاح یارگیری بود، که از طرق مختلف انجام میگرفت.
از جمله شیوههای یارگیری همین جلسات و گاهی هم فعالیت در پوشش گروههای فرهنگی ورزشی و انجام کوهنوردی بود.
آن روزها در جمع خودمان نوجوانی را میدیدیم که علیرغم سن کمش خیلی فعالیت می کرد و نقش اصلی را در یارگیری ایفا مینمود. غلامعلی خیلی زود قابلیتهای خودش را نشان داد و به مسئولین جمع ما اطمینان داد که میتوانند رویش سرمایهگذاری کنند.»
مسجدالحسین (ع) با برخورداری از امام جماعت آگاه و مردمی و متعهدی مثل «حاج آقا روشن» و عناصر فرهنگی فعالی چون «شهید شرافت» به پایگاه مهمی برای نشر اسلام انقلابی مبدل شد.
هنوز انقلاب پا نگرفته بود و فعالیت گروههای مخالف رژیم پهلوی، صرفا در قالب مخفیکاریها و حرکتهای مقطعی، مثل پخش اعلامیه و شبنامه خلاصه میشد. بالطبع مسجد الحسین (ع) به لحاظ این که از نیروهای بالقوه خوبی برخوردار بود در اینگونه امور حضور و فعالیت چشمگیری داشت.
در همان ایام طرح ترور تیمسار «منوچهر خسروداد» یکی از جلادان رژیم شاه در دستور کار بچههای مسجدالحسین (ع) قرار گرفت. آنها مقدمات کار را انجام دادند و برای اجرای طرح احتیاج به اذن ولی امرشان یعنی امام خمینی (ره) داشتند.
به همین جهت، از طریق حاج آقا «مجتبی تهرانی» با امام ارتباط برقرار کردند تا در این مورد کسب تکلیف نمایند که بعد از انتقال موضوع به امام، ایشان با این طرح مخالفت فرمودند و گفتند: من این گونه مبارزات را در حال حاضر به صلاح نمیدانم.
دو سه سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ایران از لحاظ فرهنگی بدترین شرایط را داشت و رواج فرهنگ منحط غربی جوانان را به سوی انحطاط فکری سوق میداد. در آن شرایط سالم زندگی کردن و انحراف پیدا نکردن خود ایمانی قوی را طلب میکرد. غلامعلی با پشتوانه عقیدتی که از کلاسهای شهید شرافت به دست آورده بود. در برابر این گونه کجرویها و انحرافات مردانه ایستادگی نمود و حتی مشوق دیگر جوانان برای رهایی از منجلاب فساد و تباهیای میشد که سوغات «دروازههای تمدن» شاه به میمنت حکومت 2500 ساله شاهنشاهی در ایران بود.
مسجد الحسین (ع) کم کم به پایگاهی ضد نظام استبدادی پهلوی تبدیل شد، هر یک از نیروهای این مسجد، به افرادی تبدیل شدند که در سامان دادن به نهضت امام خمینی (ره) میکوشیدند.
زمزمه های مخالفت ابتدا از مسجد به افراد خاص و بعد هم به صورت همهگیر در جامعه پراکنده میشد.
یکی از دوستان غلامعلی میگوید:
«یادم است اولین تظاهرات را ما از میدان امام حسین(ع)(فوزیه سابق) راه انداختیم. اول یک نفر آمد سخنرانی کرد و بعد هم شعار مرگ بر شاه فضا را پر کرد…»
غلامعلی در کنار ادامه تحصیلات کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی همت گماشت. در مدت کوتاهی دروس مقدماتی را تمام کرد و سپس به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.
در خردادماه سال 1356 پیچک پس از اخذ دیپلم طبیعی در کنکور سراسری دانشگاهها شرکت کرد و در «دانشکده انرژی اتمی» قبول شد و به تحصیل خود ادامه داد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مسلح، به فعالیتهای خود علیه رژیم وسعت بخشید و آماده ورود به عرصه مبارزه مسلحانه شد.
برادرش میگوید:
«بهمن ماه سال 1356 یک روز رفتم سراغ کتابخانه غلامعلی. همینطوری که داشتم کتاب ها را ورق میزدم، دیدم لای یکی از آنها، یک قبضه کلت با مهارت خاصی جاسازی شده. موضوع را مخفیانه، به دور از چشم خانواده به غلامعلی گفتم. او شروع کرد به توجیه کردن من و گفت: بچهها دارند خودشان را برای مبارزه مسلحانه آماده میکنند.
بعدها دیگر فعالیتهای نظامیش را از من مخفی نمیکرد، سه ماه بعد دیدم با یک مسلسل سبک به خانه آمد …»
غلامعلی از همان ابتدای فعالیت مبارزاتی خود و حتی یکی دو سال قبل از شروع نهضت، دل به امام بسته بود و او را به عنوان مرجع خود انتخاب نمود و از طرفی در کنار مبارزه، برای کسب علم و معرفت نیز تلاش میکرد.
برادرش رضا میگوید:
«زندگی غلامعلی را میتوان به چند حوزه تقسیم کرد، در زندگی، او یک حوزه فکری داشت و یک حوزه معنوی که البته همراه با عمل بود. در حوزه فکری، او به حدی رسید که توانست در سطح دانستههایش مقدمهای به «منظومه» ملا هادی سبزواری بنویسد. با وجودی که در دبیرستان درس می خواند و بعد از ظهرها کار میکرد توانسته بود «مبادی الغة» و «جامع المقدمات» را تمام کند و به این صورت عربی هم یاد بگیرد. و تا حدودی هم به مسائل فقهی آشنایی پیدا کند. با اینکه من هم در همان کلاسها، پا به پای او پیش میرفتم، اما او گوی سبقت را از ما رود و من ناگهان احساس کردم که با او از لحاظ میزان دانایی و درک مسائل، تفاوت فکری زیادی دارم. در حوزه سلوک معنوی هم جوانی کوشا بود: روزهایی از هفته را روزه میگرفت و با این که کارهای زیادی بلد بود، اما برای خودسازی و لمس رنجهای زحمتکشان جامعه، به عملگی میرفت. درآمد کار عصرها و روز جمعهاش را جمع نمیکرد بلکه به بچههایی می داد که میخواستند کتاب بخرند یا احتیاج به پول داشتند. در دوران کوتاه تحصیلش در دانشگاه که در رشته انرژی اتمی درس میخواند، مدتی سرپرست انجمن اسلامی بود و با وجود اینکه میتوانست به آلمان هم برود اما قبول نکرد. قید ادامه تحصیل را زد و از آذر 1356، به استخدام سازمان انرژی اتمی ایران درآمد.»
مجتبی فراهانی ، از همرزمان پیش از انقلاب پیچک میگوید:
«غلامعلی از جمله شخصیتهای شجاع و آگاه جمع مبارزاتی ما محسوب میشد که از ضریب هوشی بالایی نیز برخوردار بود چه این که در تحصیلات، موفقیتهای زیادی هم کسب کرد. همان سال تحصیلی 56- 55 که ما سال ششم دبیرستان بودیم توی مسجد جمع میشدیم و درس ها را مرور میکردیم. در این گونه جلسات، او خیلی زود مطالب را میگرفت و به قول معروف چند پله از سایر بچهها جلوتر بود. میتوانیم ایشان را از نخبگان نسل خودش حساب کنیم. همین نخبگی باعث شد تا غلام علی در جریانات و اتفاقات آن دوران، نقش محوری داشته باشد…»
غلامعلی حوادث انقلاب را از همان ابتدای نهضت پیگیری و حتی به صورت روز شمار ثبت میکرد. مقداری از این مدارک به صورت خاطرات مکتوب، به یادگار مانده. با اوجگیری انقلاب دیگر همه هم و غم او شده بود مبارزه بر علیه رژیم شاه.
مادرش میگوید:
«… شبها تا ساعت یک یا دو و بعضی مواقع هم تا صبح مینشستم تا غلامعلی بیاید. یک شب شیطان رفت تو جلدم و گفتم: بچه جون شاه آنقدرها هم بد نیست که تو میگویی، گفت: نه مامان، خیلی بیشتر از این حرفها این رژیم ظلم میکند، الان توی شکنجه گاههای اون پر از بچه مسلمانهایی است که در راه عقیدهاشان مبارزه میکنند…»
پیچک هر چند روز یک بار میرفت قم و از آخرین اخبار و تحولات انقلاب کسب خبر میکرد و میآمد تهران.
مادرش میگوید:
«یک روز از قم آمد، بعد یک عکس کوچک آقا را از جیبش درآورد و به من داد گفت: مامان این را یادگاری نگهدار، گفتم: این را چطوری آوردی؟ اگر گیر میافتادی دمار از روزگارت در میآوردند.
گفت: بالاخره راهش را بلدم که چطوری بیاورم، دیگر بعد از آن توی همه راهپیماییها شرکت داشت و به من میگفت: مامان، من از شما نه ناهار میخواهم نه شام، فقط میخواهم در همه راهپیماییها شرکت کنی و با مشت گره کرده، تو دهان این حکومت بزنی. من هم واقعا پا به پایش میرفتم تا بلکه شهادتی قسمت ما هم بشود اما متاسفانه نشد.»
انقلاب مسیر خودش را پیدا کرده بود و مردم با رهنمودهای قائد عظیمالشان انقلاب حضرت روحالله(ره) به مرز پیروزی نزدیک میشدند. در آغاز دهه دوم بهمن 1357، کشور طاغوتزده میرفت تا خود را مهیای استقبال از خورشید انقلاب نماید، امام میآمد تا سیاهیها را بزداید و نور ایمان را در قلوب امت پراکنده نماید. غلام علی در کمیته استقبال از امام کمر همت بست تا گزندی به امام وارد نیاید، اوست که مأمور میشود تا مینهای کارگذاشته شده توسط نظامیان سرسپرده دولت بختیار در بهشتزهرا در روز ورود امام (ره) را خنثی و جمعآوری کند.
صبح روز ۱۲ بهمن، تصاویر ورود امام به کشور قرار بود به صورت زنده از تلویزیون پخش شود. در تهران و سایر شهرها و روستاهای ایران، مردمی که نتوانسته بودند خودشان را به فرودگاه مهرآباد برسانند، ذوق زده پای تلویزیون هایشان نشسته و لحظات فرود هواپیمای حامل امام را تماشا میکردند. درست از لحظهای که امام از هواپیما خارج شد، ناگهان پخش مستقیم تصاویر قطع شد. مأمورین حکومت نظامی که از هفتهها قبل به خاطر اعتصاب کارمندان صدا سیما، تاسیسات رادیو و تلویزیون را به زور اشغال کرده بودند، در یک اقدام جنونآمیز، ضمن قطع پخش تصاویر امام، اسلاید چهره شاهفراری را روی آنتن فرستادند و سرود منفور شاهنشاهی را هم چاشنی آن کردند!
در واکنش به این وقاحت چکمه پوشان طاغوت، بسیاری از مردم تلویزیونها را شکستند و خشمگین به خیابانها ریختند. امتناع تلویزیون نظامیان از پخش تصاویر و مصاحبههای امام تا شامگاه روز ۲۱ بهمن ۵۷ ادامه داشت. با این حال، سیستم فراگیر اطلاعرسانی مردمی در مساجد و دانشگاهها، به اتکای ایمان و عشق جوانان پویایی همچون غلامعلی، از طریق تکثیر بیانیهها و متن سخنرانیهای حضرت امام و توزیع گسترده آنها در سطح محلات شهر، به مقابله با بایکوت خبری چکمهپوشان ابله دولت غیرقانونی بختیار برخاست و پوزه آنان را به خاک مذلت مالید.
روز ۲۱ بهمن شبکهسراسری رادیو در اقدامی نامتعارف، اعلام کرد: به دستور مقامات فرمانداری نظامی تهران و حومه، مقررات منع آمد و رفت شبانه در سطح شهر به جای ساعت ۹ شب، از ساعت ۴ بعدازظهر آغاز میشود. در ادامه اخبار هم اعلام شد که در همین شب گزارش تصویری کامل مراسم سخنرانی روز دوازدهم بهمن امام در بهشتزهرا، از شبکه اول تلویزیون پخش خواهد شد. همه قرائن از برنامهریزی عوامل دولت بختیار و حکومت نظامی برای اقدامی مشکوک علیه امام و مردم تهران حکایت داشت. عصر روز ۲۱ بهمن اعلامیه امام خطاب به مردم منتشر شد:
حکومت نظامی اعتباری ندارد، این دولت غیرقانونی است، مردم به خیابانها بریزید!
مردم تهران به خیابانها سرازیر شدند و درگیریهای پراکنده آنان با نظامیان در هر گوشه شهر آغاز شد. همان شب، در لحظاتی که تصاویر سخنرانی امام از تلویزیون نظامیان پخش میشد، از شرق تهران صدای تیراندازی بسیار شدیدی به گوش میرسید. مأمورین حکومت نظامی و عناصر وفادار به شاه در لشکر گارد نیروی زمینی به پایگاه نیروی هوایی دوشان تپه تهران حمله کرده بودند تا کار همافران، افسران و درجهداران انقلابی این پایگاه را که روز نوزدهم بهمن با حضور در مدرسه علوی و ملاقات با امام، با انقلاب مردم اعلام همبستگی کرده بودند، یکسره کنند. رژیم قصد داشت ضمن سرکوبی نظامیان طرفدار امام، همان شب در تهران یک کودتای نظامی خونین را به اجراء بگذارد.
مادر غلامعلی از آن برهه خطیر، این گونه روایت میکند:
«… آن شب تلویزیون داشت سخنرانی آقا را نشان میداد. ما هم نشسته بودیم پای تلویزیون و داشتیم نگاه میکردیم. یکباره غلام علی آمد منزل. گفتم بیا پسرم آقا را توی تلویزیون ببین. اصلاً توجهی نکرد و گفت: گاردیها دارند پایگاه نیروی هوایی را به خاک و خون میکشند و برادرهای ما را در آنجا سلاخی میکنند، آن وقت شما توقع دارید من توی خانه بنشینم تلویزیون تماشا کنم؟… نه مامان، من نیستم.
آن وقتها توی خانه اسلحه داشت، سریع رفت و آن را برداشت. رفتم به او گفتم: غلامعلی، مادر جان مگر نشنیدی از ساعت ۴ به بعد همه جا حکومت نظامی است؟ نکند این جوری بیرون بروی؟ همان طور که داشت کفشهایش را میپوشید به من گفت: حکومت نظامی چیه مامان؟ همه اینها نقشه است، میخواهند امام و سایر سران نهضت را بگیرند یا بکشند تا بلکه این آتش قیام مردم خاموش بشود، ولی کور خواندهاند. ما میریزیم توی خیابانها و همه نقشههای آنها را نقش بر آب میکنیم. بعد از بستن بند کفشها، وقتی بلند شد برود، به من گفت: اگر تو امشب توی خانه بمانی، اصلا دیگر مادر من نیستی، تو هم وظیفه داری دست داداش عباس و داداش حسین را بگیری و بیایی توی خیابان! اینها را گفت و از خانه بیرون رفت.
او که رفت، من هم چادرم را به سر کشیدم، دست عباس و حسین را گرفتم و از خانه بیرون زدم. تمام شهر توی خیابانها ریخته بودند. ما هم مثل بقیه مردم، آن شب تا صبح توی خیابان بودیم. تا دو روز بعد، از غلامعلی هیچ خبری نداشتم. دست آخر، فردای پیروزی انقلاب و سرنگونی حکومت شاهنشاهی بود که به خانه برگشت و ما را از نگرانی در آورد.»
غلامعلی پیچک در درگیریهای مسلحانه مردم با نظامیان طاغوت در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ شرکت فعال داشت و در خلع سلاح مراکز نظامی رژیم در تهران، خصوصا پادگان عشرتآباد، پایگاه نیروی هوایی و درگیریهای خونین خیابان تهران نو، نقش موثری ایفا کرد.
به دنبال فروپاشی رژیم نامشروع شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، غلامعلی هم مثل دیگر جوانهای مومن و انقلابی این سرزمین، قید پرداختن به خود را زد و سر از پای نشناخته به طور کامل در اختیار انقلاب بود.
1- شهید شرافت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نماینده مردم شوشتر در مجلس شورای اسلامی شد و سرانجام در جریان انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر 1360 به شهادت رسید.