فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

این چه حرفی بود تو زدی؟ ( از خاطرات شهید باکری )

08 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم:بد وضعی داشتیم .
از همه جا آتش می آمد روی سرمان
نمی فهمیدیم تیرو ترکش از کجا می آید.
فقط یک دفعه می دیدم نفر بغل دستیمان افتاد روی زمین .
قرارمان این بود که توی درگیری بی سیم ها روشن باشد، اما ارتباط نداشته باشیم.
خیلی از بچه ها شهید شده بودند. زخمی هم زیاد بود.

توی همان گیر و دار، چند تا اسیر هم گرفته بودیم.
به یکی از بچه ها گفتم « ما مواظب خودمون نمی تونیم باشیم، چه برسه به اون بدبختا. برو یه بلایی سرشون بار.»
همان موقع صدا از بی سیم آمد « این چه حرفی بود تو زدی؟ زود اسیرهاتون رو بفرستید عقب »
صدای آقا مهدی بود. روی شبکه صدایمان راشنیده بود.
خودش پشت سرمان بود؛ صد و پنجاه متر عقب تر.

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

توفیق عبادت و نماز شب

08 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار مىشدم ، ولى حال اين را كه برخيزم و نماز شب بخوانم نداشتم .

در واقع توفيق نداشتم.

كوهستانى بودن منطقه ، و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله ى زياد آب با ما، سرما و ترس نيز در نخواندن نماز شب من مؤثر بود.

يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و قضيه محروم شدن از فيض نماز شب را به او گفتم .

او گفت «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان شوى

اول اين كه نمازهاى واجب رادر اول وقت به جا آورى و دوم اين كه از خدا توفيق بخواهى

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

دیگر نیازی به صابون نبود ( از خاطرات شهید مسعود شادکام )

08 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

یک شب بیدار شدم دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون.
چون معمولا” صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم.
ناگهان یکه خوردم.
پشت کارتن های تغذیه قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل.
زیر نور مهتاب چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلنده شده مسعود شادکام نمایان شد.
مدتی نشستم و با صدای ناله گریه مسعود همنوا شدم.
در قنوتش داشت تند تند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ می خواند. و اشک میریخت.

دیگر نیازی به صابون نبود شسته شده بودم و پاک …!!!

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا 

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 816
  • 817
  • 818
  • ...
  • 819
  • ...
  • 820
  • 821
  • 822
  • ...
  • 823
  • ...
  • 824
  • 825
  • 826
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • رهگذر
  • بتول سادات بنیادی

آمار

  • امروز: 420
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)
  • وصیتنامه شهید محمدجعفر دشتستانی (5.00)
  • مجموعه از خاطرات شهید همت (5.00)
  • ماجرای اقدام شهید «نخبه زعیم» که منجر به خلق پیروزی کربلای ۵ شد (5.00)
  • فرا رسیدن حلول ماه محرم را به شما تسلیت عرض می نمایم (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس