فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

روایت خواهر سرلشکر شهید هاشمی از آخرین دیدار قبل از شهادت

23 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

قمر هاشمی می‌گوید: احساسم می‌گفت این آخرین دیدار ماست. او هم انگار چنین حسی داشت مدام کنار ما بود و از من دور نمی‌شد. لبخندی زد و گفت: «چه شده قمر چرا اینجوری نگاهم می‌کنی؟» اما من چیزی نگفتم دلم نمی‌آمد شبش را با نگرانی‌ام خراب کنم. 

 علی هاشمی در سال 1340، در شهر اهواز به دنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی دشمن بعثی پرداخت. با شکل گیری یگان‌های رزم سپاه او مأمور تشکیل تیپ 37 نور شد و با این یگان، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم شد. در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل شده علی هاشمی به فرماندهی سپاه سوسنگرد رسید. بعدها، از دل همین سپاه منطقه‌ای بود که، «قرارگاه نصرت» پدید آمد. در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.

او در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق(ع)» منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در اختیار داشت. روز چهارم تیر ماه سال 1367، متجاوزان بعثی، حمله‌ای گسترده و همه‌جانبه را برای بازپس‌گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم4، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود. هیچ کس به‌درستی نمی‌داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان می‌گفتند که هلی‌کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته‌اند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده در نیزارها پناه گرفتند. پس از آن، جستجوی دامنه‌داری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه‌ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن می‌رفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی‌رتبه سپاه، جان او را که احتمالاً به اسارت درآمده بود به خطر بیندازد، به همین سبب تا سال‌ها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده می‌شد و از سرنوشت احتمالی او با احتیاط فراوانی سخن به میان می‌آمد. سرانجام در روز 19 اردیبهشت سال 1389، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.

روایت برخی خاطرات پیرامون این سرلشکر شهید که فرمانده سپاه ششم امام صادق(ع) بود در «رازهای نهفته» به‌قلم «مهرنوش گرجی» نوشته شده است. در ادامه خاطره‌ای از خواهر شهید می‌آید:

 

زندگی من و علی با هم گره خورده بود وابستگی من و علی چیزی نبود که با فاصله زمینی از بین برود و شاید بگویم هیچ فاصله‌ای باعث نمی‌شد ما از هم جدا شویم. من عاشق علی بودم وقتی که او نبود با عکس‌هایش حرف می‌زدم تمام خانه‌ام پر بود از عکس‌های علی هر وقت به خانه‌ام می‌آمد نگاهی به در و دیوار می‌انداخت و با آن لبخند زیباسش می‌گفت «چه خبرت است این همه عکس تمام خانه را پر کردی؟» گفتم «دوست دارم وقتی نیستی تمام زندگی من این عکس‌ها است».

تا اینکه یک شب چند عکس قاب گرفت و آورد به من تمام خواهرها و برادرها همسرش و پدر و مادرم داد. آن شب وقتی قاب را آورد تا به دستم بدهد نمی‌دانم چرا دست و پایم لرزید و احساس کردم ته دلم خالی شد علی هم متوجه شد گفت «قربانت بروم چه شد؟ چرا رنگت پرید؟ نکند عکس را که به تو داده‌ام از آن خوشت نیامده؟». گفتم «نه من فدای تو و عکست بشوم». اما دلم گواهی می‌داد که اتفاق بدی خواهد افتاد. نمی‌دانم چرا اما از آن روز حسی همراه باترس و اضطراب مرا آرام نمی‌گذاشت.

سه شب قبل از آن اتفاق درحیاط نشسته بودیم و زینب دختر علی مثل همیشه روی شانه‌های او نشسته بود و داشت بازی می‌کرد من به آن‌ها نگاه می‌کردم و فکر این که ممکن است این آخرین دیدار باشد کم کم داشت دیوانه‌ام می‌کرد عصبی شده بودم علی از نگاهم فهمید که ناراحت هستم به زینب گفتم «عمه بیا پایین بابا خسته شد اذیت‌ می‌شود». علی گفت «اشکالی ندارد بگذار راحت باشد». گفت « تو چرا امشب این جوری به ما نگاه می‌کنی؟ قمر فردا شام همه خانه شما دعوتیم؟» گفتم «قدمت به روی چشم خوش آمدی حالا واقعا فردا میایی؟ گفت «انشاءالله اگر خدا بخواهد».

رفتم خانه و از همان موقع شروع کردم به تدارک دیدن شام فردا شاید علی با ساده‌ترین شام هم سیر می‌شد اما مهمان من علی بود و می‌خواستم هر آنچه را که در توان دارم و او دوست دارد برایش آماده کنم تمام خریدهایم را انجام دادم و کارهایم را مرتب کردم عصر شوهر خواهرم که همراه علی بود آمد و گفت «حاجی گفته امروز نمی‌توانم بیایم باشد برای فردا». گفتم اشکال ندارد اما فردا شب منتظرم. او رفت و دوباره فردا همان ماجرا تکرار شد شب سوم وقتی آمد و گفت حاجی سلام رساند و گفت نمی‌توانم بیایم عصبانی شدم و به او گفتم «حاج علی دو شب است دارد می‌گوید که فردا شب. چرا من را اذیت می‌کند؟» چهارمین روز داشتم آماده می‌شدم که به منزل مادرم بروم عصر حاجی تماس گرفت و گفت «امشب می‌آیم خانه مادر بیا آنجا».

تمام وسایل و تدارکات را جمع کردم و رفتم منزل مادرم و شروع کردم به پختن غذاها علی مرغ سرخ شده و خورشت بادمجان دوست داشت و من سعی داشتم در فرصت کمی که دارم برایش آماده کنم وقتی آمد و یک راست رفت سراغ ظرف مرغ‌ها می‌دانست من از ناخنک زدن به غذا حساسم می‌خواست اینجوری تلافی بدقولی‌هایش را کرده باشد و کمی هم با من شوخی کند خواهرم گفن قمر حاجی رفت سراغ مرغ‌ها کفتم بگذار برود نوش جانش همه‌اش را بخورد. خندید و گفت تو که دیدی پس چرا چیزی نگفتی؟ گفتم دیدم اما اشکالی ندارد.

 

 

احساسم می‌گفت این آخرین دیدار ماست. حاجی هم انگار چنین حسی داشت چون مدام کنار ما بود و از من دور نمی‌شد. حتی آمده بود و در آشپزخانه کنار ما ایستاده بود وقتی سفره شام را پهن کردیم من غذا نخوردم فقط نشسته بودم و به حاج علی نگاه می‌کردم دستکم را گذاشته بودم زیر چانه‌آم و به حرکات علی نگاه می‌کردم لبخندی زد و گفت: «چه شده قمر چرا اینجوری نگاهم می‌کنی می‌ترسم ها». اما من چیزی نگفتم دلم نمی‌آمد شبش را با نگرانی‌ام خراب کنم اما او خودش هم انگار می‌دانست فقط نمی‌توانست بیان کند. موقع رفتن با همه خداحافظی کرد و دوباره سوار ماشین شد و این اتفاق چندین بار تکرار شد.

این رفتارش باعث می‌شد من بیشتر نگران شوم با خودم می‌گفتم حتما خودش هم از ماجرایی خبر دارد و چیزی نمی‌گوید قرار شد فردا برای ناهار بیاید اما خبری نشد همسرش ظهر آمد و گفت: «می‌گویند به مجنون حمله شده قرار بود حاج علی بیاید اما نیامده زنگ هم نزده است نگران و دلواپس بودم با این حرف‌ها بی‌تاب تر هم می‌شدم نمی‌دانستم به کدام حرف باید اطمینان کنم و کدام را جدی نگیرم چند روز منتظرش بودیم هرکس خبری می‌آورد و چیزی می‌گفت منزل‌مان پر شده بود از مهمان‌هایی که می‌آمدند تا تسلیت بگویند و من قبول چنین واقعه‌ای برایم سخت و غیر ممکن بود. بعد از چند روز به پدرم اطلاع دادند که آرام باشید و صبر داشته باشید گفتند حاج علی اسیر شده است. اما من نمی‌توانستم باور کنم به هرحال سال‌های چشم انتظاری ما آغاز شد چشم‌مان به در بود تا خبری از علی برسد اما…

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 

 

 نظر دهید »

خاطراتی از بانوان زینبی

23 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

پرستاران و امدادگران زن به صورت داوطلبانه دوشادوش رزمندگان در خط مقدم جنگ حضور یافتند. در این بین باید گفت که انصافا امدادگران بانو همانند فرشتگانی بودند که بر سر جراحت مجروحان مرهم می‌نهادند و نقش بی‌نظیری را در هشت سال دفاع مقدس به عنوان «فرشتگان سفیدپوش» ایفا کردند. 

در تقویم پنجم جمادی الاول روز ولادت باسعادت بانوی قهرمان کربلا، پرچم‌دار نهضت عاشورا پس از شهادت حسین(ع)، حضرت زینب کبری (س) است. این روز به نام «پرستار» در تقویم به ثبت رسیده است.به همین مناسبت مروری بر خاطرات تعدادی از بانوان امدادگر و رزمنده حاضر در دوران دفاع مقدس داریم.

 

«مینا کمایی» یکی از امدادگران دوران هشت سال دفاع مقدس است او درباره چگونگی راضی کردن خانواده‌اش برای حضور در جبهه توضیح می‌دهد: پذیرش اینکه به عنوان امدادگر در آبادان بمانم برای خانواده کمی مشکل بود اما از آنجایی که خواهرم «زینب» که به دست منافقین شهید شده بود، حضور برادرانم در جبهه و مقاومت و پافشاریم سبب شد تا خانواده با این تصمیم من موافقت کنند. در نتیجه از ابتدای آغاز جنگ تا سال 1364 در مناطق عملیاتی و بیمارستان‌ها حضور یافتم.

 

با تعدادی از دوستانم برای کمک به مجروحین وارد بیمارستان «شرکت نفت» آبادان شدیم.عراق از موقعیت «شلمچه» به سمت آبادان در حال پیشروی بود تا اینکه خانواده‌ام آبادان را ترک کردند. اما من و خواهر بزرگم «مهری» در خوابگاه بیمارستان شرکت نفت ماندیم.تعداد خواهرانی که در آنجا به سر می‌بردیم حدود 20 نفر بودند و در هر قسمت که اعلام نیاز می‌شد از طرف سپاه و هلال احمر برای کمک حضور می‌یافتیم. یادم می‌آید در «عملیات فتح‌المبین» به بیمارستان «شهدای شوش»در شهرستان شوش اعزام شدیم. از آنجایی که بخیه زدن، رگ گیری و کمک‌های اولیه را از قبل می‌دانستیم هر یک از ما در بخش‌های مختلف این بیمارستان مشغول انجام کارها شدیم. مجروحین آنقدر زیاد می‌شدند که گاهی تا سه شب نمی‌خوابیدیم.

 

«معصومه رامهرمزی» نیز از دیگر امدادگران و رزمندگان دوران دفاع مقدس است. او با بیان خاطره‌ای از نوروز سال 1360 روایت می‌کند: همراه تعدادی از بانوان تصمیم گرفتیم در طبقه سوم بیمارستان آیت‌الله طالقانی آبادان که بر اثر بمباران مخروبه شده بود حدود 400 بشقاب سبزه گندم برای سال نو(1360) بکاریم و بین سنگرها توزیع کنیم. شب قبل از سال تحویل سبزه‌ها را همراه با عکس کوچکی از امام خمینی و بسته‌های کوچک آجیل در داخل خودرو آمبولانس گذاشتیم که بین سنگرها توزیع کنیم. رزمندگان اصلا فکر نمی‌کردند که کسی در این بحبوحه جنگ به فکر آن‌ها باشد. بنابراین با دیدن این سبزه‌ها روحیه‌شان بسیار تقویت شد.

 

همچنین سکینه هورسی از دیگر بانوا رزمنده و امدادگر حاضر در دوران دفاع مقدس با اشاره به شهادت شهیدان باهنر و رجایی تویضیح می‌دهد: با پیروزی‌های رزمندگان اسلام در سال دوم جنگ تحمیلی دشمن چهره‌ جدیدی را از خود با ترور برخی شخصیت‌های عالیرتبه و تاثیرگذار کشور به نمایش گذاشت. یکی از این ترورها که منجر به شهادت شهید باهنر و رجایی شد در سال 60 به وقوع پیوست. از آنجایی که شهید رجایی رئیس جمهور بود باید برای انتخاب رئیس جمهور انتخابات برگزار می‌شد.

 

با پیام امام (ره) مبنی بر حضور در انتخابات تصمیم گرفتیم که در آن شرایط حساس از جنگ در انتخابات شرکت کنیم و به همین دلیل به یکی از شعبه‌های اخذ رأی شهر آبادان رفتیم. اگر اشتباه نکنم این شعبه در مسجد «پیروز» آبادان قرار داشت. حضور گسترده مردم و رزمندگان باعث شده بود که دشمن حملات توپ‌خانه‌ای خود را افزایش دهد. اما مردم اعتنایی به این بمباران نکردند و با استقبال بسیاری برسر صندوق‌های رأی حاضر شدند.

 

 


ایسنا

 نظر دهید »

یادمان های عاشقی

23 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

راهیان کربلا را بنگر که چگونه به مقتضای انتظار عمل کرده اند و به جبهه ها شتافتند. آری!این مقتضای انتظار است.زائران شهدا، راهیان نور مهمان های ویژه ای هستندکه میزبانانش ساکنان حرم حق اند، همان آنهایی که عزیزترین هستی خود را که جان است با نیت و انگیزه الهی در راه خدا و آرمان های الهی فدا می کنند و به مقام شهادت نائل می شوند.

تو ای شهید که نامت ،خلاصه پاکیست   چقدر پیرهن خاکی تو افلاکیست

به استخوان وپلاک شکسته ات،سوگند  به جان مادرپهلو شکسته ات،سوگند

 دلم زهجرتو ای دوست،شعله ور شده است   زاستخوان تو قلبم،شکسته ترشده است

راهیان کربلا را بنگر که چگونه به مقتضای انتظار عمل کرده اند و به جبهه ها شتافتند.

آری!این مقتضای انتظار است.

در دلم یکسره من شوق شهادت دارم

در سرم ول وله ایست ، حس سعادت دارم 

یادمان دوکوهه:

 

دوکوهه السلام ای خانه عشق

دو کوهه یکی از بزرگترین پادگان های ارتش جمهوري اسلامي بود که در زمان جنگ در اختيار سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قرار گرفت.

دوکوهه در دوران هشت سال جنگ تحمیلی میزبان نیروهای تازه نفس از لشگرهای متفاوت از سراسر استان ها بالاخص بالاخص لشگر حضرت رسول(ص) از تهران بود.

از به یادماندنی ترین مراسمی که در پادگان دوکوهه هرگز آن را فراموش نخواهدشد، مراسم صبحگاه لشکر محمدرسول الله است.

اگر اندیشمک را دروازه ی خوزستان بدانیم ،دوکوهه دروازه ی جبهه های جنوب است.

علت نامگذاري اين منطقه به نام دوکوهه، وجود دو کوه  مانند( دوكوه دوقلو) در كنار يكديگر در اين منطقه است .

این مکان محل استقرار سرداران شهید چون احمد متوسلیان، ابراهیم همت، رضا چراغی ، دستواره، محسن وزوایی و بسیاری از رزمندگان اسلام بوده است.

“دوکوهه” منزل و مأوای عشاق

دگر خالی شده از جای عشاق

گردان هاي (ساختمان ها) انصار، مالك اشتر ، حبيب بن مظاهر ، مقداد ، عمار و حمزه ، كميل، ابوذر، فاطمه زهرا و ….

“دوکوهه” گشته ای خالی تو دیگر

ز گردان حبیب و هم اباذر

 

در بخش مركزي دوكوهه حسينيه شهيد همت وجود دارد كه قلب اين پادگان نام گرفته و شاهد شب زنده داري ها و اشك هاي رزمندگان اسلام بوده است .دوکوهه در تب پرواز حاج همت هاست.

“دوکوهه” آن حسینیه همت

دگر پر گشته است از خاک غربت

حوضي كه در مقابل اين حسينيه وجود دارد صفايي عجيب به اين حسينيه مي دهد.

در دو كيلومتري حسينيه شهيد همت ، حسينيه  گردان تخریب سوله ای شیروانی شکل  وجود دارد كه به نام حسينيه حضرت زهرا(س) نام گرفته است كه مقر رزمندگان مخلص تخريبچي بوده است.

دوکوهه”  گو تو گردان ها کجایند

مگر نزد شهید کربلایند

مقر اين رزمندگان به علت تمرين هاي ويژه و سخت تر دور از ساير گردان ها قرار داشته است در چند قدمي اين حسينيه هنوز هم چال هايي وجوددارد  شبيه قبر ، رزمندگان  قبرهایی را برای عبادت و تهجد حفر کرده بودتا در دل شب با معبود خود راز و نیاز کنند این قبرها محل خلوت ها و  مناجات هاي اين رزمندگان بوده است.

یادمان اروند کنار:

 

هنوز ساحل والفجر8،غمگین است

جبین آب از آن التهاب پرچین است

«اروند رود» رودخانه ی بزرگی است در جنوبی ترین نقطه ی  سرزمین ایران  که در کنار آن بزرگترین نخلستان هان جهان قراردارد. در حاشیه اروند رود روبروی فاو عراق قرار دارد.

غروب 20بهمن سال64 سه هزار بسیجی لباس غواصی برتن کردند و آماده شدند تا باعبور از عرض اروند وارد منطقه عراقی ها شوند.

این منطقه شاهد یکی از موفق‌ترین و بزرگترین نبردهای دوران دفاع مقدس می‌باشد.

در عملیات والفجر 8 غواصان خط‌شکن شبانه از اروندرود گذشته، خط دشمن را شکسته و موفق به آزاد سازی منطقه فاو شدند این عملیات ضربه مهلکی بر ارتش بعث عراق وارد کرد.

یادمان شلمچه:

 

هنوزخاک شلمچه جنون به دل دارد

زهجرآن همه خورشید،خون به دل دارد

شلمچه زان همه شب زنده دار،خالی نیست

 هنوزلشکر10، نذرسید الشهداست

شلمچه تندیس زیبای  عشق است که در میدان ایثار قدکشیده است.

منطقه مرزی شلمچه در غرب خرمشهر واقع شده است. و نزديكترين نقطه مرزي به شهر بصره در كشور عراق مي‌باشد دشمن از همان اوایل جنگ درشهریور ماه  1359 شلمچه را به تصرف خود در آورده بود.

شلمچه يكي از مهمترين محورهاي حمله ارتش عراق به ايران بود.

شلمچه یکی از محورهای مهم برای دشمن بود زیرا دشمن از طریق مرز شلمچه به خرمشهر حمله کرد وقتی خرمشهر آزاد شد هنوز شلمچه در اشغال دشمن بود، دشمن از طریق موانع هایی که در مرز شلمچه ایجاد کرده بود خیلی سخت از آن دفاع می کردند ، سرانجام رزمندگان اسلام در دی ماه 1365در عملیات کربلای پنج شلمچه را آزاد کردند و شهدای زیادی در این عملیات به شهادت رسیده اند.

پس از آزاد سازی شلمچه آثار زیادی از شهدا در یادمانی که اکنون در شلمچه دایر شده است جمع آوری شده است و8 تن از شهدای عزیز گمنام درمرکز  این یادمان آرمیده اند.

این یادمان که توسط  آستان قدس رضوی ساخته شده است در مهرماه 78مقام معظم رهبری با حضور خود در این شلمچه نورانیت خاصی به این منطقه داد و فرموده اند:شلمچه قطعه ای از بهشت است.

بر طبق تاریخ امام رضا علیه السلام در هنگام ورود به ایران از مرز شلمچه عبور می کنندچنین است که  شلمچه قدمگاه امام رضا علیه السلام است.

یادمان طلائیه:

 

سخن بگوی طلائیه، باز دلتنگم

 برای سجده سرخ نماز دلتنگم

طلائیه یکی از محوهای اصلی حمله عراق در روزهای اول جنگ ومحور مهم برای عملیات های خیبر و بدر بوده است.

 حسینیه ای که در طلاییه بنا شده است ضریح زیبای چوبی وجود دارد پیکر مطهر پنج شهید گمنام هست نام این حسینیه ابوالفضل علیه السلام است . یادمان شهدای طلاییه یکی از مقرهای اصلی نیروهای کمیته جستجوی مفقودین پس از جنگ تحمیلی بوده است.  این منطقه شاهد شهادت مردان بزرگی همچون شهیدان حمید باکری و حاج همت بوده است.

عملیات های  سخت در این منطقه رخ داد طوری که شهيد ميثمي نماینده امام در قرارگاه خاتم الانبیا، درباره ی نبرد طلائیه گفت:«هر كس در طلائيه ايستاد، اگر در كربلا هم بود مي‌ايستاد» منطقه عملیات در طلاییه به حدی سخت بود که به گفتهی راویان حتی فرماندهان ما هم به جنگ تن به تن وارد شده بود.حتی دشمن در این عملیات از سلاح شیمیایی استفاده کرد .

در عملیات خیبر بود که شهید محمدابراهیم همت که به مولایش حسین (ع) اقتداکرده بود و تن بی سر به دیار حق شتافت. 

جنازه های خیلی ها در طلاییه ماند و هنوز برنگشته اند شهید حمید باکری از جمله این شهدا بود که گفته بود:

ما به فرموده امام، حسين‌وار وارد جنگ شديم و حسين‌وار به شهادت مي‌رسيم.

یادمان هویزه:

 

هویزه سرزمین دلاوری های بزرگ دلان کم و سن سال است اگر خوب گوش کنید صدای صوت قرآن سید حسین (سید حسین علم الهدی) را خواهید شنید.

در سکوت شب اونجا صدای ناله هایی در سنگرها خواهید شنید صدای مناجات های دانشجویان پیرو خط امام .عشق را اینجا نشان داده اند.

هویزه در جنوب غربی سوسنگرد در  دشت آزادگان است. دشمن در آغاز جنگ هویزه را محاصره کرد. در عملیات هویزه در 15/10/59 رزمندگان از این منطقه نفوذ کردند، اما با شروع پاتک‌های دشمن گروهی از پاسداران هویزه دانشجویان پیرو خط امام بودند در محاصره قرار گرفتند و در دی ماه 59تعدادی از آنان از جمله سید حسین علم‌الهدی فرمانده سپاه هویزه به شهادت رسیدند.

در طی عملیات بیت‌المقدس در اردیبهشت 1361 منطقه هویزه با رمز یا علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام آزاد شد و پیکر شهدا عزیز دانشجو در مکانی که امروز به عنوان یادمان شهدای هویزه میزبان زایرین می‌باشد کشف شد.

مقام معظم رهبری فرمودند:سراسر دوران جنگ، سرشار از ماجراهای رویاگونه این راهیان شب و شیران روز است و گروه شهیدان هویزه از برجسته‌ترین آنان‌اند.

هویزه جایی ست که کاروانهای راهیان نور از این سرزمین بازدید می کنند کاروانها به شهر هویزه نمی روند به مزار شهدای هویزه می روند، هویزه برای زائران راهیان نورحال و هوای خاصی دارد.

شهر هویزه با نام شهید سید حسین علم‌الهدی و شهدای هویزه عجین است؛ با خاطرات نبرد تن به تانک یعنی مقاومت و ایستادگی عده ای از جوانان دانشجو پیرو خط امام(ره) در مقابل لشگر تانک‌های بعثی عراق.

اینجا غربت شهیدانش وصف نشدنی است شاید زائران سرزمین نور آنجا احساس غربت نکنند ولی آرامشی عجیبی این مزار شهدای هویزه دارد.

کجایید ای شهیدان خدایی   بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک بالان عاشق  پرنده‌تر ز مرغان هوایی

 

هویزه از شهرهای دشت آزادگان خوزستان است که نزدیک دو شهر بستان و سوسنگرد است، آب و هوای هویزه گرم و خشک است، دشمن در آغاز جنگ با اشغال شمال و شرق هویزه آن را محاصره کردند، عملیات نصر در این بیان انجام گرفت که این عملیات داستان غم انگیزی دارد عملیاتی که ما آغاز کردیم ولی به خاطر بنی صدر عقب نشینی کردیم.

بنی صدر به نیروهای مردمی و غیر ارتشی نگاه خوبی نداشت که آیت الله خامنه ای نماینده امام در ارتش آن زمان  درباره آن روز ها می گوید نیروهای مردمی به کار گرفته نمی شدند از سپاه و بسیج در عملیات ها خبری نبود …یکی از درگیری های ما با بنی صدر همین مساله بود.

یادمان فکه:

 

 تبسمی به من ای فکه، هردوتنهاییم

 چگونه بعد شهیدان هنوز برپاییم

پراز دعای کمیلی،پراز جنون کارون

  کجاست منزل لیلی،جزیره ی مجنون؟

منطقه فکه رملی و سرزمین شن‌های روان است. دشمن بعد از اشغال منطقه در آن، 16 رده موانع در مقابل رزمندگان اسلام ایجاد کرده بود.

در عملیات و الفجر مقدماتی رزمندگان پس از نبردی سخت در محاصره دشمن افتادند و عده‌ای از نیروها نیز مجبور به عقب‌نشینی شدند.

 این منطقه مزین به خون شهدای عملیات‌های والفجر مقدماتی، والفجر یک و سرداران شهید همچون حسن باقری، مجید بقایی و سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی و همچنین شهدای بزرگوار تفحص می‌باشد.

تعداد زيادي از نيروهاي خودي به علت لو رفتن عمليات و تجهيزات فراوان دشمن و ميادين بسيار در منطقه شهيد و مجروح شدند ، عده اي عقب نشيني كردند اما عده زيادي در اين سرزمين جاماندند ، برخي بر اثر تشنگي در بيابان سوزان فكه شهيد شدند و عده اي به طرزي فجيع توسط دژخيمان بعثي شهيد شدند حتي برخي از مجروحين را زنده به گور كردند.اين زمين علاوه بر آن كه مشهد تعداد قابل توجهي از رزمندگان اسلام است، شاهد شهادت دو فرمانده بزرگ جنگ “ حسن باقري و مجيد بقايي” بود.

 فكه تا آخر جنگ در دست دشمن باقي ماند و برخي پيكرها همچنان در ميادين مين باقي ماند.

یادمان دهلاویه:

 

دهلاویه یک روستا در شمال غرب سوسنگرد است. خط مقدم رزمندگان ستاد جنگ های نامنظم ومحل مجروحیت دکترمصطفی چمران است.

یادمانی که نزدیکی این روستا هست محل شهادت دکتر مصطفی چمران می‌باشد.

ساختمان بلندی در این مکان ساخته شده است که بلندی قامت آن ،آدمی را به یاد ایستادگی چمران بیاندازد.

در این منطقه که با ایجاد ستاد جنگ های نامنظم به فرماندهی شهید مصطفی چمران تلاش های زیادی برای آزادسازی مناطق انجام شد سرانجام در عملیاتی به نام آیت الله مدنی در سال 60دهلاویه آزاد شد.

در اين عمليات فرمانده نيروهاي خودي (ايرج رستمي) به شهادت رسيد و هنگامي كه دكتر مصطفي چمران فرمانده ستاد جنگ هاي نامنظم – و وزير دفاع- براي معرفي فرمانده جديد عازم دهلاويه شد، در پشت كانال اين منطقه (مكان فعلي يادمان) بر اثر اصابت گلوله خمپاره فرمانده به شدت مجروح شد و هنگام انتقال به اهواز به شهادت رسيد.

دهلاويه را به نام چمران مي شناسند. اما دهلاويه انسان هاي بزرگ بسياري به خود ديده است. دهلاويه قدم گاه مردان بزرگي چون تجلايي است. جواد داغري هم در دهلاويه شهيد شد. امثال جواد، ايرج رستمي، فرمانده ي شجاع و شهيد دهلاويه، و ده ها مرد ارتشي، سپاهي و مدافعان مردمي، كه مظلومانه شهيد شدند، مدت ها با دست خالي در دهلاويه مقاومت كردند تا دشمن را از سوسنگرد و اهواز دور نگه دارند.

فرازی از دست نوشته های شهید چمران:

اي خداي بزرگ دست از جهان شسته ام و براي ملاقات تو به كربلاي خوزستان آمده م. از تو مي خواهم كه مرا با اصحاب حسين محشور كني. آرزو دارم كه بر خاك داغ خوزستان در خون خود بغلطم و به ياد عاشوراي حسين(ع) خود را در قدم مقدسش بيفكنم. و اين عقده ي هزار و چهارصد ساله را كه بر دلم فشار مي آورد و هميشه با تو مي گويم: «يا ليتني كنت معك» را برآورده كنم. اي حسين! در كربلا تو يكايك شهدا را در آغوش مي كشيدي، مي بوسيدي و وداع مي كردي. آيا ممكن است هنگامي كه من نيز به خاك و خون خود مي غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاري و عطش عشق مرا به تو و به خداي تو سيراب كني؟ من از دنياي دون مي گريزم. از اختلافات، از تظاهرات، از خودنمايي ها، غرورها، خودخواهي ها، سفسطه ها، مغلطه ها، دروغ ها و تهمت ها خسته شده ام. احساس مي كنم اين جهان جاي من نيست. آن چه ديگران را خوشحال مي كند، مرا سودي نمي رساند.

احساس مي كردم كه حسين(ع) مرا به جنگ كفار فرستاده و از پشت سر مراقب من است. حركات مرا مي بيند، سرعت عمل مرا تمجيد مي كند، فداكاري مرا مي ستايد، و از زخم هاي خونين بدنم آگاهي دارد. و براستي كه زخم و درد در راه او و خداي او چقدر لذت بخش است.

 

 

 

فاتحان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 687
  • 688
  • 689
  • ...
  • 690
  • ...
  • 691
  • 692
  • 693
  • ...
  • 694
  • ...
  • 695
  • 696
  • 697
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 483
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1041
  • 1 ماه قبل: 7423
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)
  • گوشه ای از خاطرات شهداء (5.00)
  • هر وقت که راه کربلا باز شود(از خاطرات شهید علیرضا کریمی ) (5.00)
  • امر به معروف ( از خاطرات شهید حاج رضا فرزانه ) (5.00)
  • حج وتولدی دوباره ( ازخاطرات شهید آوینی ) (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس