فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

بدون قلب هرگز ...

06 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

زمانی که بعثی های عراقی می خواستنند از اسیر 14 و 15 ساله برای تبلیغات استفاده کنند از او پرسیدند : برای چه درس و مدرسه را رها کردی و آمدی بجنگی؟
گفت: به زور آمدم!
گفتند یعنی تور را به زور این جا آوردند؟
گفت: نه با زور آمدم ، من با پدر و مادرم دعوا کردم تا خودم را به جبهه برسانم
گفتند: یعنی با پدر و مادرت بدی؟
گفت: نه ! من پدر و مادرم را به اندازه چشم هایم دوست دارم .
در این جا بعثی ها فکر کردند بهترین زمان برای تبلیغات است
گفتند : خب پس پدر و مادرت را به اندازه چشم هایت دوست داری . کسی که باعث شد تو به جنگ بیایی و از چشمهایت جدا بشوی چه؟ رهبرت خمینی!
گفت: رهبرم خمینی را به اندازه قلبم دوست دارم .
استخباراتی که بسیار عصبانی شده بود گفت: یعنی چه که به اندازه قلبم دوست دارم؟آن اسیر به ظاهر کوچک ، چنان جواب محکمی داد که همه را متعجب و قلب دشمن را نشانه رفت
گفت : انسان بدون چشم می تواند زندگی کند ولی بدون قلب هرگز….!!!

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 1 نظر

نمی توانست موتور سواری کند ( از خاطرات شهید مرحمت بالازاده )

06 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

چون جثه شهید بسیار کوچک بود و نمی‌توانست موتور سواری بکند با یکی از دوستانش می‌آمد،
وقتی می‌خواست بایستد، سر و صدا به راه می‌انداخت و می‌گفت که من را بگیرید تا از موتور پیاده بشوم.
در اوایل موتور روسی داده بودند و با آن موتور پایش به زمین نمی‌رسید اما با کاوازاکی کمی راحت تر بود.
موتور روسی برایش خیلی بزرگ بود.
در حال حرکت می‌توانست موتور را هدایت بکند اما برای ایستادن، موتور را به بعضی جاها که پله مانند بود، می‌برد تا راحت تر پیاده شود…

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

بچه بود (از خاطرات شهدای غواص)

06 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الر حمن الرحیم

بغض کرده بود.

از بس گفته بودند:بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکندو عملیات را لو میدهد

شاید هم حق داشتند.

نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقی ها.

اگر عملیات لو میرفت….

غواص ها( که فقط یک چاقو داشتند ) قتل عام میشدند

فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد

****

بغض کرده بود .

توی گل و لای کنار اروند ، در ساحل فاو دراز کشیده بود.

جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.

یا کوسه برده بود یا خمپاره….

دهانش را هم پر گل کرده بود تا عملیات را لو ندهد…

بچه بود…بچه ای بزرگ….

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 833
  • 834
  • 835
  • ...
  • 836
  • ...
  • 837
  • 838
  • 839
  • ...
  • 840
  • ...
  • 841
  • 842
  • 843
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • زفاک

آمار

  • امروز: 2172
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)
  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس