فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

معجزه توسل

25 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

عراقی ها که می دانستند آمپول ها کار خودشان را خواهند کرد، دیگر به سراغ آسایشگاه ما نیامدند و ما با خیال راحت، آن شب، چراغ عزاداری حضرت حسین (ع) را روشن کردیم. 
 بهترین خاطره ای که من از محرم در اسارت دارم، به آن سالی برمی گرد که عراقی ها طبق عادت هر ساله شان، روز هفتم و هشتم محرم به همه آمپول های تزریق می کردند تا رزمنده های ایرانی نتوانند در روزهای تاسوعا و عاشورا عزاداری کنند. این کار شیطانی شان هر سال خوب نتیجه می داد و غیر از چند نفر که به لطایف الحلیل از زیر تزریق آمپول، جان سالم به در می بردند، بقیه چنان تب می کردند که تا چند روز درجا می افتادند.


آن سال، دیگر تجربه ی کافی بدست آورده بودند و اسامی افراد را از روی لیست می خواندند و حتی یک نفر نیز نتوانست از نیش سوزن آمپول در امان بماند. حتی بین بچه ها شایع شده بود که درصد مواد آمپول امسال، چند سی سی بیشتر از سال های پیش است. وقتی عراقی ها به آسایشگاه ما آمدند، همه بچه ها به حضرت علی اصغر متوسل شده، نجات خود را از آن دردانه کوچک امام حسین (ع) خواستند.

قلب پاک بچه ها و نام و برکت آن طفل خاندان پیامبر چنان اثر معجزه آسایی داشت که هیچ کدام از بچه ها – به جز یکی دو نفر که آنها بیماری کم خونی داشتند – تب نکردند. عراقی ها که می دانستند آمپول ها کار خودشان را خواهند کرد، دیگر به سراغ آسایشگاه ما نیامدند و ما با خیال راحت، آن شب، چراغ عزاداری حضرت حسین (ع) را روشن کردیم.

  صبح که شد، دکترهای عراقی از جریان خبر دار شدند. آنها به آسایشگاه های دیگر رفتند و دیدند که تمام افراد آنها تب کرده و در جا افتاده اند؛ اما افراد آسایشگاه ما سرحال و قبراق هستند. بین خودشان بگو – مگویی شده بود که نگو! از طرفی تعجب کرده بودند و از طرف دیگر نمی توانستند قبول کنند که توسل به ائمه و خاندان عصمت، کار های نشدنی را شدنی می کند.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهیدی که دعوت «حاج قاسم» را پذیرفت

25 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

ارتباطات ما خیلی بد بود و اصلاً نمی‌شد جواب بیسیم‌ها را بدهیم. حتی بعضی از گلوله‌های توپخانه خودمان به سنگرهای ما می‌خورد. در این وضعیت بود که حسین از راه رسید و آرامشی در خط به وجود آورد. آن‌ها چنان شجاعانه جنگیدند که عراق به سرعت عقب زده شد. خط حفظ شد و در دست ما ماند. بعد از آن هم دیگر خط سقوط نکرد.
حسین تاجیک در فروردین سال 1342 در روستای شادبهار شهرستان کهنوج به دنیا آمد. تحصیلات دوره ابتدایی را در یکی از روستاهای اطراف شادبهار گذراند و دوره راهنمایی را در جیرفت سپری کرد. حسین از همان دوره نوجوانی عضو بسیج شد و در سال 59 به کردستان اعزام شد، حسین در شعبان سال 61 با دختری از خانواده‌ای روحانی و سادات ازدواج کرد. از آنجا که حسین نیرویی ورزیده و کامل محسوب می‌شد هیچ ارگانی نمی‌خواست او را از دست بدهد و فرماندهان اجازه اعزام به او نمی‌دادند.

 

او پس از اصرار زیاد به جبهه‌های نبرد اعزام شد و از عملیات والفجر 1 به صورت ماموریتی در عملیات‌ها شرکت کرد. وی بعد از مسوولیت پادگان امام حسین(ع) در سال 63 به درخواست سردار سلیمانی به طور دایم به لشکر 41 ثارالله پیوست و فرمانده گردان 415 شد.

ناجی کربلای 5

پل حدود یک کیلومتر طول داشت و کاملاً بی حفاظ و عریان بود. هیچ مانعی بر سر راه گلوله باران عراق وجود نداشت. همه‌ی توپخانه و تانکهای عراق روی این پل قفل شده بود و روی آن آتش می‌ریخت. واقعاً جهنمی از آتش بود. ما از دور به پل نگاه می‌کردیم و منتظر کمک بودیم اما هر چیزی یا هر کسی که به پل می‌رسید منهدم می‌شد، آمبولانسی آمد که آن را زدند. یک نفربر آمد، آن را هم زدند. بعد لندکروزی برای رساندن مهمات آمد که آن را هم منهدم کردند.

 

اطراف پل یا جنازه ریخته بود و یا مجروحی ناله می‌کرد. لودری آمده بود که حالا داشت در آتش می‌سوخت. ماشین مهمات آتش گرفته و مهمات دورنش هم در حال سوختن و انفجار بود. غلغله و معرکه‌ای از آتش بود. در چنین وضعی بود که دیدیم گردانی به پل نزدیک می‌شود. به سرعت و به دو سمت پل می‌آمدند. تماس گرفتم و فهمیدم گردان تاجیک است.

مدتی قبل با حسین تماس گرفته و گفته بودم: حسین هرطور که می‌توانی خودت را برسان. می‌دانستم که امکان ندارد او نیاید. در هر وضع و حالی که بود بدون یک ذره تردید می‌آمد و خودش را به ما می‌رساند. حالا می‌دیدم که آنها مستقیم به سمت نابودی می‌روند. با خودم گفتم: خدایا الان همه اینها روی پل قتل عام می‌شوند.

 

اما حسین گردان را با شجاعت و مهارت از روی پل گذراند. البته حدود سی، چهل نفر از بچه‌های گردان شهید و مجروح شدند، اما ما باور نمی‌کردیم که حتی یک نفر هم به سلامت عبور کند. گردان به ستون از روی پل می‌گذشت و عراقیها هم که آنها را می‌دیدند، تمام نیرویشان را روی پل متمرکز کرده بودند تا کسی از آن نگذرد. هرچه می‌توانستند آتش می‌ریختند. گردان حسین وقتی از پل گذشت و به کانالی که ما در آن بودیم رسید، به سرعت در خط پخش شد. حسین واقعاً ناجی کربلای پنج شد. بچه‌هایش را که از آن جهنم یک کیلومتر آتش گذشته بودند با آن همه مجروح و شهید، بسیج کرد و به سمت عراقیها یورش بردند. آن روز ما همه وصیت نوشته بودیم و هیچ امید زنده ماندن نداشتیم. وضع طوری بود که یکبار هلی کوپتر عراقی در بالای سر ما آن قدر پایین آمده بود که وقتی مرتضی، کلوخی از روی زمین برداشت و به طرفش پرت کرد، کلوخ به هلی کوپترخورد.

ارتباطات ما خیلی بد بود و اصلاً نمی‌شد جواب بی سیمها را بدهیم. حتی بعضی از گلوله های توپخانه خودمان به سنگرهای ما می خورد. در این وضعیت بود که حسین از راه رسید و آرامشی در خط به وجود آورد. آنها چنان شجاعانه جنگیدند که عراق به سرعت عقب زده شد. خط حفظ شد و در دست ما ماند. بعد از آن هم دیگر خط سقوط نکرد. لشکر 27 رسول الله از راه رسید و خط را تثبیت کرد.

 

 

وسرانجام در بهمن ماه سال 1365 (عملیات کربلای 5) صدای پر طنین حسین تاجیک، فرمانده گردان 415 لشکر 41 ثارالله در اطراف نهر جاسم به خاموشی گرایید تا شعله یادش برای همیشه در دل ها روشن بماند. او با اشتیاق سفیر شهادت را در آغوش کشید و به آرامش جاوید دست یافت.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 نظر دهید »

"محراب" کابوسی برای "ضد انقلاب"

25 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

اوایل، محمود کاوه، ظاهر او، طرز لباس پوشيدن، راه‌رفتن و سخن‌گفتنش را نپسنديده بودند با خدمت وی در این تیپ مخالفت كردند امّا مدّتى بعد، او را در جمع خود پذيرفتند.
 
 
  «على اصغر حسينى محراب» در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنيا آمد. پدرش مغازه‌‏ خوار بار فروشى داشت و از اين راه امرار معاش مى‌‏نمود و آن‏ها از نظر مالى وضعيّت مناسبى داشتند.
در خانه‌‏ى محراب تلويزيون وجود نداشت و فرزندان از همان كودكى، اوقات فراغت خود را در خانه با كتاب و کتاب خوانی مى‏‌گذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى كه مى‏‌توانستند خوب و بد را تشخيص دهند با مسجد و نماز و زيارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا كرده بود.

 

 

على اصغر علاقه‌ بسيارى به فعّاليّت‏‌هاى ورزشى داشت. او كشتى حرفه ‏اى را از چهارده سالگى زير نظر بهترين مربيّان كشتى كشور - زرّينى و هادى عامل - آغاز كرده بود. در دوران تحصيل عضو تيم كشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمينه‏ كشتى به مقام قهرمانی دست يافت و چندين بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسيده بود.
شوخ طبعى و همچنين قدرت بدنى‌‏اش، جايگاه ويژه‏ اى را در بين همبازى‏ ها و همکلاسی ها براى وى باز كرده بود و او يكى از پيشگامان حركت‏‌هاى دانش آموزى در سطح دبيرستان‏‌هاى مشهد به شمار مى‌‏رفت و اوّلين كسى بود كه در دبيرستان، عكس‏‌هاى شاه و خاندانش را از ديوارها به زير كشيد.
حضور او در اكثر راهپيمايى‌‏هاى شبانه بدون توجّه به حكومت نظامى، بيانگر شجاعت و روحيه‏ ظلم ستيزى او بود و در اوج همين مبارزات بود كه به خاطر فعّاليّت‌‏هاى بى وقفه‏‌اش توسط عمّال حكومت دستگير شد؛ امّا پس از آزادى نيز همچنان به مبارزات خود ادامه داد. در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تيم فوتبال تاج - كه بعد نام‏هاى ديگرى را پذيرفت - به عنوان دروازه‌‏بان فعّاليّت مى‏‌كرد و در همين تيم نیز به كارهاى انقلابى و سياسى مى‏‌پرداخت.

 

 

مسجد رضوی، مسجدى كه محراب و دوستانش در آنجا فعّاليّت‏‌هاى انقلابى مى‏‌كردند واقع در كوى طلاب، شاخص‏‌ترين مسجد مشهد در آن زمان بود. با وجود علاقه‏‌اش به تحصيل، وقتى كه ديد پدر پيرش تنها نان‏‌آور خانواده‏ پرخرج و پر اولاد آن‏هاست و به زودى نيز در مقابل مسئوليّت خطير خرج ادامه تحصيل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها كرد تا شايد بتواند بخشى از اين بار سنگين را بر دوش بكشد. بدين ترتيب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى كه كار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصيل ادامه دهند امّا با تمام اين‏ها عطش محراب براى دانستن، هرگز كم نشد و همان‏‌طور كه از كودكى با هيأت‏‌هاى مذهبى، حسينيّه ‏ها، مساجد و با روحانيون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج‏‌گيرى آن نيز با روحانيون انقلابى بيشترى آشنا شد و در مجالس آن‏ها حضورى فعّال داشت.
هجده ساله بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل بسيج، به صف پولادين بسيج پيوست و از آن پس تمام نيرويش را صرف رشد روحانى و معنوى خويش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسيج، تحرّك و تلاش بسيارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابيون و گروه‌های قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.

 

 

 
 
 
 
 
خاطرات دفاع مقدس
 
 
“محراب” کابوسی برای “ضد انقلاب”

اوایل، محمود کاوه، ظاهر او، طرز لباس پوشيدن، راه‌رفتن و سخن‌گفتنش را نپسنديده بودند با خدمت وی در این تیپ مخالفت كردند امّا مدّتى بعد، او را در جمع خود پذيرفتند.
 
 
  «على اصغر حسينى محراب» در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنيا آمد. پدرش مغازه‌‏ خوار بار فروشى داشت و از اين راه امرار معاش مى‌‏نمود و آن‏ها از نظر مالى وضعيّت مناسبى داشتند.
در خانه‌‏ى محراب تلويزيون وجود نداشت و فرزندان از همان كودكى، اوقات فراغت خود را در خانه با كتاب و کتاب خوانی مى‏‌گذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى كه مى‏‌توانستند خوب و بد را تشخيص دهند با مسجد و نماز و زيارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا كرده بود.

 

على اصغر علاقه‌ بسيارى به فعّاليّت‏‌هاى ورزشى داشت. او كشتى حرفه ‏اى را از چهارده سالگى زير نظر بهترين مربيّان كشتى كشور - زرّينى و هادى عامل - آغاز كرده بود. در دوران تحصيل عضو تيم كشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمينه‏ كشتى به مقام قهرمانی دست يافت و چندين بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسيده بود.
شوخ طبعى و همچنين قدرت بدنى‌‏اش، جايگاه ويژه‏ اى را در بين همبازى‏ ها و همکلاسی ها براى وى باز كرده بود و او يكى از پيشگامان حركت‏‌هاى دانش آموزى در سطح دبيرستان‏‌هاى مشهد به شمار مى‌‏رفت و اوّلين كسى بود كه در دبيرستان، عكس‏‌هاى شاه و خاندانش را از ديوارها به زير كشيد.
حضور او در اكثر راهپيمايى‌‏هاى شبانه بدون توجّه به حكومت نظامى، بيانگر شجاعت و روحيه‏ ظلم ستيزى او بود و در اوج همين مبارزات بود كه به خاطر فعّاليّت‌‏هاى بى وقفه‏‌اش توسط عمّال حكومت دستگير شد؛ امّا پس از آزادى نيز همچنان به مبارزات خود ادامه داد. در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تيم فوتبال تاج - كه بعد نام‏هاى ديگرى را پذيرفت - به عنوان دروازه‌‏بان فعّاليّت مى‏‌كرد و در همين تيم نیز به كارهاى انقلابى و سياسى مى‏‌پرداخت.




مسجد رضوی، مسجدى كه محراب و دوستانش در آنجا فعّاليّت‏‌هاى انقلابى مى‏‌كردند واقع در كوى طلاب، شاخص‏‌ترين مسجد مشهد در آن زمان بود. با وجود علاقه‏‌اش به تحصيل، وقتى كه ديد پدر پيرش تنها نان‏‌آور خانواده‏ پرخرج و پر اولاد آن‏هاست و به زودى نيز در مقابل مسئوليّت خطير خرج ادامه تحصيل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها كرد تا شايد بتواند بخشى از اين بار سنگين را بر دوش بكشد. بدين ترتيب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى كه كار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصيل ادامه دهند امّا با تمام اين‏ها عطش محراب براى دانستن، هرگز كم نشد و همان‏‌طور كه از كودكى با هيأت‏‌هاى مذهبى، حسينيّه ‏ها، مساجد و با روحانيون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج‏‌گيرى آن نيز با روحانيون انقلابى بيشترى آشنا شد و در مجالس آن‏ها حضورى فعّال داشت.
هجده ساله بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل بسيج، به صف پولادين بسيج پيوست و از آن پس تمام نيرويش را صرف رشد روحانى و معنوى خويش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسيج، تحرّك و تلاش بسيارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابيون و گروه‌های قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.

 

در سال 1360 - با توجّه به احساس مسئوليّتى كه داشت و با اين فكر كه امروز كمك به دين و احكام قرآن از اولويّتى خاصّ برخوردار است - همراه با سيل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهه‌‏هاى نبرد شد و بدين ترتيب مقدّمات آشنايى محراب با شهيد محمود كاوه فراهم گرديد. نقش شهيد كاوه در سازندگى محراب انكارناپذير است. كاوه در ماموریت هايى كه به همراه ديگر يارانش داشت، همواره نيروهايى را با ويژگى‏‌هاى مورد نظرش انتخاب و به همراهى دعوت مى‏‌كرد. در يكى از همين مأموریت‌ها بود كه كاوه، محراب را ديد و بعد از كمى صحبت با او، او را توانا براى خدمت در تیپ تازه تأسيس شهدا دانست. بنيان‌گذاران تیپ 100 ویژه شهدا كه در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشيدن، راه رفتن و طريقه‏ سخن گفتن او را نپسنديده بودند، مخالفت كردند. امّا مدّتى بعد با تغيير قابل توجّهى كه در پى تذكّرات و صحبت‏‌هاى به جاى كاوه در محراب به وجود آمده بود، كم‏‌كم او را در جمع خود پذيرفتند.
محراب همان كسى بود كه كاوه به دنبالش مى‏‌گشت. فردى شجاع و صادق كه هميشه در جلو نيروها حركت مى‏‌كرد. صحبت های حسن رزاقی از همرزمان شهید حسینی مهراب محراب مراتب کارآمدی خود در عملیات‌های رزمی در سردستان را به محمود اثبات کرده بود؛ در همان روزهاى نخست اعزام، محراب به اتّفاق كاوه به سقّز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهده‌دار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پيوست و پس از چندى عضو رسمى سپاه شد. او پس از بروز قابليّت‏‌ها و توانايى‏‌هايش به عنوان يك رزمنده، از سوى كاوه به سِمَت جانشينى سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردان‌های رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطّلاعات تيپ ويژه‏ شهدا برگزيده شد.

 

 

عمليّات شاخص ديگرى كه محراب در آن نقش مؤثّر و قابل ملاحظه‌اى داشت، سلسله عمليّاتى بود كه در سال 1361، در محور سردشت - پيرانشهر انجام گرفت كه بسيار حايز اهميّت بود؛ چرا كه در طى آن مناطق بسيارى از كشورمان از جمله روستاى اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهم‏تر جنگل آلواتان - كه توسط حزب دموكرات تسخير شده بود - از وجود آن‏ها پاكسازى و آزاد شد. اسراء و مردم بیگناه، زنان، دختران و ديگر كسانی که به اسارت در آمده بودند توسّط اين حزب آزاد شدند و به آغوش خانواده‏‌هاى خود بازگشتند.
جنگ‏‌هاى مناطق كردستان منظّم و کلاسیک نبود و آموزشِ صرف در تربيت رزمنده‌‏ها نقش بسيار كمى داشت و استعداد و ذكاوت خدادادى مى‏خواست، و اين همان چيزى بود كه محراب در وجود خود داشت. در همين دوران بود كه او اوج هنرش را نشان داد و در شرايطى سخت و با امكاناتى كم و مسير دشوار به همراه يارانش عمليّات را پيروزمندانه انجام دادند. در اين عمليّات‌‏ها، محراب همیشه جلوتر از گروه پيش مى‏رفت و به شناسايى منطقه مى‌‏پرداخت.
مهم‏ترين بخش اين سلسله عمليّات‏‌ها، فتح منطقه‌‏اى در دلِ جنگل آلواتان بود كه محراب ايثارگرانه به همراه خواهرزاده‏‌اش - احمد صفر زاده - «الله اكبر» گويان پيش رفت و با نيروهاى اندكى - كه همراهشان بود - در عرض چند دقيقه هدف را فتح كردند. در طى يكى از همين عمليّات‏ها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجك مجروح و بى هوش شد و تركش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقى بود.

 

 

محراب در پاکسازى شهر مهاباد نيز نقش مؤثّر و منحصر به فردى داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بين همه‏ نيروها بود. پاكسازى اطراف شهر باختران، موقعيّت ديگرى براى شكوفايى استعدادهاى نظامى شهيد محراب و زمينه‏ مناسبى براى بروز فداكارى‏‌هايش بود. وقتى كه ضدّ انقلاب منطقه‏ «بست» در غرب كردستان را منطقه‏ امنى براى خود مى‌‏دانست، محراب تنها با يك گروهان كه همگى مانند خودش بودند و بيمى از شهادت نداشتند به آن جا يورش برد و ارتفاعات را از چنگ آن‏ها خارج ساختند. او بسيارى از سركردگان گروه‏‌هاى ضدّ انقلاب را مى‏‌شناخت و هرگاه حضور يكى از آن‏ها را در جايى احساس مى‏‌كرد، سريعاً به آن‏جا مى‏‌شتافت و در پى دستگيرى يا نابودى آن‏ها بر مى‌‏آمد.
در عمليّات آزادسازى سدّ بوكان، محراب حضور داشت و در صحنه حساس و سخت خنثی سازی توطئه انفجار سد بوکان بوسیله ضدانقلاب درخشید. محراب از افرادى بود كه قابليّت‏‌هايش در جنگ‏ها و سختى‏‌ها بارها براى فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از اين رو به او مسئوليّت‏هاى مختلفى سپرده مى‏شد كه البتّه از پس همه‏ى آن‏ها به خوبى برمى‏‌آمد. در اسفندماه 1362 با همسرش ازدواج كرد. همسرش صداقت، صفا و محّبتى را كه در وجود محراب ديده بود، دليل اصلى موافقت خود براى ازدواج با ايشان مى‏‌داند.

 

 

بعد از مراسم خواستگارى، محراب به جبهه رفت و بعد از پيروزى در يك عمليّات، سفرى تشويقى به سوريّه نصيبش شد و از آن‏جا نيز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنويّت حاكم بر جبهه‏ حزب اللّه لبنان او را شيفته‏ ى خود ساخته بود. امّا با توجّه به ازدواجش ترجيح داد به ايران بازگردد و مبارزه را اين‏جا ادامه دهد.
تحمّل شرايطى كه محراب داشت، براى همسر جوانش آسان نبود. امّا همراهى و كمك محراب و دلدارى‏هايش اين دختر جوان را مصمّم مى‏ساخت كه در كنارش بايستد و يار او در سفر جهاد و مبارزه باشد. آن‏ها زندگى مشترك خود را طى مراسمى ساده و در عين حال باشكوه آغاز و سپس به اتفاق يكديگر به اروميّه عزيمت كردند و در يكى از آپارتمان‏هايى كه در اختيار آن‏ها قرار گرفت، ساكن شدند. محراب بيشتر وقتش را در مناطق عملیاتی كردستان مى‌‏گذراند و تنها هفته‌‏اى يك‏بار براى ديدن همسرش به اروميّه باز مى‏‌گشت.

 

 

زيارت امام رضا (علیه السلام)، مطالعه‏ آثار بزرگانى چون مطهّرى، دستغيب و بهشتى و همچنين گردش‏هاى خانوادگى از جمله برنامه ‏هاى دوران مرخصی و اوقات فراغتش بود. به امام حسين (علیه السلام) و حضرت زينب (سلام ا… علیها) عشق مى‏ ورزيد؛ طورى كه طبق گفته‏ خواهرزاده و همرزمش - محسن كرمانى: “كافى بود نام حضرت زينب (سلام ا… علیها) برده شود تا اشك او جارى شود.”
اوّلين فرزند آن‏ها در اوّل شهريور ماه سال 1364 به دنيا آمد و محراب او را زينب ناميد. پس از تولّد زينب براى سكونت به اهواز مهاجرت كردند چون لشگر 55 ویژه شهدا برای شرکت در عملیات بدر به جبهه های جنوب اعزام شده بود. در همان سال، در پى پيروزى در يك عمليّات، بار ديگر سهميه‏ اى براى پاسداران نمونه جهت اعزام به حجّ در نظر گرفته شد كه على اصغر محراب نيز يكى از آن‏ها بود. امّا به دليل داشتن مشكلات مالى با كمك مالى پدرش - كه البتّه به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول كرده بود - عازم سفر پر بركت حجّ شد.
پس از بازگشت از مكّه معظّمه به مشهد، به زيارت امام رضا (علیه السلام) شتافت و با اندكى درنگ براى بازديد از اقوام و آشنايان، دوباره به جبهه رفت. او علاقه‏ بسيارى به همسر و فرزندش داشت؛ با اين وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها كند. در جواب پدر كه از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها كند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن كوچكى را از جيبش بيرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانى كه تجربه‏ ى چندانى نداشتم، جوانان زيادى به دليل عدم تسلّط من به فنون جنگى به شهادت رسيده‏اند. حالا كه تجربه كسب كرده‏ام و از توانمندى‏ هايى برخوردارم، نبايد عقب نشينى كنم.”

 

به ماديّات و مسائل دنيوى توجّه و علاقه‌‏اى نداشت. يك‏بار كه شنيده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهيد كاوه و همه‏ى پاسداران منطقه نامه‏اى تنظيم و اعلام نمودند: “اگر چنين كارى صورت پذيرد، ما سپاه را ترك مى‏كنيم.” گفتگو با ابراهیم چاره‌خواه با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ 100 ويژه‏ى شهدا به كاوه سپرده شد و تیپ شهدا به كمك رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصورى، ايافت، شهيد قمى و محراب توسعه پيدا كرد و تجهيز شد و به لشگر ويژه‏ى شهدا مبدّل گرديد. اين لشگر به تدريج داراى يگان‏هاى مجهّزى چون يگان دريايى و گردان پدافندى قائم به فرماندهى و سرپرستى على ‏اصغر حسينى محراب شد. وقتى گردان قائم در محلّى به نام كشتارگاه در مهاباد استقرار يافت، محراب براى توسعه و تجهيز آن دست به اقداماتى زد؛ از جمله اين كه آب مورد نياز پادگان را از چاه متروكى در روستاى نزديك پادگان تهيّه نمود. همچنين حمّام متروكی در شهر را براى استفاده‏ى رزمندگان بازسازى و مرمّت كرد. گردان پدافندى قائم به تدريج توسعه يافت و نام تيپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تيپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گرديد و بعد از جنگ، این یگان زير نظر سپاه خراسان « تيپ 3 لشكر 5 نصر » را تشکیل داد.

 

 

 
 
 
 
 
خاطرات دفاع مقدس
 
 
“محراب” کابوسی برای “ضد انقلاب”

اوایل، محمود کاوه، ظاهر او، طرز لباس پوشيدن، راه‌رفتن و سخن‌گفتنش را نپسنديده بودند با خدمت وی در این تیپ مخالفت كردند امّا مدّتى بعد، او را در جمع خود پذيرفتند.
 
 
  «على اصغر حسينى محراب» در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنيا آمد. پدرش مغازه‌‏ خوار بار فروشى داشت و از اين راه امرار معاش مى‌‏نمود و آن‏ها از نظر مالى وضعيّت مناسبى داشتند.
در خانه‌‏ى محراب تلويزيون وجود نداشت و فرزندان از همان كودكى، اوقات فراغت خود را در خانه با كتاب و کتاب خوانی مى‏‌گذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى كه مى‏‌توانستند خوب و بد را تشخيص دهند با مسجد و نماز و زيارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا كرده بود.

 

على اصغر علاقه‌ بسيارى به فعّاليّت‏‌هاى ورزشى داشت. او كشتى حرفه ‏اى را از چهارده سالگى زير نظر بهترين مربيّان كشتى كشور - زرّينى و هادى عامل - آغاز كرده بود. در دوران تحصيل عضو تيم كشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمينه‏ كشتى به مقام قهرمانی دست يافت و چندين بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسيده بود.
شوخ طبعى و همچنين قدرت بدنى‌‏اش، جايگاه ويژه‏ اى را در بين همبازى‏ ها و همکلاسی ها براى وى باز كرده بود و او يكى از پيشگامان حركت‏‌هاى دانش آموزى در سطح دبيرستان‏‌هاى مشهد به شمار مى‌‏رفت و اوّلين كسى بود كه در دبيرستان، عكس‏‌هاى شاه و خاندانش را از ديوارها به زير كشيد.
حضور او در اكثر راهپيمايى‌‏هاى شبانه بدون توجّه به حكومت نظامى، بيانگر شجاعت و روحيه‏ ظلم ستيزى او بود و در اوج همين مبارزات بود كه به خاطر فعّاليّت‌‏هاى بى وقفه‏‌اش توسط عمّال حكومت دستگير شد؛ امّا پس از آزادى نيز همچنان به مبارزات خود ادامه داد. در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تيم فوتبال تاج - كه بعد نام‏هاى ديگرى را پذيرفت - به عنوان دروازه‌‏بان فعّاليّت مى‏‌كرد و در همين تيم نیز به كارهاى انقلابى و سياسى مى‏‌پرداخت.




مسجد رضوی، مسجدى كه محراب و دوستانش در آنجا فعّاليّت‏‌هاى انقلابى مى‏‌كردند واقع در كوى طلاب، شاخص‏‌ترين مسجد مشهد در آن زمان بود. با وجود علاقه‏‌اش به تحصيل، وقتى كه ديد پدر پيرش تنها نان‏‌آور خانواده‏ پرخرج و پر اولاد آن‏هاست و به زودى نيز در مقابل مسئوليّت خطير خرج ادامه تحصيل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها كرد تا شايد بتواند بخشى از اين بار سنگين را بر دوش بكشد. بدين ترتيب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى كه كار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصيل ادامه دهند امّا با تمام اين‏ها عطش محراب براى دانستن، هرگز كم نشد و همان‏‌طور كه از كودكى با هيأت‏‌هاى مذهبى، حسينيّه ‏ها، مساجد و با روحانيون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج‏‌گيرى آن نيز با روحانيون انقلابى بيشترى آشنا شد و در مجالس آن‏ها حضورى فعّال داشت.
هجده ساله بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل بسيج، به صف پولادين بسيج پيوست و از آن پس تمام نيرويش را صرف رشد روحانى و معنوى خويش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسيج، تحرّك و تلاش بسيارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابيون و گروه‌های قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.

 

در سال 1360 - با توجّه به احساس مسئوليّتى كه داشت و با اين فكر كه امروز كمك به دين و احكام قرآن از اولويّتى خاصّ برخوردار است - همراه با سيل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهه‌‏هاى نبرد شد و بدين ترتيب مقدّمات آشنايى محراب با شهيد محمود كاوه فراهم گرديد. نقش شهيد كاوه در سازندگى محراب انكارناپذير است. كاوه در ماموریت هايى كه به همراه ديگر يارانش داشت، همواره نيروهايى را با ويژگى‏‌هاى مورد نظرش انتخاب و به همراهى دعوت مى‏‌كرد. در يكى از همين مأموریت‌ها بود كه كاوه، محراب را ديد و بعد از كمى صحبت با او، او را توانا براى خدمت در تیپ تازه تأسيس شهدا دانست. بنيان‌گذاران تیپ 100 ویژه شهدا كه در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشيدن، راه رفتن و طريقه‏ سخن گفتن او را نپسنديده بودند، مخالفت كردند. امّا مدّتى بعد با تغيير قابل توجّهى كه در پى تذكّرات و صحبت‏‌هاى به جاى كاوه در محراب به وجود آمده بود، كم‏‌كم او را در جمع خود پذيرفتند.
محراب همان كسى بود كه كاوه به دنبالش مى‏‌گشت. فردى شجاع و صادق كه هميشه در جلو نيروها حركت مى‏‌كرد. صحبت های حسن رزاقی از همرزمان شهید حسینی مهراب محراب مراتب کارآمدی خود در عملیات‌های رزمی در سردستان را به محمود اثبات کرده بود؛ در همان روزهاى نخست اعزام، محراب به اتّفاق كاوه به سقّز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهده‌دار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پيوست و پس از چندى عضو رسمى سپاه شد. او پس از بروز قابليّت‏‌ها و توانايى‏‌هايش به عنوان يك رزمنده، از سوى كاوه به سِمَت جانشينى سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردان‌های رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطّلاعات تيپ ويژه‏ شهدا برگزيده شد.

 


عمليّات شاخص ديگرى كه محراب در آن نقش مؤثّر و قابل ملاحظه‌اى داشت، سلسله عمليّاتى بود كه در سال 1361، در محور سردشت - پيرانشهر انجام گرفت كه بسيار حايز اهميّت بود؛ چرا كه در طى آن مناطق بسيارى از كشورمان از جمله روستاى اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهم‏تر جنگل آلواتان - كه توسط حزب دموكرات تسخير شده بود - از وجود آن‏ها پاكسازى و آزاد شد. اسراء و مردم بیگناه، زنان، دختران و ديگر كسانی که به اسارت در آمده بودند توسّط اين حزب آزاد شدند و به آغوش خانواده‏‌هاى خود بازگشتند.
جنگ‏‌هاى مناطق كردستان منظّم و کلاسیک نبود و آموزشِ صرف در تربيت رزمنده‌‏ها نقش بسيار كمى داشت و استعداد و ذكاوت خدادادى مى‏خواست، و اين همان چيزى بود كه محراب در وجود خود داشت. در همين دوران بود كه او اوج هنرش را نشان داد و در شرايطى سخت و با امكاناتى كم و مسير دشوار به همراه يارانش عمليّات را پيروزمندانه انجام دادند. در اين عمليّات‌‏ها، محراب همیشه جلوتر از گروه پيش مى‏رفت و به شناسايى منطقه مى‌‏پرداخت.
  مهم‏ترين بخش اين سلسله عمليّات‏‌ها، فتح منطقه‌‏اى در دلِ جنگل آلواتان بود كه محراب ايثارگرانه به همراه خواهرزاده‏‌اش - احمد صفر زاده - «الله اكبر» گويان پيش رفت و با نيروهاى اندكى - كه همراهشان بود - در عرض چند دقيقه هدف را فتح كردند. در طى يكى از همين عمليّات‏ها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجك مجروح و بى هوش شد و تركش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقى بود.




محراب در پاکسازى شهر مهاباد نيز نقش مؤثّر و منحصر به فردى داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بين همه‏ نيروها بود. پاكسازى اطراف شهر باختران، موقعيّت ديگرى براى شكوفايى استعدادهاى نظامى شهيد محراب و زمينه‏ مناسبى براى بروز فداكارى‏‌هايش بود. وقتى كه ضدّ انقلاب منطقه‏ «بست» در غرب كردستان را منطقه‏ امنى براى خود مى‌‏دانست، محراب تنها با يك گروهان كه همگى مانند خودش بودند و بيمى از شهادت نداشتند به آن جا يورش برد و ارتفاعات را از چنگ آن‏ها خارج ساختند. او بسيارى از سركردگان گروه‏‌هاى ضدّ انقلاب را مى‏‌شناخت و هرگاه حضور يكى از آن‏ها را در جايى احساس مى‏‌كرد، سريعاً به آن‏جا مى‏‌شتافت و در پى دستگيرى يا نابودى آن‏ها بر مى‌‏آمد.
 در عمليّات آزادسازى سدّ بوكان، محراب حضور داشت و در صحنه حساس و سخت خنثی سازی توطئه انفجار سد بوکان بوسیله ضدانقلاب درخشید. محراب از افرادى بود كه قابليّت‏‌هايش در جنگ‏ها و سختى‏‌ها بارها براى فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از اين رو به او مسئوليّت‏هاى مختلفى سپرده مى‏شد كه البتّه از پس همه‏ى آن‏ها به خوبى برمى‏‌آمد. در اسفندماه 1362 با همسرش ازدواج كرد. همسرش صداقت، صفا و محّبتى را كه در وجود محراب ديده بود، دليل اصلى موافقت خود براى ازدواج با ايشان مى‏‌داند.

 

بعد از مراسم خواستگارى، محراب به جبهه رفت و بعد از پيروزى در يك عمليّات، سفرى تشويقى به سوريّه نصيبش شد و از آن‏جا نيز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنويّت حاكم بر جبهه‏ حزب اللّه لبنان او را شيفته‏ ى خود ساخته بود. امّا با توجّه به ازدواجش ترجيح داد به ايران بازگردد و مبارزه را اين‏جا ادامه دهد.
تحمّل شرايطى كه محراب داشت، براى همسر جوانش آسان نبود. امّا همراهى و كمك محراب و دلدارى‏هايش اين دختر جوان را مصمّم مى‏ساخت كه در كنارش بايستد و يار او در سفر جهاد و مبارزه باشد. آن‏ها زندگى مشترك خود را طى مراسمى ساده و در عين حال باشكوه آغاز و سپس به اتفاق يكديگر به اروميّه عزيمت كردند و در يكى از آپارتمان‏هايى كه در اختيار آن‏ها قرار گرفت، ساكن شدند. محراب بيشتر وقتش را در مناطق عملیاتی كردستان مى‌‏گذراند و تنها هفته‌‏اى يك‏بار براى ديدن همسرش به اروميّه باز مى‏‌گشت.

 

 زيارت امام رضا (علیه السلام)، مطالعه‏ آثار بزرگانى چون مطهّرى، دستغيب و بهشتى و همچنين گردش‏هاى خانوادگى از جمله برنامه ‏هاى دوران مرخصی و اوقات فراغتش بود. به امام حسين (علیه السلام) و حضرت زينب (سلام ا… علیها) عشق مى‏ ورزيد؛ طورى كه طبق گفته‏ خواهرزاده و همرزمش - محسن كرمانى: “كافى بود نام حضرت زينب (سلام ا… علیها) برده شود تا اشك او جارى شود.”
اوّلين فرزند آن‏ها در اوّل شهريور ماه سال 1364 به دنيا آمد و محراب او را زينب ناميد. پس از تولّد زينب براى سكونت به اهواز مهاجرت كردند چون لشگر 55 ویژه شهدا برای شرکت در عملیات بدر به جبهه های جنوب اعزام شده بود. در همان سال، در پى پيروزى در يك عمليّات، بار ديگر سهميه‏ اى براى پاسداران نمونه جهت اعزام به حجّ در نظر گرفته شد كه على اصغر محراب نيز يكى از آن‏ها بود. امّا به دليل داشتن مشكلات مالى با كمك مالى پدرش - كه البتّه به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول كرده بود - عازم سفر پر بركت حجّ شد.
پس از بازگشت از مكّه معظّمه به مشهد، به زيارت امام رضا (علیه السلام) شتافت و با اندكى درنگ براى بازديد از اقوام و آشنايان، دوباره به جبهه رفت. او علاقه‏ بسيارى به همسر و فرزندش داشت؛ با اين وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها كند. در جواب پدر كه از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها كند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن كوچكى را از جيبش بيرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانى كه تجربه‏ ى چندانى نداشتم، جوانان زيادى به دليل عدم تسلّط من به فنون جنگى به شهادت رسيده‏اند. حالا كه تجربه كسب كرده‏ام و از توانمندى‏ هايى برخوردارم، نبايد عقب نشينى كنم.”

 

به ماديّات و مسائل دنيوى توجّه و علاقه‌‏اى نداشت. يك‏بار كه شنيده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهيد كاوه و همه‏ى پاسداران منطقه نامه‏اى تنظيم و اعلام نمودند: “اگر چنين كارى صورت پذيرد، ما سپاه را ترك مى‏كنيم.” گفتگو با ابراهیم چاره‌خواه با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ 100 ويژه‏ى شهدا به كاوه سپرده شد و تیپ شهدا به كمك رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصورى، ايافت، شهيد قمى و محراب توسعه پيدا كرد و تجهيز شد و به لشگر ويژه‏ى شهدا مبدّل گرديد. اين لشگر به تدريج داراى يگان‏هاى مجهّزى چون يگان دريايى و گردان پدافندى قائم به فرماندهى و سرپرستى على ‏اصغر حسينى محراب شد. وقتى گردان قائم در محلّى به نام كشتارگاه در مهاباد استقرار يافت، محراب براى توسعه و تجهيز آن دست به اقداماتى زد؛ از جمله اين كه آب مورد نياز پادگان را از چاه متروكى در روستاى نزديك پادگان تهيّه نمود. همچنين حمّام متروكی در شهر را براى استفاده‏ى رزمندگان بازسازى و مرمّت كرد. گردان پدافندى قائم به تدريج توسعه يافت و نام تيپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تيپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گرديد و بعد از جنگ، این یگان زير نظر سپاه خراسان « تيپ 3 لشكر 5 نصر » را تشکیل داد.

 

محراب در كنار مسئوليّت‏ هاى خود به توجيه نيروهاى اعزامى تازه رسيده نيز مى ‏پرداخت. يعنى هرگاه يك گروه از شهرستان‏ها به یگان ملحق مى‏ شدند، براى آن‏ها يك دوره ‏ى فشرده‏ى آموزش به مسئوليّت حسينى محراب گذاشته مى‏‌شد. علاوه بر تمامى موارد ذكر شده، عمليّات‏ هاى پسوه، فتح، ليلةالقدر، قادر، والفجر 4و2، خيبر، بدر و الفجر 8 و 9 نيز از حضور و رشادت‏هاى محراب بى بهره نبودند. گستردگى مسئوليّت‏ ها و خدمات محراب به حدّى بود كه بيان تمامى آن‏ها نيازمند فرصتى مبسوط دارد. به قول يكى از همرزمانِ او: “محراب در يك جمله، يعنى ايمان، اراده، قدرت و تلاش خستگى ‏ناپذير، محبّت، مهربانى و در عين حال قاطع در مديريّت و فرماندهی.”
 او بسيار مقاوم بود. در يكى از عمليّات‏ها از ناحيه‏ دست مجروح شد امّا با همان حال به هدايت نيروها ادامه داد. به طورى كه وقتى دستش را بالا و پايين مى‏ برد، از آستينش خون مى چكيد. محراب براى آموزش و تجهيز نيروهايش از هر فرصتى استفاده مى‏كرد. در سفرهايش به خراسان و مشهد، نيروهايى را با خود همراه كرد و به تيپ ويژه‏ى شهدا ملحق مى‏‌نمود. در تمام طول خدمت در مورد بیت‌المال بسيار حسّاس بود و از هرگونه اسراف يا سوء استفاده در هر مورد جلوگيرى مى‏‌كرد. خواهر زاده ‏اش - محسن كرمانى - كه همرزم او نيز بود در اين زمينه مى‏‌گويد: “از جبهه به مرخّصى آمده بود. با ماشين سپاه آمد به منزل پدر بزرگ. همسرش پياده آمده بود. مى ‏گفت: اصغر گفته ماشين بیت‌المال است. استفاده‏ى اختصاصى ممنوع. فرداى قيامت نمى‏توانم پاسخ گو باشم.”

 

او سخنرانى‏‌هاى متعدّد و مفصّلى در مراسم مختلف داشته است. در يكى از همين سخنرانى‏‌ها از برادران رزمنده خواسته بود كه اگر مى‏‌بينند او به راه كج رفته، هدايتش كنند. حتّى آن‏ها را ترغيب مى‏‌نمود كه بر سرش داد بزنند، امّا غيبت نكنند؛ كه غيبت گناهى است كبيره. مرتّب نيروهايش را تشويق مى‏ كرد و مى‏‌گفت: “هرگز نگوييد نمى‏ توانم. اگر بخواهيد، مى ‏توانيد.” گفتگو با رزمنده دفاع مقدس-حسین رضوانی خواهرزاده‏ محراب - احمد صفر زاده - كه در مسير شهادت گوى سبقت را از او ربود، با شهادتش تأثيرى عميق در محراب باقى گذاشت. بازتاب شهادت اطرافيان در محراب به صورت خشم بيشتر از دشمن و عزم و اراده‏اى پولادين براى ادامه‏ راه آن‏ها نمودار مى‏‌شد. او شهادت‏‌هاى زيادى را در خاطر داشت، شهيد محمد بروجردى، شهيد علی قمى، شهيد شکرالله خانى كه هر يك تأثير خاصّ خود را در تكامل و تعالى محراب داشتند.
سرانجام در عمليّات كربلاى 2 و در تاريخ 10/06/1365، سردار محمود كاوه - در حالى كه فرماندهى گردان را خود بر عهده گرفته بود - بر اثر اصابت تركش خمپاره‏ به شهادت رسيد. وقتى كه محراب بر بالاى سر پیکر بى‌جان كاوه حاضر شد، چند بار او را صدا زد. چنان بى ‏تاب شده بود كه سرش را دوبار به زمين كوبيد؛ به طورى كه خون از دماغش جارى شد. سپس او را در آغوش كشيد و بوسيد و پيكرش را روى دوشش گذاشت.
بله! تقدير چنين بود كه محراب - كه سرنوشتش با كاوه رقم خورده بود - پيكر او را بر دوش بكشد. فرداى آن روز محراب در صف تيپ مستقل قائم براى رزمندگان سخنرانى كرد و خبر شهادت كاوه را به نيروهايش داد. پس از آن فرصت يافت تا خود را به مراسم تشييع كاوه در مشهد برساند و در مراسم مختلف به ايراد سخنرانى درباره ‏ى فداكارى‏ ها، دلاورى‏ ها و فضايل كاوه و خاطرات خود با او بپردازد

 

 

 
 
 
 
 
خاطرات دفاع مقدس
 
 
“محراب” کابوسی برای “ضد انقلاب”

اوایل، محمود کاوه، ظاهر او، طرز لباس پوشيدن، راه‌رفتن و سخن‌گفتنش را نپسنديده بودند با خدمت وی در این تیپ مخالفت كردند امّا مدّتى بعد، او را در جمع خود پذيرفتند.
 
 
  «على اصغر حسينى محراب» در پانزدهم مردادماه سال 1340 در مشهد به دنيا آمد. پدرش مغازه‌‏ خوار بار فروشى داشت و از اين راه امرار معاش مى‌‏نمود و آن‏ها از نظر مالى وضعيّت مناسبى داشتند.
در خانه‌‏ى محراب تلويزيون وجود نداشت و فرزندان از همان كودكى، اوقات فراغت خود را در خانه با كتاب و کتاب خوانی مى‏‌گذراندند. پدر خانواده فرزندانش را از زمانى كه مى‏‌توانستند خوب و بد را تشخيص دهند با مسجد و نماز و زيارت امام هشتم (علیه السلام) آشنا كرده بود.

 

على اصغر علاقه‌ بسيارى به فعّاليّت‏‌هاى ورزشى داشت. او كشتى حرفه ‏اى را از چهارده سالگى زير نظر بهترين مربيّان كشتى كشور - زرّينى و هادى عامل - آغاز كرده بود. در دوران تحصيل عضو تيم كشتى و فوتبال مدرسه بود و در زمينه‏ كشتى به مقام قهرمانی دست يافت و چندين بار هم در وزن خود به مقام قهرمانى در سطح نواحى مشهد و استان خراسان رسيده بود.
شوخ طبعى و همچنين قدرت بدنى‌‏اش، جايگاه ويژه‏ اى را در بين همبازى‏ ها و همکلاسی ها براى وى باز كرده بود و او يكى از پيشگامان حركت‏‌هاى دانش آموزى در سطح دبيرستان‏‌هاى مشهد به شمار مى‌‏رفت و اوّلين كسى بود كه در دبيرستان، عكس‏‌هاى شاه و خاندانش را از ديوارها به زير كشيد.
حضور او در اكثر راهپيمايى‌‏هاى شبانه بدون توجّه به حكومت نظامى، بيانگر شجاعت و روحيه‏ ظلم ستيزى او بود و در اوج همين مبارزات بود كه به خاطر فعّاليّت‌‏هاى بى وقفه‏‌اش توسط عمّال حكومت دستگير شد؛ امّا پس از آزادى نيز همچنان به مبارزات خود ادامه داد. در کنار فعالیت های انقلابی در آن زمان محراب در تيم فوتبال تاج - كه بعد نام‏هاى ديگرى را پذيرفت - به عنوان دروازه‌‏بان فعّاليّت مى‏‌كرد و در همين تيم نیز به كارهاى انقلابى و سياسى مى‏‌پرداخت.




مسجد رضوی، مسجدى كه محراب و دوستانش در آنجا فعّاليّت‏‌هاى انقلابى مى‏‌كردند واقع در كوى طلاب، شاخص‏‌ترين مسجد مشهد در آن زمان بود. با وجود علاقه‏‌اش به تحصيل، وقتى كه ديد پدر پيرش تنها نان‏‌آور خانواده‏ پرخرج و پر اولاد آن‏هاست و به زودى نيز در مقابل مسئوليّت خطير خرج ادامه تحصيل فرزندان قرار خواهد گرفت، درس را رها كرد تا شايد بتواند بخشى از اين بار سنگين را بر دوش بكشد. بدين ترتيب برادران و خواهران محراب توانستند در فرصتى كه كار و تلاش او به وجود آورده بود، به تحصيل ادامه دهند امّا با تمام اين‏ها عطش محراب براى دانستن، هرگز كم نشد و همان‏‌طور كه از كودكى با هيأت‏‌هاى مذهبى، حسينيّه ‏ها، مساجد و با روحانيون در تماس بود، در زمان انقلاب و اوج‏‌گيرى آن نيز با روحانيون انقلابى بيشترى آشنا شد و در مجالس آن‏ها حضورى فعّال داشت.
هجده ساله بود كه با پيروزى انقلاب اسلامى و فرمان امام(ره) مبنى بر تشكيل بسيج، به صف پولادين بسيج پيوست و از آن پس تمام نيرويش را صرف رشد روحانى و معنوى خويش نمود. او در طول دوران خدمت خود در بسيج، تحرّك و تلاش بسيارى در جهت مبارزه با ضدّ انقلابيون و گروه‌های قاچاق موادّ مخدّر از خود نشان داد.

 

در سال 1360 - با توجّه به احساس مسئوليّتى كه داشت و با اين فكر كه امروز كمك به دين و احكام قرآن از اولويّتى خاصّ برخوردار است - همراه با سيل خروشان مردم حزب اللّه عازم جبهه‌‏هاى نبرد شد و بدين ترتيب مقدّمات آشنايى محراب با شهيد محمود كاوه فراهم گرديد. نقش شهيد كاوه در سازندگى محراب انكارناپذير است. كاوه در ماموریت هايى كه به همراه ديگر يارانش داشت، همواره نيروهايى را با ويژگى‏‌هاى مورد نظرش انتخاب و به همراهى دعوت مى‏‌كرد. در يكى از همين مأموریت‌ها بود كه كاوه، محراب را ديد و بعد از كمى صحبت با او، او را توانا براى خدمت در تیپ تازه تأسيس شهدا دانست. بنيان‌گذاران تیپ 100 ویژه شهدا كه در ابتدا ظاهر محراب، طرز لباس پوشيدن، راه رفتن و طريقه‏ سخن گفتن او را نپسنديده بودند، مخالفت كردند. امّا مدّتى بعد با تغيير قابل توجّهى كه در پى تذكّرات و صحبت‏‌هاى به جاى كاوه در محراب به وجود آمده بود، كم‏‌كم او را در جمع خود پذيرفتند.
محراب همان كسى بود كه كاوه به دنبالش مى‏‌گشت. فردى شجاع و صادق كه هميشه در جلو نيروها حركت مى‏‌كرد. صحبت های حسن رزاقی از همرزمان شهید حسینی مهراب محراب مراتب کارآمدی خود در عملیات‌های رزمی در سردستان را به محمود اثبات کرده بود؛ در همان روزهاى نخست اعزام، محراب به اتّفاق كاوه به سقّز رفت و مسئولیت گروه اسکورت را عهده‌دار شد و سپس به تیپ ویژه شهدا پيوست و پس از چندى عضو رسمى سپاه شد. او پس از بروز قابليّت‏‌ها و توانايى‏‌هايش به عنوان يك رزمنده، از سوى كاوه به سِمَت جانشينى سرگروه و بعد از سیر مراحل مسئولیتی در گردان‌های رزمی سرانجام به جانشینی معاونت اطّلاعات تيپ ويژه‏ شهدا برگزيده شد.

 


عمليّات شاخص ديگرى كه محراب در آن نقش مؤثّر و قابل ملاحظه‌اى داشت، سلسله عمليّاتى بود كه در سال 1361، در محور سردشت - پيرانشهر انجام گرفت كه بسيار حايز اهميّت بود؛ چرا كه در طى آن مناطق بسيارى از كشورمان از جمله روستاى اکواتان، زندان دولتو، و از همه مهم‏تر جنگل آلواتان - كه توسط حزب دموكرات تسخير شده بود - از وجود آن‏ها پاكسازى و آزاد شد. اسراء و مردم بیگناه، زنان، دختران و ديگر كسانی که به اسارت در آمده بودند توسّط اين حزب آزاد شدند و به آغوش خانواده‏‌هاى خود بازگشتند.
جنگ‏‌هاى مناطق كردستان منظّم و کلاسیک نبود و آموزشِ صرف در تربيت رزمنده‌‏ها نقش بسيار كمى داشت و استعداد و ذكاوت خدادادى مى‏خواست، و اين همان چيزى بود كه محراب در وجود خود داشت. در همين دوران بود كه او اوج هنرش را نشان داد و در شرايطى سخت و با امكاناتى كم و مسير دشوار به همراه يارانش عمليّات را پيروزمندانه انجام دادند. در اين عمليّات‌‏ها، محراب همیشه جلوتر از گروه پيش مى‏رفت و به شناسايى منطقه مى‌‏پرداخت.
  مهم‏ترين بخش اين سلسله عمليّات‏‌ها، فتح منطقه‌‏اى در دلِ جنگل آلواتان بود كه محراب ايثارگرانه به همراه خواهرزاده‏‌اش - احمد صفر زاده - «الله اكبر» گويان پيش رفت و با نيروهاى اندكى - كه همراهشان بود - در عرض چند دقيقه هدف را فتح كردند. در طى يكى از همين عمليّات‏ها در جنگل آلواتان، محراب در اثر انفجار نارنجك مجروح و بى هوش شد و تركش حاصل از آن انفجار تا آخر عمر در گردن او باقى بود.




محراب در پاکسازى شهر مهاباد نيز نقش مؤثّر و منحصر به فردى داشت. جسارت، قدرت و شجاعت او موجب درخشش او در بين همه‏ نيروها بود. پاكسازى اطراف شهر باختران، موقعيّت ديگرى براى شكوفايى استعدادهاى نظامى شهيد محراب و زمينه‏ مناسبى براى بروز فداكارى‏‌هايش بود. وقتى كه ضدّ انقلاب منطقه‏ «بست» در غرب كردستان را منطقه‏ امنى براى خود مى‌‏دانست، محراب تنها با يك گروهان كه همگى مانند خودش بودند و بيمى از شهادت نداشتند به آن جا يورش برد و ارتفاعات را از چنگ آن‏ها خارج ساختند. او بسيارى از سركردگان گروه‏‌هاى ضدّ انقلاب را مى‏‌شناخت و هرگاه حضور يكى از آن‏ها را در جايى احساس مى‏‌كرد، سريعاً به آن‏جا مى‏‌شتافت و در پى دستگيرى يا نابودى آن‏ها بر مى‌‏آمد.
 در عمليّات آزادسازى سدّ بوكان، محراب حضور داشت و در صحنه حساس و سخت خنثی سازی توطئه انفجار سد بوکان بوسیله ضدانقلاب درخشید. محراب از افرادى بود كه قابليّت‏‌هايش در جنگ‏ها و سختى‏‌ها بارها براى فرماندهان رده بالا ثابت شده بود؛ از اين رو به او مسئوليّت‏هاى مختلفى سپرده مى‏شد كه البتّه از پس همه‏ى آن‏ها به خوبى برمى‏‌آمد. در اسفندماه 1362 با همسرش ازدواج كرد. همسرش صداقت، صفا و محّبتى را كه در وجود محراب ديده بود، دليل اصلى موافقت خود براى ازدواج با ايشان مى‏‌داند.

 

بعد از مراسم خواستگارى، محراب به جبهه رفت و بعد از پيروزى در يك عمليّات، سفرى تشويقى به سوريّه نصيبش شد و از آن‏جا نيز به مبارزان جنوب لبنان سر زد. فضا و معنويّت حاكم بر جبهه‏ حزب اللّه لبنان او را شيفته‏ ى خود ساخته بود. امّا با توجّه به ازدواجش ترجيح داد به ايران بازگردد و مبارزه را اين‏جا ادامه دهد.
تحمّل شرايطى كه محراب داشت، براى همسر جوانش آسان نبود. امّا همراهى و كمك محراب و دلدارى‏هايش اين دختر جوان را مصمّم مى‏ساخت كه در كنارش بايستد و يار او در سفر جهاد و مبارزه باشد. آن‏ها زندگى مشترك خود را طى مراسمى ساده و در عين حال باشكوه آغاز و سپس به اتفاق يكديگر به اروميّه عزيمت كردند و در يكى از آپارتمان‏هايى كه در اختيار آن‏ها قرار گرفت، ساكن شدند. محراب بيشتر وقتش را در مناطق عملیاتی كردستان مى‌‏گذراند و تنها هفته‌‏اى يك‏بار براى ديدن همسرش به اروميّه باز مى‏‌گشت.

 

 زيارت امام رضا (علیه السلام)، مطالعه‏ آثار بزرگانى چون مطهّرى، دستغيب و بهشتى و همچنين گردش‏هاى خانوادگى از جمله برنامه ‏هاى دوران مرخصی و اوقات فراغتش بود. به امام حسين (علیه السلام) و حضرت زينب (سلام ا… علیها) عشق مى‏ ورزيد؛ طورى كه طبق گفته‏ خواهرزاده و همرزمش - محسن كرمانى: “كافى بود نام حضرت زينب (سلام ا… علیها) برده شود تا اشك او جارى شود.”
اوّلين فرزند آن‏ها در اوّل شهريور ماه سال 1364 به دنيا آمد و محراب او را زينب ناميد. پس از تولّد زينب براى سكونت به اهواز مهاجرت كردند چون لشگر 55 ویژه شهدا برای شرکت در عملیات بدر به جبهه های جنوب اعزام شده بود. در همان سال، در پى پيروزى در يك عمليّات، بار ديگر سهميه‏ اى براى پاسداران نمونه جهت اعزام به حجّ در نظر گرفته شد كه على اصغر محراب نيز يكى از آن‏ها بود. امّا به دليل داشتن مشكلات مالى با كمك مالى پدرش - كه البتّه به شرط باز پس گرفتن، آن وام را قبول كرده بود - عازم سفر پر بركت حجّ شد.
پس از بازگشت از مكّه معظّمه به مشهد، به زيارت امام رضا (علیه السلام) شتافت و با اندكى درنگ براى بازديد از اقوام و آشنايان، دوباره به جبهه رفت. او علاقه‏ بسيارى به همسر و فرزندش داشت؛ با اين وجود حاضر نبود جنگ و جبهه را رها كند. در جواب پدر كه از او خواسته بود به خاطر همسر و فرزندش منطقه را رها كند و در سپاه مشهد مشغول خدمت شود، قرآن كوچكى را از جيبش بيرون آورد و گفت: «پدر، تو را به قرآن مانع رفتن من نشو. چه بسا در زمانى كه تجربه‏ ى چندانى نداشتم، جوانان زيادى به دليل عدم تسلّط من به فنون جنگى به شهادت رسيده‏اند. حالا كه تجربه كسب كرده‏ام و از توانمندى‏ هايى برخوردارم، نبايد عقب نشينى كنم.”

 

به ماديّات و مسائل دنيوى توجّه و علاقه‌‏اى نداشت. يك‏بار كه شنيده بود قرار است به پاسداران درجه اعطا شود، به همراه شهيد كاوه و همه‏ى پاسداران منطقه نامه‏اى تنظيم و اعلام نمودند: “اگر چنين كارى صورت پذيرد، ما سپاه را ترك مى‏كنيم.” گفتگو با ابراهیم چاره‌خواه با شهادت شهید محمد بروجردی فرماندهی تیپ 100 ويژه‏ى شهدا به كاوه سپرده شد و تیپ شهدا به كمك رزمندگان و یاران کاوه به خصوص منصورى، ايافت، شهيد قمى و محراب توسعه پيدا كرد و تجهيز شد و به لشگر ويژه‏ى شهدا مبدّل گرديد. اين لشگر به تدريج داراى يگان‏هاى مجهّزى چون يگان دريايى و گردان پدافندى قائم به فرماندهى و سرپرستى على ‏اصغر حسينى محراب شد. وقتى گردان قائم در محلّى به نام كشتارگاه در مهاباد استقرار يافت، محراب براى توسعه و تجهيز آن دست به اقداماتى زد؛ از جمله اين كه آب مورد نياز پادگان را از چاه متروكى در روستاى نزديك پادگان تهيّه نمود. همچنين حمّام متروكی در شهر را براى استفاده‏ى رزمندگان بازسازى و مرمّت كرد. گردان پدافندى قائم به تدريج توسعه يافت و نام تيپ را به خود گرفت. سپس مستقل از لشگر ویژه شهدا به خواست محراب به عنوان تيپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) گرديد و بعد از جنگ، این یگان زير نظر سپاه خراسان « تيپ 3 لشكر 5 نصر » را تشکیل داد.

 

محراب در كنار مسئوليّت‏ هاى خود به توجيه نيروهاى اعزامى تازه رسيده نيز مى ‏پرداخت. يعنى هرگاه يك گروه از شهرستان‏ها به یگان ملحق مى‏ شدند، براى آن‏ها يك دوره ‏ى فشرده‏ى آموزش به مسئوليّت حسينى محراب گذاشته مى‏‌شد. علاوه بر تمامى موارد ذكر شده، عمليّات‏ هاى پسوه، فتح، ليلةالقدر، قادر، والفجر 4و2، خيبر، بدر و الفجر 8 و 9 نيز از حضور و رشادت‏هاى محراب بى بهره نبودند. گستردگى مسئوليّت‏ ها و خدمات محراب به حدّى بود كه بيان تمامى آن‏ها نيازمند فرصتى مبسوط دارد. به قول يكى از همرزمانِ او: “محراب در يك جمله، يعنى ايمان، اراده، قدرت و تلاش خستگى ‏ناپذير، محبّت، مهربانى و در عين حال قاطع در مديريّت و فرماندهی.”
 او بسيار مقاوم بود. در يكى از عمليّات‏ها از ناحيه‏ دست مجروح شد امّا با همان حال به هدايت نيروها ادامه داد. به طورى كه وقتى دستش را بالا و پايين مى‏ برد، از آستينش خون مى چكيد. محراب براى آموزش و تجهيز نيروهايش از هر فرصتى استفاده مى‏كرد. در سفرهايش به خراسان و مشهد، نيروهايى را با خود همراه كرد و به تيپ ويژه‏ى شهدا ملحق مى‏‌نمود. در تمام طول خدمت در مورد بیت‌المال بسيار حسّاس بود و از هرگونه اسراف يا سوء استفاده در هر مورد جلوگيرى مى‏‌كرد. خواهر زاده ‏اش - محسن كرمانى - كه همرزم او نيز بود در اين زمينه مى‏‌گويد: “از جبهه به مرخّصى آمده بود. با ماشين سپاه آمد به منزل پدر بزرگ. همسرش پياده آمده بود. مى ‏گفت: اصغر گفته ماشين بیت‌المال است. استفاده‏ى اختصاصى ممنوع. فرداى قيامت نمى‏توانم پاسخ گو باشم.”

 


او سخنرانى‏‌هاى متعدّد و مفصّلى در مراسم مختلف داشته است. در يكى از همين سخنرانى‏‌ها از برادران رزمنده خواسته بود كه اگر مى‏‌بينند او به راه كج رفته، هدايتش كنند. حتّى آن‏ها را ترغيب مى‏‌نمود كه بر سرش داد بزنند، امّا غيبت نكنند؛ كه غيبت گناهى است كبيره. مرتّب نيروهايش را تشويق مى‏ كرد و مى‏‌گفت: “هرگز نگوييد نمى‏ توانم. اگر بخواهيد، مى ‏توانيد.” گفتگو با رزمنده دفاع مقدس-حسین رضوانی خواهرزاده‏ محراب - احمد صفر زاده - كه در مسير شهادت گوى سبقت را از او ربود، با شهادتش تأثيرى عميق در محراب باقى گذاشت. بازتاب شهادت اطرافيان در محراب به صورت خشم بيشتر از دشمن و عزم و اراده‏اى پولادين براى ادامه‏ راه آن‏ها نمودار مى‏‌شد. او شهادت‏‌هاى زيادى را در خاطر داشت، شهيد محمد بروجردى، شهيد علی قمى، شهيد شکرالله خانى كه هر يك تأثير خاصّ خود را در تكامل و تعالى محراب داشتند.
سرانجام در عمليّات كربلاى 2 و در تاريخ 10/06/1365، سردار محمود كاوه - در حالى كه فرماندهى گردان را خود بر عهده گرفته بود - بر اثر اصابت تركش خمپاره‏ به شهادت رسيد. وقتى كه محراب بر بالاى سر پیکر بى‌جان كاوه حاضر شد، چند بار او را صدا زد. چنان بى ‏تاب شده بود كه سرش را دوبار به زمين كوبيد؛ به طورى كه خون از دماغش جارى شد. سپس او را در آغوش كشيد و بوسيد و پيكرش را روى دوشش گذاشت.
 بله! تقدير چنين بود كه محراب - كه سرنوشتش با كاوه رقم خورده بود - پيكر او را بر دوش بكشد. فرداى آن روز محراب در صف تيپ مستقل قائم براى رزمندگان سخنرانى كرد و خبر شهادت كاوه را به نيروهايش داد. پس از آن فرصت يافت تا خود را به مراسم تشييع كاوه در مشهد برساند و در مراسم مختلف به ايراد سخنرانى درباره ‏ى فداكارى‏ ها، دلاورى‏ ها و فضايل كاوه و خاطرات خود با او بپردازد.

 


شهادت كاوه براى محراب آثار ويژه و منحصر به فردى داشت. او دوست كاوه بود. كاوه به او اعتماد داشت و او كاوه را در حدّ يك مراد مى‏‌دانست. اين كاوه بود كه به قابليّت محراب از همان ابتدا پى برد و به دوستان نيز توصيه مى‌‏نمود كه با اين جوان مدارا كنند و صبور باشند تا روزى شاهد شكوفايى او در كردستان باشند.
محراب هميشه مى‏‌گفت: من هرچه دارم، از كاوه دارم. امّا اين را نيز به خاطر داشت كه كاوه به او گفته بود: “اين طور حوادث نبايد در روحيه‏ ى او اثر بگذارد، بلكه بايد با ايمان و اراده راهش را ادامه دهد.” مادرش مى‏‌گويد: “وقتى براى شهادت كاوه به مشهد آمده بود، خواستم او را از رفتن منصرف كنم؛ ولى او پاسخ داد: مادر، خدا شاهد است كه براى خدا مى‏جنگم. ان‌شاءالله فردا شما جلوى حضرت زهرا (سلام ا… علهیا) روسفيد خواهيد بود.”
محراب بار ديگر به منطقه برگشت. امّا طبيعت پرتلاش محراب با حالت پدافندى سازگارى نداشت و دوست داشت بتواند مأموريّت تيپ مستقل انصارالرضا (علیه السلام) را از پدافند به آفند و عمليّاتى تغيير سازمانى بدهد و سرانجام توانست حكم عمليّاتى و آفندى بودن انصارالرضا (علیه السلام) را قبل از شروع عمليّات كربلاى 4 از فرماندهی كلّ سپاه پاسداران بگيرد. به اين ترتيب او بنيانگذار تيپ عمليّاتى انصارالرضا (علیه السلام) شد.
در زمانى كه نيروهاى لشكر ويژه‏ ى شهدا براى شركت در عمليّات‏هاى كربلاى 4 و 5 آماده مى‏شدند، محراب دايم در راه بود. گاهى به يگان دريايى ويژه ‏ى شهدا و گاهى به تيپ انصارالرضا (علیه السلام) و گاهى به فرماندهى لشكر ويژه‏ ى شهدا مراجعه مى‏ كرد.
 با شروع عمليّات كربلاى 4، مأموريت انفجار يك پل شهر بصره عراق به او واگذار شد. امّا به هر تقدير با ناكام ماندن مراحل اوّليه‏ى عمليّات، ديگر نوبت به محراب نرسيد. يك روز مانده به شروع عمليّات كربلاى 5، محراب مثل بسيارى ديگر از فرماندهان كه خانواده ‏هايشان در مناطق جنگى ساكن بودند، به خانه رفت و شايد هم مى‏ دانست كه براى آخرين بار دخترش را مى‏ بيند؛ لذا وقتى كه راننده ‏اش براى بردن او به منطقه آمده بود، او را براى خريد روزنامه بيرون فرستاد و اين رفت و آمد فرصت بیشتر بودن با خانواده را فرهم کرد. سرانجام دل از دخترش كند، او را بوسيد و بعد از خداحافظى با همسرش، به راه افتاد.
عملیات كربلاى 5 آغاز شد. از شب چهارم عمليّات، محراب به عنوان فرماندهی محور عمليّاتى لشكر ويژه ‏ى شهدا عمل مى‏ كرد. او توانست در آن شب پاتك شديد عراق را قاطع پاسخ دهد. در شب ششم عمليّات و در حالى كه لشكر ويژه ‏ى شهدا تا اواسط شهر «دوعيجى عراق» پيش رفت و بخش عظيمى از آن را تصّرف كرده بودند؛ توپ‏ ها و راكت ‏هاى شيميايى منفجر شدند. محراب كه شيميايى شده بود به ناچار به اهواز فرستاده شد. او پس از تسكين موقّت به رغم سوزش چشم‏ ها و گلو توانست در راه بازگشت به خطّ سرى به خانه بزند و بار ديگر دخترش را ببيند. امّا این بار او در خواب بود. اصرار خواهر و همسر محراب براى ماندن و استراحت در عزم و اراده‏ ى او براى باز پيوستن به نيروهايش خللى وارد نكرد و او برخلاف دستورات پزشك دوباره راهى خطّ شد.
 در فاصله‏ روزهاى هفتم تا دهم عمليّات او مدام در تب و تابِ رفتن به نزد نيروهايش در سنگر مقدّم بود، امّا سوزش چشم‏ها و سينه‏اش امان را از او گرفته بود و او از مركز پيام با نيروهايش در تماس بود. ولى سرانجام طاقت از كف داد و بعد از خواندن نماز در حالى كه زير لب آيه: «اللّهم ارزقنا توفيق الشهادة فى سبيلك» را زمزمه مى‏كرد، به اتّفاق جمعی از نيروهاى اطّلاعات به طرف خطّ به راه افتاد و در حالى كه سوار بر موتور به پل شهر «دوعيچى عراق» نزديك مى ‏شدند، توسّط راكت‏ هاى هواپیمای عراقى بمباران شدند. از وجود محراب و يار همراهش هيچ چيز باقى نماند؛ و به اين ترتيب در تاريخ 30 دى ماه 1365 محراب نيز به صف شهدا پيوست. اين در حالى بود كه همسرش دومّين فرزند خود را باردار بود و محراب 5 ماه پيش از تولّد دوّمين فرزندش به شهادت رسيد.
چند روز بعد، برادرش «حاج على اکبر محراب» به قرارگاه تاكتيكى لشكر رفت و به همراه برادر صلاحى به محلّ شهادت رفتند و توانستند تكّه‏‌اى از پاى محراب، گوش و قسمتى از سر و صورت و تكّه‏ هاى كوچكى از بدنش را از روى پشت بام خانه‏ هاى اطراف پل و زمين‏ هاى حاشيه‏ ى رود بيابند. آن چه از بدن محراب به دست آمد؛ چيزى حدود 3 كيلوگرم بيشتر نبود و اين هم تقدير الهى بود؛ براى اين كه اين سخن محراب را به ياد همگان بياورد: “به شرق و غرب بگوييد اگر خانه‏‌ام را به آتش بكشند و قلبم را سوراخ سوراخ كنند، آرزوى اظهار ضعف و شكست اسلام را و دينم را به گور خواهند برد؛ و اگر پيكرم را زنده زنده قطعه قطعه و پاره پاره كنند و پاره‏ هاى تنم را بسوزانند، باز فرياد خواهم زد: اسلام پيروز است، كفر و منافق نابود است.” قطعات باقيمانده از وجود پاكش در ميان استقبال بى‏ نظير مردم شهيد پرور مشهد تشييع و در قطعه‏ ى شهداى انصارالمجاهدين - نزديك آرامگاه شهيد كاوه - به خاك سپرده شد.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 673
  • 674
  • 675
  • ...
  • 676
  • ...
  • 677
  • 678
  • 679
  • ...
  • 680
  • ...
  • 681
  • 682
  • 683
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • سیده زهرا موسوی

آمار

  • امروز: 1260
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس