فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

سقوط در دریا و جدال با مرگ

27 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

تکه‌هایی از بدن پرسنل ناوچه روی آب شناور بود و از آنجا که «خون» یکی از محرک‌های کوسه‌هاست و در منطقه محل وقوع حادثه کوسه زیاد وجود داشت،‌ با شنا و تقلای زیاد خود را از محل آب‌های خون آلود دور کردم.
 در پی آغاز جنگ تحمیلی رژیم عراق با جمهوری اسلامی ایران، در روز 7 آذرماه سال 1359 جانبازان دلاور و دریادل نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات غرورآفرین بر سینه آبهای نیلگون خلیج فارس، حماسه آفریدند و در نبردی رویاروی با مزدوران دشمن با انهدام 11 واحد سطحی، تعدادی از ناوچه‌های موشک‌انداز «اوزا»ی دشمن را منهدم کردند.

در این عملیات که 13 فروند هواپیمای میگ دشمن به وسیله عقابان تیرپرواز نیروی هوایی و یگان‌های نیروی دریایی ایران سرنگون گردید، ناوچه قهرمان «پیکان» پس از وارد کردن ضربات کوبنده به واحدهای دریایی دشمن و حماسه آفرینی‌های بسیار، با رزمندگان سلحشورش مورد اصابت قرار گرفت.

در این روز،‌ حماسه آفرینان قهرمان ناوچه پیکان و دیگر رزمندگان شجاع نیروی دریایی جمهوری اسلامی ایران، با وارد نمودن ضربات سنگین به نیروی دریایی دشمن، پیروزی درخشانی در نبرد عرصه دریا به دست آوردند و واحدهای دریایی دشمن را منهدم کردند. این روز به پاس گرامیداشت فداکاریها و جانبازی‌های رزم‌آوران قهرمان نیروی دریایی در کسب این پیروزی عظیم، به نام «روز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران» نامگذاری شد.

ناخدا «سرنوشت» یکی از دلاوران جانباز نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که در عملیات تسخیر و انهدام اسکله نفتی «البکر» عراق شرکت داشت و در پی اصابت موشک‌های دشمن به ناوچه قهرمان پیکان همراه با دیگر جانبازان شجاع آن ناوچه از عرض ناوچه به داخل دریا پرت شد و از جمله معدود افرادی است که پس از ساعتها تلاش و استقامت بر پهنه آب‌های نیلگون خلیج فارس با گرسنگی، کوسه‌ها، ماهی‌های گوشتخوار و دیگر مشکلات دست و پنجه نرم کرد و سرانجام توانست چند تن از سرنشینان ناوچه پیکان و یک اسیر عراقی را نجات دهد و خود آخرین نفری بود که پس از ده‌ها ساعت سرگردانی در دریا، با تلاش رزم‌آوران و دلاوران هوادریای نیروی دریایی از آب گرفته شد.

علی‌رغم اینکه در طول هشت سال دفاع مقدس، آب‌های نیلگون خلیچ فارس، بزرگترین نبردهای دریایی را به خود دیده است، اما همچنان عملیات ناوچه پیکان موسوم به عملیات «مروارید» بزرگترین نبرد دریایی خلیج فارس به شمار می‌رود.

لحظه به لحظه از وقایعی که هنگام اجرای عملیات مروارید و انهدام اسلکه عظیم البکر، بازگشت به ناوچه، اصابت موشک‌ها به ناوچه پیکان و لحظه‌های جدال مرگ و زندگی که در 7 آذرماه بر مدافعان دلاور انقلاب اسلامی گذشته است، نمایانگر روح سلحشوری، شجاعت و استقامت و پایداری و مقاومت رزمندگان سرزمین انقلاب اسلامی است که به اتفاق از زبان «ناخدا سرنوشت» می‌خوانیم.

*سقوط در دریا

با اینکه دستور تخلیه و ترک ناوچه داده شده بود، هیچ یک از پرسنل حاضر به ترک ناوچه نبودند؛ چون واقعا ناوچه عین کشور و خانه‌شان بود، حاضر بودند غرق شوند، ولی حاضر به ترک کردن ناوچه نبودند و در آن حالت اضطراری مجددا برای دفاع آماده شدند و یا تلاش بسیار یکی از ژنراتورها را روشن کردند. توپ سینه ناوچه نیز که از کار افتاده بود،‌ بار دیگر آماده شدند تا آن را به کار بیندازند. من که بر اثر اصابت ترکش مجروح شده بودم،‌وقتی که با این وضعیت مواجه شدم، به اطرافم نگاه کردم، تمام پرسنلی که در اطرافم بودند، زخمی شده بودند. تمام گوش‌ها پاره شده بود و خون از آنها بیرون می‌زد. صورت‌ها به قدری زخم برداشته بود که افراد قابل شناسایی نبودند. در کلیه قسمت‌هایی که ما ایستاده بودیم، خون پاشیده بود و من از دیگران وضع بهتری داشتم، زیرا به خاطر می‌آورم در لحظه اصابت موشک به پاشنه، تنها کاری که کردم، این بود که یکی از دست‌های خود را جلوی صورتم آوردم و در نتیجه یکی از چشمانم مورد اصابت ترکش قرار نگرفت، ولی سمت راست صورتم خونین و مجروح شد و بلافاصله ورم کرد. تنها با یک چشم قادر به دیدن بودم. بعد از اینکه وضع خودم و بچه‌ها را ارزیابی کردم، به یکی از نفرات تیم خودمان که پشت سرم ایستاده بود، گفتم یکی از اسلحه‌ها را به من بدهد. گفت: خشاب ندارم. گفتم ایرادی ندارد خودم خشاب دارم. فانسقه به کمرم بود و هنوز تعداد زیادی خشاب 3-ژ و یوزی داشتم. تعدادی نارنجک نیز دور کمر و درون جیب‌هایم بود. علاوه بر اینها در داخل اورکتم نیز دو قبضه اسلحه کمری داشتم که بضامن آماده بود.

موشک حدود ساعت 12/50 الی 12/55 به پاشنه ناوچه اصابت کرد. هنوز یک نشده بود؛ اسلحه را از دوستم گرفتم و آن را مسلح کردم، زیرا می‌دانستم که با توجه به از کار افتادن ژنراتور و رفتن برق وضعیت اضطراری، تنها راه مقابله با خطر، فعلا اسلحه سبک است. خودم را به بالای پل فرماندهی رساندم و به زانو نشستم. نفر بعدی یک «یوزی» گرفت و یکی دیگر از افراد تیم یک قبضه تیربار «ام-ژ3» را که آماده شلیک بود، آورد. می‌دانستیم که هنوز روی رادار دشمن یک هدف هستیم. آماده دریافت موشک‌های بعدی شدیم و هیچ قدرت دفاعی جز سلاح‌های سبکی که در دست‌مان بود، نداشتیم. بچه‌‌هایی که زخمی شده بودند، ناله می‌کردند و کمک می‌خواستند. داد زدم دکتر را بفرستید قسمت عقب پاشنه. دکتر لحظاتی بعد برای کمک به یکی از نفرات که در قسمت سینه (جلو ناوچه) کمک می‌خواست، بالای سر او حاضر شد.در همین لحظه یکی از نفراتی که در قسمت «سینه» ناوچه بود،‌ داد زد: موشک! بلافاصله به افق روبرو چشم دوختیم و متوجه موشک شدیم. تصمیم داشتیم در آخرین لحظه موشک را بزنیم و وقتی فشنگ‌های‌مان تمام شد، بپریم توی آب. وقتی داد زدم موشک، پرسنلی که در داخل ناوچه بودند،‌ آنها که توانی داشتند، تک‌تک به داخل آب پریدند و آماده شلیک شدیم. من و نفری که از تیم ما بود و یوزی به دست داشت، نشانه روی کردیم و ماشه را چکاندیم. من چند ثانیه فقط صدای تیراندازی شنیدم و وقتی متوجه شدم که خشاب خالی شده است،‌ بلند شدم به طرف جلو که بپرم توی آب، ولی دیگر دیر شده بود. وسط زمین و هوا بودم که دیگر چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. قبل از بیهوش شدن، متوجه شدم که موشک بالای سر ما و در فاصله خیلی نزدیک بالای ناوچه منفجر شد. بعد از چند ثانیه ناگهان انفجار دو برابر شد، فکر می‌کنم دو موشک بود که پشت سر هم شلیک گردید و موشک چهارم داخل موشک سوم منفجر شد.

من در قسمت بالای پل فرماندهی یعنی بالاترین قسمت ناوچه ایستاده و در حال پرتاب خود به داخل آب بودم که این اتفاقات افتاد. شدت و موج انفجار به حدی قوی و شدید بود که به قسمت‌های جلو ناوچه صدمات زیادی وارد شد و من دیگر چیزی نفهمیدم.

*جدال با مرگ

نمی‌دانم چند ثانیه در این وضعیت بودم؛ در حالی که خفگی به من دست داده بود، خود را در عمق آب یافتم. تفنگ ژ-3 هنوز در دستم بود و مقداری مهمات به همراه داشتم. در یک لحظه تصمیم گرفتم و اسلحه و مهمات را از خود دور کردم. به این نکته هم لازم است اشاره کنم که وجود اسلحه در دست و مهمات در داخل «اورکت» باعث شده بود که با سرعت بیشتری در عمق آب فرو روم و از صدمات انفجار شعاع برد ترکش‌های ناشی از انفجار موشک در سطح آب مصون بمانم.

پس از سبک کردن خود، تلاش کردم به سطح آب برسم. شروع به بالا آمدن کردم تا اینکه سرم به مانعی برخورد کرد. از لحاظ تنفس در عذاب بودم. در همین موقع از طرف دیگر نوری مشاهده کردم و این امر به من فهماند که دید خود را به طور کامل از دست نداده‌ام به هر زحمتی بود خودم را به سطح آب رساندم و با یک تنفس عمیق حالت عادی خود را به دست آوردم. چند نفر که زخمی شده بودند، خود را به بدنه ناوچه صدمه دیده چسبانده بودند و چون فاقد جلیقه نجات بودند،‌ قصد داشتند به داخل ناوچه بروند.

در قسمت عقب ناوچه هم وضع تقریبا همین گونه بود؛ یک نفر که سر و روی او خون‌آلود بود، خود را از قسمت پاره شده ناوچه بیرون می‌کشید، پس از اینکه به حال عادی برگشتم، با فریاد از بچه‌ها خواستم که از بدنه ناوچه جدا شوند،‌ چون خطرات زیادی آنها را تهدید می‌کرد. وقتی نداشتم که برای نجات افرادی که روی ناوچه بودند، اقدام کنم. به پشت شنا می‌کردم و تلاش می‌‌نمودم که در گرداب‌ گرفتار نشوم. آب دریا از خون شهیدان‌مان قرمز رنگ شده بود. تکه‌هایی از بدن پرسنل ناوچه روی آب شناور بود و از آنجا که «خون» یکی از محرک‌های کوسه‌هاست و در منطقه محل وقوع حادثه کوسه زیاد وجود داشت،‌ با شنا و تقلای زیاد خود را از محل آب‌های خون آلود دور کردم. در همین موقع یکی از افراد تیم خود را در حال شنا کردن دیدم؛ به طرفش رفتم و دریافتم که سالم است، از وی خواستم که با چاقویش بندهای پوتینم را پاره کند و به این ترتیب با خارج ساختن پوتین سبک‌تر شده، راحت‌تر شنا می‌کردم. در همین لحظه متوجه چند تن از سرنشینان ناوچه شدم که به یکی از قایق‌های نجات نیم سوخته آویزان شده‌اند. قصد داشتم به طرف آنها بروم، ولی متوجه فردی شدم که با شنا داشت از ما دور می‌شد، با دقت بیشتر به او نگاه کردم، متوجه شدم که یکی از اسیران عراقی است که در حال فرار است، با کلمات و جملات محدود عربی که می دانستم، از او خواستم که به طرف ما بیاید و وقتی به او نزدیک شدم، او هم تغییر جهت داد و به سویم آمد. به او گفتم که من با مرکز عملیات خودمان تماس گرفته و تقاضای هلی‌کوپتر کرده‌ام و تا چند لحظه دیگر نجات خواهیم یافت. خوشبختانه اسیر عراقی که یک افسر غواص بود، به زبان انگلیسی آشنا بود؛ دوتایی به سوی دیگر برادران ایرانی که به قایق نجات نیم‌سوخته آویزان شده بودند،‌حرکت کردیم.

*چراغ دریایی

در همین لحظه متوجه شدیم که دو نفر دیگر از افراد ایرانی در داخل یک قایق نجات هستند. با شنا به طرف آنها رفتیم، ولی هر چه شنا می‌کردیم به علت وزش باد شدید، فاصله ما با آنها بیشتر می‌شد. بعد از مقداری کوشش بی‌حاصل، با فریاد از آنها خواستیم که از پاروهای داخل قایق استفاده کنند، به سوی ما بیایند، ولی اینطور به نظر می‌آمد که آنها بر عکس پارو می‌زنند. گمان کردم شاید از اسرای عراقی باشند متأسفانه نتوانستیم خود را به قایق آنها برسانیم و ناچار به بقیه افراد پیوستیم (البته بعد معلوم شد سرنشینان قایق مذکور ایرانی بودند که با کمک هلی‌کوپترهای «هوادریا» نجات یافتند). بعد از پیوستن به بچه‌ها، دو نفر دیگر از افراد تیم خودمان را دیدم که قادر به شنا کردن بودند، از آنها خواستم که قسمت عقب قایق نیم‌سوخته را حمایت کنند تا از پراکندگی افراد جلوگیری شود، چون نجات گروهی افراد بیشتر میسر بود تا نجات فردی. تعداد افرادی که روی آب مانده بودند،‌حدود شانزده نفر می‌شدند و برخی از آنان دچار نقص عضو، پارگی اعضای بدن و شکستگی شده بودند. یکی از این افراد چشم چپش از حدقه بیرون زده بود و با هر حرکت موج آب به بالا و پایین می‌رفت. خلاصه بعد از اینکه بچه‌ها را جمع کردیم، من زیر قایق رفتم و طناب مخصوص قایق را که در زیر آن قرار دارد، پیدا کردم و آن را با خود به بالا آوردم، یک سر آن را به اسیر عراقی دادم و سر دیگر را خودم در دست گرفتم. با بچه‌ها صحبت کردم که ما فاصله چندانی با چراغ دریایی نداریم و اگر قدری مقاومت و استقامت به خرج دهیم، می‌توانیم خودمان را به چراغ دریایی برسانیم و نجات یابیم. این را یقین داشتم. زیرا قبلا ساعت‌ها با هلی‌کوپتر روی منطقه پرواز کرده بودیم و می‌دانستیم نزدیک‌ـرین چراغ دریایی در کجا قرار دارد.

برای ما خیلی مهم بود که خود را به چراغ دریایی برسانیم زیرا قایق نیم سوخته‌ای که بدان اتکا داشتیم و نقطه امید ما برای حمل مجروحان بود به علت داشتن سوراخ چندان مورد اعتماد نبود بادش در حال خالی شدن بود و هر لحظه امکان داشت که به زیر آب فرو رود. در آن صورت نمی‌توانستیم بیش از یکی دو نفر از مجروحان را نجات دهیم بنابراین همگی به راه افتادیم. با گفتن یا علی و تکرار این کلام نیروبخش‌ بیش از دو ساعت شنا کردیم و خودمان را به یک مایلی چراغ دریایی که با چشم دیده می‌شد رساندیم. هر لحظه امید نجات ما بیشتر می‌شد اما متاسفانه در همین هنگام جریان آب عوض شد. یعنی آب دریا که در حالت جزر بود به مد تبدیل شد و جریانی که به پیشروی ما کمک می‌کرد درست بر عکس شد. هر چه شنا می‌کردیم که به پیش برویم فاصله‌مان بیشتر می‌شد تا اینکه مجددا خود را در منطقه‌ای یافتیم که چند ساعت قبل در آنجا بودیم.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

مروری بر زندگی یک سردار عاشورایی

27 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

دوم اردیبهشت سالروز شهادت سردار شهید حسین بصیر قائم مقام «لشکر کربلا»ی استان مازندران است. به مناسبت فرا رسیدن اربعین حسیینی مروری داریم بر زندگی این سردارشهید عاشورایی. 
حسین بصیر در شب شام غریبان سال 1322 در فریدونکنار به دنیا آمد. وی در دوران کودکی و نوجوانی با جمع کردن کودکان و نوجوانان،مجالس عزاداری برگزار می‌کرد و بعدها پرتو گیرای ولایت او را محور سوگواران کرد و در همان اوان کودکی از مرثیه سرایان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) شد.

 

مادرش اظهار می‌دارد:«تولد او در غروب روز عاشورا (شب شام غریبان) بود و به خاطر همین ما نام او را حسین نهادیم و خدا می‌داند که محبت امام حسین (ع) در جان او خانه کرده بود و روی همین علاقه،از مداحان تراز اول شهر محسوب می‌شد و در دسته‌های سینه‌زنی روز عاشورا در همان ایام طاغوت،شعرهای او همه‌اش حماسی و انقلابی بود. درحقیقت حق امام حسین (ع) را در ایام اختناق با شعارهای حماسی حسینی، در حد توان ادا می‌کرد.

 

حسین دوران تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی نظام قدیم پشت سر گذاشت و از آن پس به کار روی آورد و شغل آهنگری را انتخاب کرد و تا مرحله استادی پیش رفت. علی‌رغم اینکه سال سربازی او به علت مسائلی از طرف دولت وقت معاف اعلام شده بود ولی برای آمادگی نظامی داوطلبانه به سربازی رفت و دوران سربازی را در پادگان «منظریه» تهران زمانی آغاز کرد که نهضت حسینی امام خمینی مرحله پنهانی‌اش را طی می‌کرد. او هم به نوبه خود به خیل یاوران گمنام امام در روزگار عصیان و اختناق پیوست و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام در پادگان، این رسالت عظمی را به دوش می‌کشید. فعالیت مؤثر حسین سبب شد که مأموران مزدور پهلوی جایگاه کاری‌اش را تغییر دهند، ولی هیچگاه او دست از مبارزه نکشید و حتی در تسلیحات ارتش هم دست از تکلیف برنداشت و باعث شد که بر او سختگیری شود.

 

بعد از گذراندن سربازی به استخدام تسلیحات (صنایع دفاع) ارتش وقت درآمد و بعد از مدتی به زادگاهش فریدونکنار بازگشت و با برگشت به فریدونکنار، تجربیاتی که در این مدت کسب کرده‌ بود، جلسات مذهبی زیادی را در شهر تشکیل داد و از این طریق به مبارزه خویش، علیه رژیمم شاهی رونق بخشید. اینجا بود که بار دیگر توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر و به بازداشتگاه برده شد. حسین چندین بار در این مهلکه به زندان روانه شد اما دست از عقیده محکم و پولادین خویش بر نداشت. در ماه‌های پایانی سلطه رژیم پهلوی در شهر هسته‌های مبارزه و گروه‌های راهپیمائی را تشکیل و سازمان داد. برنامه تظاهرات را با حرکت مردم به پاخاسته تهران هماهنگ می‌کرد و چندین بار نیز با کفن پوش کردن مردم شهر، راهپیمائی کفن‌پوشان را به راه انداخت.او در این گیر و دار با چند نفر دیگر در مقابل فضای رعب و توحش طاغوت و سلاح آتشین مزدوران ایستادند و پاسگاه ژاندارمری فریدونکنار را در غروب 22 بهمن سال 1357 خلع سلاح و تصرف کردند.

 

حسین در دوران ظلمانی ستمشاهی هرگز لحظه‌ای از پا ننشست و پرچم مبارزه همواره بر دوشش به ‌اهتزاز درمی‌آمد تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید اما او باز از پای ننشست و با حساس شدن شرایط نهضت توسط خودفروختگان ضدانقلاب، با کیاست و دقت انقلابی به پاکسازی دانشگاهها از منافقین و گروههای ضد انقلاب همت گماشت و با همین انگیزه در تشکیل انجمن‌های اسلامی شهر و روستا و مبارزه با منکرات و تشکیل دادگاه انقلاب شرکت فعال داشت. به محرومان و دردمندان می‌اندیشید و براین عقیده بود که صاحب اصلی ‌این ‌انقلاب آنها هستند و در تقسیم زمین برای محرومان دین خود را ادا کرد.

 

زمانی را که مردم مظلوم، بی‌دفاع و بی‌سلاح افغانستان مورد هجوم ارتش شوروی سابق قرار گرفتند، حسین بی‌تابانه به آن دیار سفر کرد تا تکلیف اسلامی خود را در قبال برادران همدرد و همدین خویش به انجام برساند و مدتی را در میان مجاهدان افغانی، به مبارزه علیه رژیم شوروی پرداخت.

 

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به مرزهای مقدس میهن اسلامی، حسین بعد از بازگشت از افغانستان لباس خاکی عشق را بر تن کرد و از روز هفتم جنگ کوله‌بار سفر را بست و تا آخرین لحظه شهادت این لباس را از تن درنیاورد. همیشه می‌گفت:«دوست دارم لباس رزمم، کفنم شود، و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سر به زیر می‌ایستند در غافله پرشور شهیدان، سر بلند برحریر خویش مباهات کنم چرا که هر کسی با هر لباسی که به شهادت می‌رسد با همان لباس در پیشگاه رب وجود حاضر می‌شود».

 

او همراه ‌گروه شهید چمران و نیروهای فدائیان اسلام که فرمانده آن همسنگر شهید چمران سردار شهید«سید مجتبی هاشمی» فرمانده نیروهای فدائیان اسلام بود به منطقه سرپل ذهاب در غرب کشور رفت و پس از مدتی عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات مهم «ثامن‌الائمه (ع) » آبادان را دوشادوش رزمندگان اسلام، از محاصره دشمن خارج کرد.

 

او نیروهای فدائیان اسلام شهرهای بابل، بابلسر، فریدونکنار، آمل و محمودآباد را به جبهه‌ها اعزام می‌کرد، لذا بار دیگر همراه همین گروه دل به جبهه ذوالفقاریه سپرد و مدت زمانی فرماندهی جبهه ذوالفقاریه -آبادان تا ماهشهر- را به عهده داشت و در محورذوالفقاریه در مقابل، لشکر 20 عراق قرار گرفت و حماسه آفرید.

 

سردار بصیر در جبهه‌ها و مناطق مختلف زخمی و شیمیائی شد اما به مبارزه‌اش ادامه داد و عاشقانه به استقبال عملیات‌های سپاه اسلام رفت. سال 60 با عملیات «طریق‌القدس» (فتح بستان) که حسین درآن نیز حماسه آفرید، گذشت و سال 61 از راه رسید و اوراق خاطره‌انگیز خود را رویاروی سردار شجاع گشود. او ابتدا در این سال به کردستان، منطقه بانه و سردشت عزیمت کرد و رشادت‌های زیادی را در این منطقه به یادگار گذاشت و در بهمن ماه سال 61 و هنگامه «عملیات والفجر مقدماتی»، وارد لشکر ویژه 25 کربلا در جنوب کشور شد و گردان یا رسول الله (ص) را تشکیل داد.

 

با آغاز سال 62 سردار جبهه‌ها از لباس خاکی بسیجی، به کسوت سپاه پاسداران درآمد.

 

سردار بصیر در عملیات والفجر «4» به سمت جانشین تیپ یکم لشکر ویژة 25کربلا منصوب شد و در عملیات والفجر «6» نیز با همین مسئولیت انجام وظیفه کرد و در سال «63» با تقلیل بعضی از تیپ‌های لشکر، بار دیگر، گردان یا رسول‌الله (ص) را تحویل گرفت و در همان سال به زیارت خانة خدا مشرف شد، در این مدت، «گردان یا رسول (ص)» تحت فرماندهی سردار شهید حمید رضا نوبخت، قرار گرفت.

 

با بازگشت حاج بصیر از سفر مکه، گردان یا رسول (ص) تحت فرماندهی او اولین گردانی بود که در خط آبی «تبور» مستقر شد تا جهت شرکت در عملیات «بدر» آموزش‌ها و شناسائی‌های لازم فرا گرفته و انجام دهد. بعد از شرکت در عملیات بدر و خلق حماسه‌های ماندگار در این عملیات، صحنه دیگر رشادت حاج حسین «عملیات قدس 1»؛ «بهار سال 64» بود که توانست با فرماندهی قاطعانه‌ای پاسگاه (بلالیه وابولیله) عراق را تصرف کند.

 

با پایان این عملیات و پیروز شدن رزمندگان اسلام، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه، مأمور ادغام در لشکر 77 خراسان شد و بعد از اتمام این مأموریت، سردار خستگی‌ناپذیر جبهه‌ها، نیروهایش را جهت آموزش غواصی و آماده‌سازی برای شرکت در «عملیات والفجر 8» به منطقه «بهمن شیر» منتقل کرد و خود شخصاً به آموزش نیروهایش در رودخانه بهمن شیر پرداخت.

 

«عملیات والفجر8 » آغاز شد و قدم‌های خسته، اما باز هم استوار حاج حسین بصیر «فاو» آن سوی «اروند رود» را لرزاند و با دلاوری غواصان دریادل و خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا این عملیات به پیروزی رسید و پرچم مطهر بارگاه حضرت امام رضا (ع) به دست توانمند فرماندهی این لشکر(سردار مرتی قربانی) بر فرازمسجد امام رضا(ع) فاو برافراشته شد. دشمن سعی کرد شهر «فاو» عراق را با ضدحمله‌های پی در پی پس بگیرد که در این زمان فرماندهی وقت لشکر، بصیر را به علت لیاقت و شجاعتی که داشت به فرماندهی محور عملیاتی «فاو» منصوب کرد تا او با تدبیر خاص خود از این منطقه نگهداری کند و او در این دفاع جانانه نشانه‌هائی ازعنایت حق دریافت کرد و سینه و بازوی توانایش مجروح شد.

 

سال 65 برای سردار جبهه‌ها، سالی استثنائی بود. حاج حسین با بهبودی نسبی جراحات سینه و بازو در «عملیات حضرت صاحب‌الزمان (عج)» شرکت کرد. او در این عملیات فرماندهی «تیپ یکم» لشکر ویژة 25 کربلا را بر عهده داشت و تا آن هنگام مسئولیت‌های متعدد فرماندهی، از دسته و گروهان تا گردان و محور را تجربه کرده بود. او از صدق و صفائی که داشت هیچگاه به دنبال مقام ‌و عنوان نمی‌رفت بلکه این ‌مسئولیت تکلیف الهی بود که او را لایق می‌یافت و نام فرماندهی را به روی وی می‌گذاشت.

 

به‌ گواهی دریابان شمخانی، «معمولاً برای سخت‌ترین عملیات‌ها لشکر ویژه 25 کربلا انتخاب می‌شد و وقتی حاج‌بصیر فرمانده گردان بود از گردان او و زمانی که فرمانده تیپ بود از تیپ او استفاده می‌شد…. با این حال هرگز از عناوین خود نامی نمی‌برد و زمان فرماندهی گردان در جواب خانواده‌اش که پرسیدند در جبهه چه عنوانی دارد، گفت:« مثل رزمندگان بسیجی، من هم دارم می‌جنگم». سردار بصیر حتی در ایام مرخصی هم از اصحاب جبهه غافل نبود و به سرکشی خانوادهایشان و دلجویی از یادگاران جنگ و جبهه و شهادت و فرزندان شهدا همت می‌گماشت و همیشه برای مردم از جبهه و رشادتهای بسیجیان می‌گفت.

 

عملیات دیگری که سردار حاج حسین بصیر در آن درخشید «عملیات کربلای1»- آزادسازی مهران – بود. سردار همراه برادرش علی اصغر فرماندة گردان یا رسول‌الله (ص) به ضیافت این عملیات رفت و در همین عملیات بود که خبر پرواز برادر را به او دادند.

 

با آغاز «عملیات کربلای 4» حاج حسین در این عملیات نیز مانند همیشه حاضر شد و به همراه نیروهایش در منطقه ام‌الرصاص در محاصره دشمن افتاد و بعد از 10 ساعت با رشادت برادران بسیجی حلقه محاصره شکسته شد. سردار بصیر 22 روز در کربلای شلمچه و غرب کانال ماهی، علم پایداری لشکر ویژه 25 کربلا را به دوش داشت. یکی از همان روزها دشمن بعثی با تمام قدرت نظامی دست به ضد حمله زد و در حالی که وزیر دفاع و فرمانده سپاه چهاردهم عراق یعنی «عدنان خیرالله» برای روحیه دادن به نیروهایش با هلی‌کوپتر به منطقه آمده بود و با بی‌سیمی که صدای آن شنود می‌شد، می‌گفت: «دیگر هیچ کس در خط وجود ندارد، ما همه را خاکستر کردیم، حتی یک ایرانی وجود ندارد!» در این نبرد مرگ و زندگی، حسین بصیر به اتفاق دو پاسدار و دو طلبه بسیجی، رودرروی دو تیپ کماندویی دشمن، آنچنان مقاومت کردند که آنان را به عقب راندند.

 

بصیر به سردار قربانی (فرماندة وقت لشکر 25 کربلا) گفته بود: «ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا(س) با ذکر «یا فاطمه الزهرا (س)» جلو می‌رویم، حال یا شهید می‌شویم یا پیروز. » بعد از این درگیری اسرای دشمن می‌گفتند: « شما حدود 10 الی 15 گردان و تقریباً سه الی 5000 نفر وارد عمل کردید. این در حالی بود که نیروهای خودی کسی جز حاجی و چهار نفر دیگر نبودند.

 

بعد از «عملیات کربلای 5» برای تداوم و تکمیل عملیات، «عملیات کربلای 8» آغاز شد و حاجی در این عملیات به قائم مقامی لشکر ویژة 25 کربلا منصوب شد و در همین عملیات بود که بهترین یاران خود، از جمله سرداران شهید طوسی و نوبخت را از دست داد و به دلتنگی‌هایش بیش از پیش افزوده شد.

 

سال 66 از راه رسید. «عملیات کربلای 10» در پیش بود و سردار خستگی ناپذیر برای فراهم کردن مقدمات کار، در ارتفاعات برفگیر «ماووت» به سر می‌برد. او شب عملیات با اینکه سه شبانه‌روز پلک‌هایش خواب را لمس نکرده بود، از تلاش باز نمی‌ایستاد به طوری که در شب عملیات وقتی فرمانده وقت لشکر (سردار قربانی) گفت: «حاجی امشب جلو نروید، چون آتش سنگین است.»‌ حاجی با لحنی که پرده از احساس وظیفه‌اش برمی‌داشت، گفت: «من فرمانده این محور و عملیاتم و باید در کنار بسیجیانم باشم تا از کار آنها و نحوة عملکردشان مطلع باشم تا انشاءالله مشکلی پیش نیاید.» آن شب حاج حسین با نیروها در قله ماند و گفت:« اگر مصلحت خدا باشد، ما دیگر رفتنی هستیم و شهید می‌شویم.»

 

عاقبت در شب عملیات کربلای 10 دوم اردیبهشت‌ماه سال 1366 خمپاره‌ای بر سنگر او فرود آمد و بصیر جبهه‌ها با بصیرت تمام بر قله‌های ماووت تا جایی اوج گرفت.

 

شهادت حاج بصیر، شهر فریدونکنار و سراسر مازندران را تکان داد. جمعیتی انبوه به بدرقه پیکر شهید رشیدشان آمده بودند.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

معجزه ایی از یک شهید برای مادرش

27 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی می‌خوای برات بفرستم؟…
مادر می‌گوید:«چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم. می‌دونن من سواد ندارم، بهم می‌گن همون سوره توحید رو بخون.».
پسر می‌گوید:«نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!».
بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد. قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن. خبر می‌پیچد. پسر دیگرش این‌را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند. قرار گذاشته می‌شود. حضرت آیت‌الله نزد مادر شهید می‌روند. قرآنی را به او می‌دهند که بخواند. به راحتی همه جای را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه.
میفرمایند:«قرآن خودت رو بردار و بخوان!».
مادر شهید شروع می‌کند به خواندن؛ بدون غلط. آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را می‌بوسند و می‌فرمایند:«جاهایی که نمی‌توانست بخواند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانش کنیم.».
شهید، حاج کاظم رستگار فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا

منبع: سایت فاتحان

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 657
  • 658
  • 659
  • ...
  • 660
  • ...
  • 661
  • 662
  • 663
  • ...
  • 664
  • ...
  • 665
  • 666
  • 667
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 71
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس