فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیت

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه؟ دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.
چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه؟

دی 1345 دیده به جهان گشود، 11دی 1364زخم عشق و جانبازی به تن نشاند، دی ماه 1370 لباس دامادی به تن کرد، دی ماه 1371 با تولد سیده زهرا، پدر شد، و 11دی 1375 به قافله همرزمان شهیدش پیوست.

ولادت: 11دی 1345 ، جانبازی: 11دی 1364 ، دامادی: دی ماه 1370 ، تولد فرزندش سیده زهرا: دی ماه 1371 و سرانجام …شهادت: 11دی 1375

به گزارش رزمندگان شمال، از اعداد و ارقام پر رمز و راز زندگی پرافتخار جانباز شهید؛ سردار سید مجتبی علمدار که بگذریم،اما براستی! مگر می شود از کسی نوشت که فنا فی الله بود و خود را هیچ می پنداشت و جز خدا را نمی دید؟! کسی که همه چیزش برای خدا بود، همه وجودش خدا بود، زندگی اش تجلی عبادالله بود، از ناسوت نظر به لاهوت داشت و در ملکوت بیتوته می کرد، محو جبروت الهی بود و بوی هبوط می داد، نردبان اعتلای معنویش عشق بود و برای وصال حق میانبر می زد تا هر چه زودتر به وجه الله نظر افکند و به جوار رحمتش نایل گردد!

عابدی که سیر و سلوک زاهدانه اش در تهجد شبانه اتفاق می افتاد و دلاوری که روزها چون شیر حق، میدان دار میادین رزم بود، تا آنجا که به صراحت می توان گفت که علمدار ما، زیباترین مصداق تفکر دینی و عمل ایمانی بود و بی ادعاتر از همه، طلایه دار حرکتهایی بود که حقیقتاً تداعی علمدار کربلا، تجلی وفا، آئینه بصیرت دینی، یعنی حضرت عباس(ع) بود!

مداح جانبازی که خط او خط ولایت بود، کلام او کلام ولایت بود، درد او درد ولایت بود، نگاه او وقف نگاه ولایت بود، مبداء و مقصدش ولایت بود، خانه اش خیمه ولایت بود، عشق او ولایت بود، جبهه اش دفاع از ولایت بود، زیارتگاهش معبد ولایت بود و در یک کلام علمدارِ ذوب در ولایت بود!

دست نوشته جانباز شهید؛ سردار سید مجتبی علمدار

درد دل با شهدا از زبان سید مجتبی

خوشا آنان که جانان می شناسد

طریق عشق و ایمان می شناسند

بسی گفتیم و گفتند از شهیدان

شهیدان را شهیدان می شناسند

ای شهیدان!

از همان لحظه ای که تقدیر ما را از شما جدا کرد تاکنون یاد شما، خاطره های دنیای پاک شما،

امیدحیاتمان گشته، ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.

اما شما،علی الظاهر دلیلی ندیدیدکه اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟ راستی چگونه حرف دلمان را فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟

مگر خودتان نمی گفتیدکه ستونهای شب عملیات،ستون گردان نیست،ستون عشق است،ستون دلهای سوخته ای است که با خمیرمایه ی اشک وسوز به هم گره خورده اند.

پس چرا؟چرا؟ هیچ سراغی از ما نمیگیرید؟با اینکه تمام روز وشب ما برشما عیان است،تمام ناگفته هایمان را میدانید، تمام نا نوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را می بینید!

اگر قطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته و آسمانش را ابری کرده.

اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند به مصلحت لبخند میزنیم، شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.

اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا! اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا! اگر به چادر شما میدانید چرا! اگر به سنگ شما میدانید! اگربه خاک،اگربه آب، اگربه رودخانه، به دشت، به کوه،نمکزار شما میدانید چرا!

شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت رعنایی خیره میشویم شما میدانید به یاد که ایم! اگر به عمق بیابانها می نگریم شما میدانید به دنبال چه ایم! اگر به امید رویایی سر بربالین میگذاریم شما میدانید به فکر که ایم!اگر به بلندای کوهی خیزه میشویم شما میدانید قصه قصه ی دیگری است! اگر به حرکت خرامان موجی چشم میدوزیم شما میدانید قضیه قضیه ی دیگری است!

آری شما ما را خوب میشناسید،شما ما را خوب میبینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ایست که بارها و بارها از برش کرده اید!

اما…اما اینجا ماازشما هیچ نمیدانیم!از همان وقت که صدای یاحسین(ع)آخرین تان را شنیدیم دیگر تا کنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم.

آخرین باری که چهره ی نورانی تان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند و سنگ لحد دیواری شد و نظاره ی روی تان را برای همیشه از ما دریغ کرد.

آری بسیاری از شماها را باآن لبخندهای زیبا درآخرین وداع دیده ایم،یا در هنگامه ی رزم ،و از آن به بعد دیگر چیزی از شما نشنیدیم.

ای شهیدان! ای مفقودالاثرا! ای جاویدالاثرها! ای مفقودالجسدها!

ما نمیدانیم کجا رفتید،کجاهستید،نمیدانیم آنجا از اینجا دور است یا نزدیک؟ نمیدانیم چه میخورید؟ چه میکنید؟ چه مینوشید؟ «فی جنات النعیم»کجاست؟آخر ما نمیدانیم «متکئین علیها متقابلین»یعنی چه؟

آخر ما نمی فهمیم «الا قیلا سلاما سلاما»یعنی چه؟ برای ما درک «ذواتا افنان فیها عینان تجریان،فیهما من کل فاکهة زوجان» محال است.

ما نمیدانیم وقتی دلتان میگیرد کجا میروید! اصلا آیا دلتان میگیرد؟ وقتی حوصله تان سر میرود چه میکنید؟ نمی دانیم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟تا به حال هیچ گاه شده از اروندهم قصه ای بگوئید؟ برای شلمچه هم ترانه ای بسرائید؟به عشق بیگلو و هفت تپه زمزمه ای کنید؟ و در فراق کارون اشکی بریزید؟

نمیدانیم…! و این ندانستن بیش از همه ای شهیدان شما را مقصرم یداند! یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟ یعنی تمام گفته هایمان در آن نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند و بس!دروغ و کذب محض بوده؟ یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟ یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟

باشد،بگوئید…! حرفی نیست! اما لااقل یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید، سری به این خانه های سرد و متروک بزنید،و بعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید! آخربه ماهم حق بدهید که انتظار داریم، انتظار داریم بدانیم دوستانمان که یک عکسشان را به تمام هستی اینجا نمیدهیم کجا هستند و چه میکنند؟ دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید،صدایی آشنا!صدایی از حلقوم یکی از شماها!صدایی که به انتظارها پایان دهد!صدایی که زیبا و دلنشین…:

پاسخ شهید علمدار ازجانب شهدا به این درد دل:

آری ،اینجا همان طور که میگفتند باغستان هایی دارد که نظاره اش انسان را مبهوت میکند، “فی جنة عالیه"اینجا درخت های زیبایش هرکدام بایک میوه، “تجری من تحتها الانهار” اینجا قصرهایی دارد از زمرّد و یاقوت، خدمتگزارانی بی شمار که آماده ی پذیرایی از صاحبان خانه اند. اینجا پرنده هایی دارد خوش آواز، عندلیبانی که وقتی میخوانند، روح از نشاط به پرواز در می آید.

“وجزاهم بما صبروا و جنة و حریرا و سقاهم ربهم شرابا طهورا”

آری! آری به خدا قسم هر چه میگفتند راست است،"صدق الله العلی العظیم” خداوند به وعده اش عمل کرد.

اما به آسمان پرستاره شبهای هفت تپه قسم،به ریگ های گرم تابستان سوزان خوزستان قسم،به سرمای کشنده ی کردستان قسم، به چادرهای برپاشده ی میان کویر قسم،که آن چادر نبود بلکه میعادگاه عاشقان خدا بود،محل عروج شهدا بود،آری کعبه ی دل بود، قسم به صفای اذان صبح گردان مسلم، قسم به بچه هایی که تاکنون هیچ میلی به سمتشان نداشتیم، به جان امام اینجا بچه ها هم قسم شده اندکه تا شما نیامده اید نزدیکشان هم نرویم.

آن اوایل ملائک خدا زیاد سربه سرمان میگذاشتند، اما وقتی میدیدند که دلمان حیران جای دیگریست، دست از سر ما برمیداشتند.شما از بی مهری ما سخن میگوئید و ازا ینکه با دیدن نعمت های بهشت شما را فراموش کردیم.

آه ! که چقدر بی انصافید! اگر ما به دنبال لذت بودیم چرا شهر را با تمام زیبایی هایش گذاشتیم و آواره ی بیابانها شدیم؟ ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر نفسهای گرمی بود که محیطش را معطر کرد، ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر وجود مردان پاکی همچون افضلی ها،بهتاش ها،بصیرها، طوسی ها،نتاج ها،و هزاران عاشق دلباخته ی دیگر بود که از جان گذشتند تابه جانان برسند.

ما اگر عاشق جبهه بودیم به خاطر صفای بچه هایی بود که لذتهای مادی را فراموش می نمودند و اکنون مانیز چون شمائیم ؛

وقتی در خون خویش غلتیدیم و چشم ازدنیا بستیم فکرمی کردیم که دیگر همه چیز تمام شد،اما این گونه نشد! دردهای شمادر فراق ما دل ما رابیشتر آتش میزد،درست است که ما به هرچه میکنید آگاهیم اما این بلای بزرگی بود که ای کاش نصیب ما نمیشد. وقتی شما از این و آن طعنه میخورید و لاجرم به گوشه ی اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن میگوئید و اشک میریزید به خدا قسم اینجا کربلا میشود! و برای هریک ازغم های دلتان اینجا تمام شهیدان زار می زنند! یا آن زمانی که در مجالس با یاد ماگریه میکنید و به سروسینه میزنید ما نیز به یاد آن روزها که باهم درسوز فراق مولایمان سینه میزدیم و گریه میکردیم ،همراه با اشک شما،اشک غم میریزیم.خدا میداندکه ما بیشتراز شما طالب دیداریم. برای همین پروردگار عالم اجازه میدهد هر از چندی با مولایمان حسین(ع)درد ودل کنیم.

بچه ها! آقا امام حسین(ع)خیلی بزرگوار است! او بهتر از همه ی ما شلمچه را میشناسد،فاطمیه را زیباتر از همه ی ما تعریف میکند، او خاطره های جبهه را خیلی دوست دارد، هروقت به پابوسش می رویم از ما میخواهد برایش خاطره بگوئیم، به مجرد اینکه بچه ها نغمه سرایی میکنند چشم های آقا مالامال از اشک میشود، سرمبارکشان رابه زیر می اندازند و دانه های اشکش زمین بهشت و محاسن شریفشان را تر میکند.

همین دیروز بود که نوبت من بود تا خاطره تعریف کنم،من از غروبهای شلمچه تعریف کردم از کانال ماهی، ازسه راه مرگ! ازجاده ی شهید صفری،سنگرهای نونی،جاده ی امام رضا(ع). من از جاده ی شهید خرازی شروع کردم ، هنوز چند دقیقه نگذشته بودکه صدای ناله های آقا را باهمین دو گوشم شنیدم! آرام و آهسته فرمود:ما رایت اصحاب…

هیچ یاورانی بهتر و باوفاتر از اصحاب خود ندیدم! یکی از بچه ها به من گفت:بس است،دیگر نگو! که آقا سر از زیر برداشت و آهسته فرمود:بگو! بگو عزیز دلم! آنچه در دلت بی تابت کرده بگو!

بچه ها! اینجا برخلاف دنیای شماخاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد! یکروز به آقا عرض کردم:مولا جان! دوستانمان،همدمان شبهای عشقمان ، اکنون در دنیایند بی آنها برما سخت میگذرد! آقا در حالیکه اشک تمام محاسن شریفش را پر کرده بود، فرمود:آنها بقیة الشهدای من اند،به جلال خدا سوگند در سکرات الموت ،ظلمت قبر،عذاب قبر، عذاب برزخ و در آن واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت! آنها در حساسترین ایامی که نیاز به یاور داشتم لبیک وفاسردادند. من به اکبرم گفته ام که بدون آنها به بهشت نیاید.

راستی بچه ها! اینجاهمه بالباس خاکی هستند، چون خود امام میگفت:این لباس بیشتر به شما می آید! بچه ها در آن روزهایی که بی بی فاطمه ی زهرا(س) دستهای بریده ی عباس(ع) و قنداق خونی علی اصغر(ع)را نزد خدا برای شفاعت می برد،ما هم گرد و غباری که از خاک شلمچه، مهران،فاطمیه، فکه ،دهلران،چزابه،نهر انبر، مجنون، کوشک،پاسگاه زید بر چهره مان نشست و خونی که هنگام شهادت بربدن و لباسمان جاری شده بود را جمع کرده ایم و در آن لحظه ی حساس برای شفاعت شما به همراه می آوریم.

شما مطمئن باشید که ما شماها را فراموش نکرده ایم و نخواهیم کرد؛به پدران و مادرانمان، به همسران و فرزندان ما بگوئید ما منتظرشان هستیم و بدون آنها وارد بهشت نخواهیم شد.

قانون های ده گانه سیّد مجتبی برای نزدیکی به خدا

قانون اول:بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم. تاریخ اجراء 4/5/69

قانون دوم:پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم. تاریخ اجراء 11/5/69

قانون سوم:خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم . تاریخ اجراء 26/5/69

قانون چهارم:خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم. تاریخ اجراء 16/6/69

قانون پنجم:خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم. تاریخ اجراء 13/7/69

قانون ششم:حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم. تاریخ اجراء 18/8/69

قانون هفتم:حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود. تاریخ اجراء 30/9/69

قانون هشتم:هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم. تاریخ اجراء 19/11/69

قانون نهم:در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم. تاریخ اجراء 14/1/70

قانون دهم:در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.تاریخ اجراء 15/3/70

وصیت نامه ی جانباز شهید سید مجتبی علمدار

… اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است. پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سروقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز طلب کنید به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید، قرآن بخوانید بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید و بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید. سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان ، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه (س) مقام معظم رهبری(ره) را که همان ناله غریبانه فاطمه (س) خواهد بود به گوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی(ره) گوش به فرمان بودید و در صحنه های انقلاب حاضر و آماده ایثار جان و مال و زندگی [باشید]… شیعه ها، مسلمانها، حزب اللهی ها، بسیجی ها و …نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام کمر همت بسته اند ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید. متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند. وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنند و تنها امید من همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده آن را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند، مداحی، داخل قبرم رود و مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا(س) وجد غریبم حسین (ع) را بخواند به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس چون در آن لحظه حسن است که مهمان من است … از اعماق قلبم می گویم، من از ظلمت و فشار قبر خیلی می ترسم شما را به حق پنج تن آل عبا تا می‌توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر را برای من بخوانید، زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و به سوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه(س) را صدا بزنید.

الحقیر سید مجتبی علمدار

نامه اي به بهشت

بابا مجتبي سلام

اميدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. يادش بخير! آن روزها كه مهد كودك بودم و موقع ظهر به دنبالم مي آمدي، هميشه خبر آمدنت را خانم مربي‌ام به من مي‌رساند:

«سيده زهرا علمدار! بيا بابات آمده دنبالت!»

و تو در كنار راه‌پله مهد كودك مي‌نشستي و لحظه‌اي بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفيدم را به تو مي‌دادم و با حوصله‌اي به‌يادماندني آن را بر سرم مي‌گذاشتي و بعد بند كفش‌هايم را مي‌بستي و در آخر، دست در دستان هم به‌سوي خانه مي‌آمديم.

راستي بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برايت و بعد از آن با صداي بلند روبه‌روي عكس تو ايستادن و خواندن؛ انگار آدم سبك مي‌شود.

بابای عزیز! تو همه چيز مرا با خود برده اي،حتي حس ناب گريستن را. بي گمان چيزي درآن سوي افق ديده اي كه اين گونه خويشتن را به شط جاودانه ي آسمان انداختي، با من بگو چه شنيده اي و چگونه به راز عباس بي دست پي برده اي؟

اي پدر عزيز! اي پاره دل من، ياد خاطره ي تو را جيره بندي كرده ام كه مبادا تمام شوي. باور كن هر كجا كه مي روم تمام دل تنگي هاي تورا با خود مي برم و در برابر افق خاطرات تو مي نشينم و در حضور پنجره ي باز نگاهت براي تنهايي خود دست هاي اشك آلودم را تكان مي دهم. مگر شهيدان با تو چه گفته بودند كه چشمانت را از ما دريغ كردي؟ داغ تنهايي كدام اندوه، تاب ماندن را از تو گرفت و پي به چه رازي برده بودي كه گام هايت تو را تا خاك ريزها برد؟ تو با بال كدام فرشته به پرواز در آمدي؟ اي منتهاي دل تنگي من! اي كاش راز سكوت تو را مي فهميدم اي نوحه خوان حضرت عشق! اي نور چشم من اي پدر عزيز.!

سيده زهرا علمدار ـ فرزند شهيد حاج سيد مجتبي علمدار

روح مان با یادش شاد، با ذکر صلوات

 نظر دهید »

خدایا...

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

خدایا هدایتم کن ، زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است. خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم ، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است. خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است. خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم ، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است
خدایا هدایتم کن ، زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.

خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم ، زیرا میدانم که ظلم چه گناه نابخشودنی است.

خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.

خدایا محتاجم نکن که تهمت به کسی بزنم ، زیرا تهمت خیانت ظالمانه ای است.

خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم ، زیرا کسی که انصاف ندارد شرف ندارد.

خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم ، که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است.

خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .

خدایا پستی و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.

خدایا من کوچکم ، ضعیفم و ناچیزم ، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم ؛ به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تدبیر کنم.

خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است ؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده.

خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی عظمت تو غافل نگرداند.

خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.

خدایا دردمندم ، روحم از شدت درد می سوزد ، قلبم می جوشد ، احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند ؛ تو مرا در بستر مرگ آرامش بخش.

خدایا خسته شده ام ، پیر شده ام ، دل شکسته ام ، ناامیدم و دیگر آرزویی ندارم.احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست ، با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای خود تنها باشم.

خدایا ! به سوی تو می آیم ، از عالم و عالمیان می گریزم ، تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده.

ای همیشه حاضر در میان ما !با طراوت بهار دیدمت با شمیم انتظار بوییدمت و با دلی بی قرار جوییدمت !…

ای چشم بینای خدا! تو حاضری در جای جای زندگانی ما در لحظه لحظه زیستن ما

نفس کشیدن نشستن ما برخاستن ما …در هر پگاه و نگاه ما و در ژرفای نماز و نیاز ما!

 

 نظر دهید »

پاکسازی

11 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

ه جای فشنگ ژ-3 برایمان فشنگ برنو فرستادند بعد از چهار پنج روز جنگ به جای فشنگ ژ-3، فشنگ ام یک و فشنگ برنو فرستادند. این را مسئولین تا حال هیچ پیگیری نکردند. نیامدند از برادران پاسدار که توی اون جریان بودند، بپرسند، کی باعث این جریان بوده که برای ما به جای فشنگ ژ-3، فشنگ ام یک و برنو بفرستند؟
به جای فشنگ ژ-3 برایمان فشنگ برنو فرستادند

بعد از چهار پنج روز جنگ به جای فشنگ ژ-3، فشنگ ام یک و فشنگ برنو فرستادند. این را مسئولین تا حال هیچ پیگیری نکردند. نیامدند از برادران پاسدار که توی اون جریان بودند، بپرسند، کی باعث این جریان بوده که برای ما به جای فشنگ ژ-3، فشنگ ام یک و برنو بفرستند؟

خبرگزاری فارس: به جای فشنگ ژ-3 برایمان فشنگ برنو فرستادند

شهید عباس داورزنی در سال 1340 در تهران به دنیا آمد. او از جمله جوانانی بود که فعالیت های گسترده انقلاب اسلامی داشت. جوانانی که با تفکر اسلامی حامی امام خمینی بودند.
شهید داورزنی پس از انقلاب در سال 1358 به عضویت گروه دستمال سرخ ها در آمد و در عملیات پاکسازی شهر پاوه شرکت نمود. او یکی از اعضای اصلی گروه « دستمال سرخ ها » به فرماندهی شهید « اصغر وصالی» بود تا اینکه در تاریخ 24/10/59، هنگام بازگشت از عملیات شناسایی بازی دراز، در منطقه جنگی گیلانغرب به درجه رفیع شهادت نائل شد. آنچه که پیش روی شماست متن گفتگوی این شهید با خبرنگار صداو سیما پس از پاکسازی شهر پاوه است:

*چند سال دارید؟

* شهید داورزنی: 19 سال.

*شما خیلی جوان هستید، با توجه به جوانی شما، چه انگیزه‌ای باعث شد که بیایید، عضو سپاه شوید؟

* شهید داورزنی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به تمامی شهدای اسلام در طول تاریخ، به خصوص شهدای ما در پاوه. این حماسه‌آفرینانی که عاشورای پاوه را به وجود آوردند. این شهیدانی که با نثار خون خویش درخت انقلاب ما را آبیاری کردند. این شهیدانی که با نثار خون خودشان ما را یک بار دیگر به یاد عاشورای امام حسین (ع) می اندازند. فداکاری این جوانان ما را یاد فداکاری امام حسین می اندازد. و با سلام به خانواده این شهیدان، صحبتم را شروع میکنم.

*ببخشید، قبل از اینکه صحبت‌تان را ادامه دهید، آیا خود شما در صحنه جنگ پاوه در سال گذشته بودید یا نه؟

* شهید داورزنی: بله. کلاً از اول درگیری پاوه به اتفاق برادرانی که الآن با آنها صحبت کردید در مریوان بودیم که به ما گزارش شد که یک عده مسلح به شهر پاوه ریختند و خرمن های مردم را آتش می زنند.
ما حدوداً 40، 45 نفر بودیم که به پاوه اعزام شدیم. برخورد مردم پاوه در روزهای اول با ما خیلی خوب بود. واقعاً برادرانه بود. حتی وقتی ما آمدیم، وارد شهر شدیم، تظاهراتی راه انداختند و از ما حمایت کردند. ما در آنجا سخنرانی برپا کردیم. برادر [شهید اصغر] وصالی برای اهل شهر سخنرانی کردند. اینها واقعاً در روزهای اول از ما حمایت کردند. ما هم در شهر شروع کردیم به پاسداری و حفاظت از شهر. وقتی ما وارد شهر شدیم، غیر از افراد بومی پاسدار، اشخاصی هم بودند که در شهر مسلح می گشتند.
خیلی مؤدبانه به این افراد گفتیم شما اسلحه‌هایتان را در خانه بگذارید، ما از پاوه حفاظت می کنیم. ما خودمان پاسداری شهر را به عهده می گیریم. ما تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خون‌مان با این افراد ضد انقلاب مبارزه می کنیم و نمی گذاریم آسیبی به شما برسد. واقعاً‌ بچه‌ها چنین رسالتی را اجرا کردند. بچه‌ها جانبازی کردند و نگذاشتند پاوه از دست برود. چون اگر پاوه را از دست می دادیم، به گفته مردم پاوه کل کرمانشاه، کل منطقه کردستان را از دست می دادیم.

از نظر مردم، پاوه منطقه خیلی مهمی بود. می توانستند از مرز عراق هر قدر اسلحه که می خواهند وارد کنند. من بعد از جریان پاوه که برادران یک مقدار توضیح دادند، می خواهم عملکرد مسئولین دولتی و مملکتی را در آنجا برای مردم و خانواده شهدا توضیح دهم که روشن شود.

*ببخشید، قبل از اینکه صحبت‌تان را ادامه دهید، بفرمایید که انگیزه شما برای عضویت در سپاه چه بود؟

* شهید داورزنی: برادرانی که به سپاه آمدند و با آنها مصاحبه کردید توضیح دادند. بهتر است برگردید به موضوع پاوه. چون این بحث به پاوه مربوط می شود. کلاً، بچه‌‌هایی که می آیند و وارد سپاه می شوند، می خواهند زیر لوای اسلام و در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی، با کفار، با ستمگران، با ضد انقلاب و با این بازمانده‌های طاغوت مبارزه کنند. می خواهند مبارزه‌شان طوری باشد که زیر لوای اسلام و در چارچوب قانون باشد. به صورت دیگر نباشد. کلاً من فکر می کنم برادران پاسدار به این دلایل به سپاه می آیند. من می خواستم موضوع مسئولین را در جریان پاوه بگویم. می خواستم مسئله‌ای بعد از چهار پنج روز جنگ به جای فشنگ ژ-س، فشنگ ام یک و فشنگ برنو فرستادند.
این را مسئولین تا حال هیچ پیگیری نکردند. نیامدند از برادران پاسدار که توی اون جریان بودند، بپرسند، علتش چه بوده؟ کی باعث این جریان بوده که برای ما به جای فشنگ ژ-س، فشنگ ام یک و برنو بفرستند؟

برادر، یک وقت هست که برای ما مهمات نمی فرستند، می گوییم نفرستادند. یک وقت هست که می فرستند، عوضی می فرستند. فکر کنید که در آن لحظه جنگ چقدر روی روحیه‌‌ بچه‌ها تأثیر می گذارد. با این حال بچه‌ها سنگر را خالی نکردند. باز هم با اون فشنگ کم شروع کردند به مبارزه. شب قبل یعنی قبل از جریان اصلی، یعنی روز بیست و چهارم، شب پنج‌شنبه بود، که فردا یعنی بیست و پنجم بچه‌ها به شهادت رسیدند، به ما بیسیم زدند که مهمات آمد. ما به بالا نگاه کردیم دیدیم چند تا هلیکوپتر آمده که مهمات بده. به ما بیسیم زدند، تیراندازی کنید اینها بتوانند بنشینند. اینها یک دور زدند و ننشستند. ببینید این کار چقدر در روحیه بچه‌ها تأثیر می گذارد. بیایید، ببینید یک سال از شهادت این برادران می گذرد، یک سال از جانبازی این برادران می گذرد، ببینید چه کار انجام داده‌ایم؟ چه کاربرای خانواده‌ اینها انجام داده‌ایم؟ ما در طول یک سال چه کار برای اینها کرده‌ایم؟ هیچی، جز یه مقدار اختلافاتی که بین خودمان بوده است. به قدری این اختلافات زیاد شده است که حتی نمی توانیم به این مسائل برسیم. برادران پاسدار ما در آنجا شهید شدن، نیامدن این برادران را در اینجا جمع کنند، بگویند علت بروز جنگ چه بوده؟ چطور شد که جنگ شروع شد؟ کی جنگ را شروع کرد؟ این مسئولینی که اینجا بوده‌اند بیایند با هم صحبت کنند. برای ما روشن بود علت جنگ چیه؟ برای مردم روشن کنند، برای خانواده شهدا روشن کنند. علت جنگ چه بوده. انتظار من از مسئولین سپاه این است که همانطور که فکر می کنم تا حالا اجرا کرده‌‌اند، بیشتر با خانواده شهدا در ارتباط باشند. بیشتر به خانواده شهدا برسند. طوری نباشد که اگر برادری پاسدار به منطقه میره و به درجه شهادت میرسه خانواده‌اش فراموش شود. اسمی از آنها برده نشه. کلاً انتظار من از برادران سپاه این است که با خانواده شهدا در تماس باشند.
ما یک روایت داریم، که در رابطه با همین اختلافات در سطح جامعه است. ما مسلمان ها می گیم هر وقت حُب ریاست شما را مغرور کرد، برویم قبرستان. از آن کسانی که کشته شده‌اند، دیدن کنیم و قدرت خدا را ببینیم. الآن هم میتوانیم این برنامه را بین خودمان اجرا کنیم. هر وقت اختلافی بزرگ شد، هر وقت دشمن خواست اختلافات را بزرگ کند، برویم سر خاک شهدا. آن چهره‌های پاک، آن چهره‌های نورانی را نگاه کنیم. یک نمایشگاه از عکس آنها بگذاریم. به این عکس‌ها نگاه کنیم. به آن خون‌های لخته شده، به آن مغزهای متلاشی شده در اول ماه محرم. بعد بیاییم، بنشینیم و فکر کنیم، آیا صحیح است یک اختلاف کوچک را آنقدر بزرگ کنیم، که حتی نتوانیم به مسائل بیرون فکر کنیم؟

در خاتمه اگر وقت هست، پیامی برای خواهران و برادران پاسدار دارم. شمایی که قدرت خدا را که یگانه راه تکامل است، پیش گرفته اید، شما برادران و خواهران پاسداری که پیشگامان و پیشتازان زمینه‌ساز حکومت مهدی (عج) هستید، بیایید با هم بیشتر از این کار کنید. مردم از ما توقع دارند. از توطئه‌های داخلی و خارجی نهراسید، همانطور که تا حالا نهراسیدید. دست خدا جایگزین تمام کمبودها و تمام نداشتن‌های ماست.
بیایید اگر شخصی در بین ما هست که اخلاق غیر اسلامی و رفتار غیر اسلامی دارد از بین خودمان تصفیه کنیم. همین امروز بیرونشون کنیم. اگر این کار را نکنیم باعث میشود که مردم به ما بدبین شوند. ما اگر روزی پایگاه مردمیمان را از دست بدهیم نمیتوانیم برای آنها کار کنیم. ما ادعا میکنیم که داریم برای مردم کار میکنیم. اگر اینها باعث شوند مردم به ما بدبین شوند نمیتوانیم برای آنها کار کنیم.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 90
  • 91
  • 92
  • ...
  • 93
  • ...
  • 94
  • 95
  • 96
  • ...
  • 97
  • ...
  • 98
  • 99
  • 100
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • نورفشان
  • نویسنده محمدی
  • خادم المهدی

آمار

  • امروز: 279
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1460
  • 1 ماه قبل: 5028
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • چرا رکعت دوم نمازت رو این قدر آروم خوندی؟ ( از خاطرات شهید عبدالهی ) (5.00)
  • وصيت نامه شهيد عبدالله غلامي (5.00)
  • دهشت‌زده و تعجب‌زده (5.00)
  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس