فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

ماجرای تحول شهید«احمدعلی نیری»به خاطر دوری ازگناه

24 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

شهید احمد علی نیری نقل کرد: در دماوند از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم. بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم.
«شهید احمد علی نیری» در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان می‌داد. همه می‌دانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آن‌ها برخورد سختی خواهد کرد. او در تاریخ 27 بهمن ماه سال 64 و در سن 19 سالگی طی عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید. احمدعلی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.

«دکتر محسن نوری» یکی از دوستان شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این شهید والامقام و عارف مسلک داشته است. او در مورد نحوه تحول این شهید که با وجود سن کمش اما مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود به ذکر خاطره‌ای از زبان خود شهید اشاره می‌کند. این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» نقل شده است که در ادامه می‌آید:

رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت. در داخل یک جمع همیشه مثل آن‌ها بود با آن‌ها می‌خندید با آن‌ها حرف می‌زد و… احمد هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمی‌دانست. در حالی که همه می‌دانستیم که او از بقیه به مراتب بالاتر است. از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم. احساس کردم که احمد خداوند را به گونه‌ای دیگر می‌شناسد و بندگی می‌کند! ما نماز می‌خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا می‌دیدم که احمد از نماز و مناجات با خدا  لذت می‌برد. شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه 12 ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه می‌کند. اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه می‌گفت و می‌خندید. من فقط می‌دیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام می‌داد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می‌داد. احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی‌کرد. فقط زمانی برافروخته می‌شد که می‌دید کسی در یک جمعی غیبت می‌کند و پشت سر دیگران صحبت می‌کرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی‌کرد با قاطعیت از شخص غیبت کننده می‌خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من… لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را  بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.

نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.»

بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شکنجه «ساواک» و جمله‌ای تاریخی

24 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

عبدالله میثمی در یکی از سخنرانی‌هایش برای رزمندگان اسلام گفت: «برادران! پیشروی و عقب‌نشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام؛ و حقیقت شکست، اختلاف ماست. اگر خدای ناکرده به واسطه‌ حرف‌های اختلاف‌انگیز،رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست.» 


 
سال 1334 در شهر اصفهان متولد شد. تولد او مصادف با شب ولادت حضرت امیر‌المؤمنین (ع) بود. پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل کرد، نام او را «عبدالله» گذاشتند.دوران کودکی و نوجوانی را سپری کرد و در دوره‌ی دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش مشغول به کار شد. از نوجوانی شور و علاقه‌ خاصی به مسائل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم دینی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به قبلیه روحانیت و طلبگی قرار داد.

 

عبدالله در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، «هیأت حضرت رقیه (ع)»، کلاس‌های آموزش قرآن و صندوق قرض‌الحسنه را پایه‌گذاری کرد و عملاً مسئولیت ارشاد دوستان هم‌سن و سال خود را بر عهده گرفت و قرآن و مسایل سیاسی روز را به آنها تعلیم داد. به تدریج همین محافل دوستانه به جلسات مخفی تبدیل شد. در این زمان بیشتر توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش اعلامیه، کتاب و تبیین اهداف مبارزاتی و شخصیت حضرت امام خمینی (ره) و افشای خیانت‌های رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین بود. سرانجام پس از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج احکام الهی، در سال 1353 به همراه برادر شهیدش (حجت‌الاسلام رحمت‌الله میثمی) و چند تن دیگر از دوستانش، به قم هجرت کردند و در مدرسه‌ «شهید حقانی»ساکن شد و به تعلیم و تربیت و تکمیل دروس دینی پرداخت.

 

عبدالله که در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود، با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبه‌ دیگر در همین سال دستگیر و راهی زندان شد.

در زندان با وجود آنکه شکنجه‌های فراوانی را تحمل کرد، ذره‌ای نرمش نشان نداد و با تجاربی که داشت محیط زندان را به کلاس درس تبدیل کرد و در حالی که از محضر بعضی از روحانیون کسب فیض می‌کرد، به اتفاق سایر زندانیان هم‌بند به تحقیق و مطالعه‌ی علوم و معارف قرآن و نهج‌البلاغه پرداخت.
 

او تعالیم قرآن را به زندانیان آموزش می‌داد و این حرکت‌ها در روحیه‌ زندانیانی که تحت تأثیر گروهک‌های ملحد و منافق بودند، تأثیر به سزایی داشت. شهید میثمی که 30 ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستم‌شاهی به سر برده بود، در سال 1357 به دنبال مبارزات قهرمانانه‌ی ملت رشید ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) از زندان آزاد شد و پس از رهایی، با روحیه‌ی انقلابی خود در جهت به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از اهدای هر آنچه که در توان داشت، کوتاهی نکرد.

 

 

حجت الاسلام شهید عبدالله میثمی
با پیروزی انقلاب اسلامی، جهت ادامه‌ تحصیل به حوزه‌ علمیه‌ قم رفت و از محضر استادان کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینه‌اش روحانی شهید، «مصطفی ردانی‌پور» و برای یاری رساندن به این نهضت امام خمینی(ره)، مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر رفت، تا در کنار پاسداران به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد.او که بعد از آزادی از زندان، با سابقه‌ سیاسی قبلی خود می‌توانست در بسیاری از جاهای حساس کشور نیرویی کارآمد باشد، ولی گمنامی را برگزید و بدون نام و شهرت و آوازه، با هدف رشد و اعتلای اسلام، در هر نقطه از سرزمین اسلامی خالصانه خدمت کرد.

 

این روحانی در مدت حضور در استان کهگیلویه و بویراحمد سهم بزرگی در تأمین امنیت و ثبات این منطقه عشایری داشت و تلاش‌های فراوانی برای کمک و رسیدگی به مستمندان و خانواده‌ی شهدا به کار بست. او علاوه بر خدمت در سپاه، در تشکیل بسیاری از نهاد‌های انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد نقش بارزی داشت و همواره مورد مشاوره‌ی مسؤولین استان قرار می‌گرفت. پس از 30 ماه خدمت و تلاش شبانه‌روزی در آن منطقه‌ی محروم، از سوی نماینده‌ی حضرت امام (ره) در سپاه، به عنوان «مسؤول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره)» در منطقه‌ی نهم (فارس،بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب شد.

 

از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، عبدالله جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفره‌ی گسترده‌ی الهی می‌دانست ومعتقد بود که هرکسی بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفره‌ی الهی بیشتر بهره برده است. برای همین در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و یکی از آنه صحنه‌ها این بود که برادرش در مقابل چشمانش در تپه‌های شهید صدر به شهادت رسید.

 

به تأسی از حضرت امام (ره) و رهبر و مقتدایش معتقد بود که جنگ در رأس همه‌ی امور است و بقیه‌ی مسایل در مرحله‌ی بعد. بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند، تا اینکه از طرف حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین شهید محلاتی،«نماینده‌ محترم حضرت امام (ره) در سپاه» به «مسئولیت نمایندگی امام(ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ره)» که قرارگاه مرکزی و هدایت کننده‌ تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود برگزیده شد، تا با حضور در میان برادران سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایه‌ قوت قلب آنان باشد.

 

حجت‌الاسلام میثمی که با علاقه و عشق بی‌نظیر این سنگر را انتخاب کرده بود، در آن شرایط حساس در کنار فرماندهان و رزمندگان، توانست نقش مهمی را در انسجام نیروها و رشد معنویات در جبهه ایفا کند. سخن او همواره و بخصوص در خطوط مقدم نبرد و شب‌های عملیات الهام‌بخش رزمندگان و مسؤولان جنگ بود. او حتی برای زیارت خانه‌ خدا هم حاضر نبود، لحظه‌ای جبهه‌های نبرد حق علیه باطل را ترک کند، چرا که معتقد بود جبهه‌ اجر زیارت خانه‌ی خدا را هم دارد.

 

وی همواره در میدان جهاد حاضر بود و یار و یاور رزمندگان اسلام به شمار می‌رفت.تکلیف دینی در نزد او بر همه چیز مقدم بود. بصیرت و آگاهی او در آن شرایط سخت، گره‌گشا بود، اخلاص و تقوای او امید را در دل‌ها زنده می‌کرد و تبسمش یأس و نومیدی آنان را می‌زدود. او در بسیاری از صحنه‌ها پیشتاز بود. دلسوزی، ایمان و علاقه‌اش به حضرت امام(ره) و انقلاب، او را پذیرای همه‌ی سختی‌ها کرده بود. حجت الاسلام میثمی در کوران حوادث انقلاب و جنگ بر این نکته تأکید میکرد که وقتی انسان برای خدا کار کند، هرچند هم آن کار کوچک باشد، چنان نمود دارد که اصلاً خودش هم باور نمی‌کند.

 

شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی
کار کردن در راه خدا و خدمت به بندگان برایش به مثابه‌ی عبادت و از همه چیز شیرین‌تر بود.زیرا فعالیت و تلاش برای رضای خدا را معراج خود می‌دانست و در حقیقت، تعالی و رسیدنش به کمال معنوی، نتیجه‌ی همین اخلاص و عشق به خدمت‌گزاری بود.او هر آنچه داشت،در طبق اخلاص نهاده بود و برای احیای دین خدا و ارزش‌های متعالی سر از پا نمی‌شناخت.ایثار و از خود گذشتگی او به حدی بود که در همه حال، برای سپاهیان اسلام، نمونه و الگو بود. اعتقاد راسخ و روح باصفایش که در مراحل مختلف زندگی، به ویژه در دوران زندان، صیقل یافته بود،از او انسانی وارسته ساخته بود،که جز در وادی سالکان طریق عشق و مخلصان درگاه معبود، نمی‌توان چنین یافت. عبدالله همواره مسؤولیت عظیم فرماندهان و نیروهای رزمنده و امانت سنگین و بار مسئولیت شهدا را یادآوری می‌کرد و می‌گفت:

«خدا می‌داند اگر پیام شهدا و حماسه‌های آنها را به پشت جبهه منتقل نکنیم،گنهکاریم.»
 

این عالم وارسته و روحانی مبارز که با درک تکلیف و شناخت زمان،خدمت در جبهه‌ها را بر همه چیز ترجیح داده بود، به رزمندگان گوشزد می‌کرد:«اگر به خاطر مشکلات و به اسم پایان مأموریت و غیره بخواهیم برگردیم، نوعی سقوط است. برادران پیوسته از خدای خود بخواهید که توفیق ادامه‌ی نبرد را از ما نگیرد. خدا می‌داند روز قیامت وقتی روزهای جبهه‌مان را ببینیم و روزهای مرخصی را هم ببینیم، گریه خواهیم کرد که ای کاش مرخصی نرفته بودیم.»

 

حجت‌الاسلام میثمی که در فراز و نشیب‌های انقلاب و جنگ، وظیفه‌ی خود را خوب می‌شناخت و با حضور مستقیم در جبهه‌ها و خطوط مقدم، سند زنده‌ی عمل به تکلیف و همراهی روحانیت با فاتحان میادین رزم را به نمایش می‌گذاشت،در یکی از سخنرانی‌هایش برای رزمندگان اسلام گفت:«برادران! پیشروی و عقب‌نشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام و حقیقت شکست، اختلاف ماست. اگر خدای ناکرده به واسطه‌ حرف‌های اختلاف‌انگیز ما، رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست.»

 

این روحانی مبارز و فداکار آنگاه که می‌دید رزمندگان و فرماندهان، برای دفاع از اسلام به شهادت می‌رسند و مزد جهاد را دریافت می‌کنند، می‌گفت: «خدا می‌داند که من این روزها دارم زجر می‌کشم، چرا که می‌بینم برادران ما چه زیبا به پیشگاه خدا می‌روند. خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد.»

 

سرانجام همان‌طور که در شب دوم عملیات کربلای 5 به دوستان گفته بود:«من در این عملیات اجر خودم را از خدا می‌گیرم.»هنگامی که در تاریخ روز نهم بهمن ماه سحرگاهان، آن زمان که دلباختگان جمال محبوب،برای مناجات با خدای خویش آماده می‌شد،وعده‌ الهی تحقق یافت و در منطقه‌ عملیاتی «کربلای 5»، از ناحیه‌ی سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز 12 بهمن ماه سال 1365مطابق با دوم جمادی‌الثانی که مصادف با شب شهادت حضرت زهرا (ع) بود که به شهادت رسید.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

از عبور از هفت‌خان گزینش تا رضایت مادر برای حضور در جبهه

24 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

سخت‌ترین مرحله اعزام من راضی کردن مادرم برای آمدن به جبهه بود، چرا که همزمان با من برادر دیگرم نیز در جبهه حضور داشت و مادرم مخالف حضور همزمان ما بود. روز اعزام از من پرسید: «از کدام مسجد اعزام می‌شوی؟» و من به دروغ گفتم: «از مسجد باب‌الحوائج(ع)»… 

 
جملات بالا بخش‌هایی از خاطرات یک رزمنده تخریبچی است.  

  سیدجلال روغنی از تخریبچیان قرارگاه «خاتم‌الانبیاء(ص)» و «کربلا» که از ناحیه دو چشم، دو دست و یک پا جانباز است، به روایت خاطره‌ای از چگونگی راضی کردن مادرش برای حضور در جبهه پرداخت.

 

او می‌گوید: 16 یا 17 ساله بودم که پس از دو، سه بار گزینش از سوی مسئولان اعزام رزمندگان به جبهه موفق به حضور در جبهه شدم. یکی از سوال‌های گزینش این بود که «امسال روز قدس کجا بودی؟» من هم جواب دادم: «راهپیمایی» در سوال دیگری پرسیدند:«ناهار چه خوری؟» گفتم: «با دوستانم رفتیم ساندویچی.» سپس مسئول گزینش با حالت خاصی گفت: «پس رفتی ساندویچی و روزه‌ هم نبودی» این در حالی بود که آن روز من روزه بودم و از پرسش‌های گزینشگر هول شده بودم.

 

البته سخت‌ترین مرحله اعزام من راضی کردن مادرم برای آمدن به جبهه بود چرا که همزمان با من برادر دیگرم نیز در جبهه حضور داشت و مادرم مخالف حضور همزمان ما بود. روز اعزام از من پرسید: «از کدام مسجد اعزام می‌شوی؟» و من به دروغ گفتم: «از مسجد باب‌الحوائج(ع)» و خودم به مسجد امام هادی (ع) رفتم اما هنگام اعزام مادرم را دیدم که به مسجد امام هادی (ع) آمده است. برای اینکه پیش دوستانم خراب نشوم با دو دست به محاسنم به حالت التماس کشیدم که مادرم چیزی نگوید. او از من پرسید کی بازمی‌گردی و من گفتم اجازه بدهید بروم فردا می‌آیم و این فردا ادامه داشت تا زمان مجروحیتم. از همین رو یکی از شیرین‌ترین لحظات زندگی من راضی کردن مادرم بود.

 

 

بر خلاف آنچه گاهی برخی از افراد از روی عناد یا نادانی بیان می‌کنند، هیچ رزمنده‌ای از روی اجبار به جبهه نرفت و انگیزه‌شان هم کوپن و سهمیه نخود و لوبیا نبوده است.
 

وی در بخش دیگر سخنانش ادامه می‌دهد: خوشبختانه کتاب «فرماندهان ورود ممنوع» که به روایت خاطرات 30 رزمنده تخریبچی اختصاص دارد، می‌تواند در حقیقت میراث خوبی برای آیندگان باشد و می‌تواند به معرفی سمبل‌های دوران دفاع مقدس کمک کند. متأسفانه ما در طول تاریخ در بخش سمبل‌سازی برای جوانان‌مان ضعف داشتیم و اگر هم سمبلی در کتاب‌هایمان بوده محدود به افرادی همچون «پتروس» و یا در اوج آن «ریزعلی خواجوی» بوده است. این در حالی است که تک تک رزمندگان و شهدای ما می‌توانند برای نسل جوان به عنوان یک سمبل معرفی شوند. اگر ایثار و از خودگذشتگی رزمندگان روایت شود، قطعا شاهد تأثیرات آن در جامعه خواهیم بود چرا که آن‌ها مایه ایجاد امنیت و آسایش امروزی ما هستند.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 680
  • 681
  • 682
  • ...
  • 683
  • ...
  • 684
  • 685
  • 686
  • ...
  • 687
  • ...
  • 688
  • 689
  • 690
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • زفاک

آمار

  • امروز: 2162
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس