فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

اقتدای نماینده‌ی امام به یک سرباز

31 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

نماینده امام در سال 1359 با شناختی که از “شهید علی پرویز” داشته است در پادگان حمیدیه در نماز جماعت به وی اقتدا می کند و پشت سر او نماز می گذارد تا همه ی کادر پادگان و همرزمان این رزمنده ی ساده به کمالات معنوی و اخلاقی وی پی ببرند.
گفتنی است آیت الله سید محمد تقی شاهرخی پس از پيروزي انقلاب اسلامي از طرف حضرت امام خميني(رحمت الله علیه) بعنوان نماينده ايشان در شهرهای بروجرد و بروجن و استان چهارمحال و بختياري منصوب شد و همچنين رياست دادگاه انقلاب بروجن را بطور مستقيم از طرف امام و رياست دادگاههاي انقلاب اسلامي استان را بطور غير مستقيم بر عهده داشت. وي همچنین از طرف مردم غيور خرم‌آباد در اولين دوره انتخاب مجلس شوراي اسلامي به نمايندگي مجلس شوراي اسلامي انتخاب شد.

ایشان علاوه بر عضویت در مجلس خبرگان، نزديك به شش سال است كه از طرف رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه‌اي در كشورهاي بنگلادش، ميانمار، تايلند، هند، مالزی و سنگاپور انجام وظيفه كرده و به دفاع از حريم تشيع و تقويت پايگاه شيعيان پرداخته است.

 


اما زندگینامه زیبای این شهید در کلام “صاحب پرویز” برادر شهید:
“شهید علی پرویز” در سال 1338 در شهر مقدس کربلا به دنیا آمد. اجداد وی به دلیل عشق سرشاری که به امام حسین علیه السلام داشتند از صد سال پیش مقیم کربلا شده و پدر و پدربزرگ این شهید هم در کربلا متولد شدند.

علاقه به نماز جماعت از دوران طفولیت در وجودش موج می زد بطوریکه هر وقت صدای اذان را می شنید دوان دوان خود را به مسجد محل (عباسیه کربلا) می رساند و در نماز جماعت شرکت می کرد.

در سال 1350 و در نتیجه فشارهای دولت برای خروج اتباع ایرانی مقیم عراق به همراه خانواده به ایران بازگشت.

یکی از دو نفری بود که در رشته چاپ افست در سال 1356 دیپلم گرفت و چون ادامه تحصیل در این رشته میسر نبود از طرف دولت وقت بورسیه آلمان شد ولی نامه آن را پاره کرد و با درک شرایط زمان گفت: «تحصیل در مملکت کفر خیری ندارد.»

حاج مهدی پرویز پدر بزرگوار شهید می گوید: «جوانی 17 ساله بود که به من برای خرید تلوزیون به دلیل نشان دادن صحنه های بی بندوباری بارها اعتراض کرد و حتی تلوزیون خانه را شکست و بعد از تعویض تلوزیون این کار دوبار دیگر هم تکرار شد.»

 

پدر شهید علی پرویز در محضر آیت الله شاهرخی - تابستان 1391

 
در دوران منتهی به انقلاب فعالیت های مبارزاتی مخفیانه داشت و با پیش بینی نزدیک بودن پیروزی انقلاب خدمت سربازی در دولت شاه را نمی پسندد.

بنا به گفته خواهر بزرگترم اعلامیه های امام را دور از چشم پدر و مادر خود در محفظه کنتور آب مخفی می کرد آنها را در بین جوانان انقلابی در هنرستان محل تحصیل توزیع می کرد؛ روزی هم که امام به ایران آمد عضو کمیته استقبال حضرت امام بود.

4ماه آخر خدمت سربازیش منتهی به جنگ ایران و عراق شد و از اینکه بنی صدر مهمات به جبهه ها نمی فرستاد عصبانی بود تا اینکه 2 روز مانده به پایان خدمت سربازی راننده یک تانک عراقی را با ژ3 شکار کرد و با اصرار از فرمانده خود می خواهد که تانک را به غنیمت بیاورد و علیرغم میل فرمانده اش برای علاقه ای که به این عزیز داشت نهایتاً با رفتن وی  به همراه دو نفر دیگر موافقت می کند.

عراقی ها که تانک خود  را در دست سربازان امام می بینند با یک موشک 3 متری تانک را مورد اصابت قرار می دهند تا به آرزوی این شهید والامقام که خواسته بود حتی جنازه اش هم برنگردد و مفقودالاثر باشد جامه عمل پوشانده شود.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

فرمانده مجروح و 500 رزمنده محاصره شده

31 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در عملیات رمضان یک فرمانده گردان را آوردند که مجروح شده بود.من شمردم و دیدم 11 تا ترکش به پایش خورده است. زخم‌هایش را تمیز و پانسمان کردم. نامه اعزام به تهران را روی پرونده‌اش گذاشتم که او را به تهران اعزام کنند. با حالت خشم و غضب به من گفت: 500 نیروی تحت امر من در خاکریزی‌های مثلثی گیر افتاده‌اند، آن وقت تو مرا به تهران اعزام می‌کنی؟! بلند شد و با آن پای پر از جراحت،لنگان، لنگان رفت به خطوط درگیری و به نیروهایش ملحق شد.
 
خاطره فوق،بخشی از خاظرات دکتر ” کرامت یوسفی” فوق تخصص جراحی ترمیمی از هشت سال جنگ تحمیلی است. مروری داریم بر چند خاطره دیگراز این پزشک.

 

 

در عملیات رمضان مجروحی داشتم که تیر به گردنش خورده بود. طبق قوانین پزشکی،اگر زخم نافذی در گردن باشد باید حتماً گردنش باز باشد و کنترل شود. باید او را سریع به تهران اعزام می‌کردیم. هر کار کردم قبول نکرد او را اعزام کنیم. فرمانده بود.گفتم از نظر ما تو باید حتماً اعزام بشوی. ما اینجا کاری برای شما نمی‌توانیم انجام دهیم. گفتم من که با تو دشمنی ندارم. گفت: داری یا نداری من می‌خوام برگردم. ورقه اعزامش رو پاره کرد و برگشت به جبهه.

 

 

وقتی پیکانم بنزین تمام کرد!

 

در عملیات «کربلای 5 » گاهی اوقات یک هفته یا پنج شبانه روز ما پلک روی هم نمی‌گذاشتیم. معمولاً از ساعت 4 تا 6 فرصت استراحت بود، ولی ما وقت نداشتیم، استراحت کنیم.

 

یک عمل که داشت تمام می‌شد و بخیه‌های آخر را می‌زدم، مجروح بعدی برای عمل روی تخت بعدی آماده بود. بلافاصله پس از عمل هر مجروح به سراغ بعدی می‌رفتم. وقفه‌ای در کار نبود.

 

زمانی هم که به خاطر مسائل درس و امتحان نمی‌توانستم در جبهه حضور داشته باشم، در «بیمارستان شهدا» در تهران به مجروحین رسیدگی می‌کردم. آن زمان فضا بسیار دوستانه بود. با دیگر پزشکان قرار گذاشته بودیم که هر کسی نوبت کشیک داشت و مجروح زیادی آوردند، سریع به بقیه خبر بدهد تا بیایند و کمک کنند .

 

آن زمان تازه بنزین سهمیه‌بندی شده بود. یک روز بین ساعت‌ پنج و شش عصر بود. کشیک من تمام شده بود و به سمت منزل می‌رفتم. به خانه رسیدم. ساعت 9 شب دکتر اسکندری از بیمارستان تماس گرفت و گفت: دکتر بیا که مجروح زیادی آوردند.

 

آن زمان من پیکان داشتم. سوار شدم، حرکت کردم، باید از خیابان کارگر به بیمارستان شهدا می‌رفتم. ماشین من بنزین تمام کرد و وسط راه ماندم.

 

کوپن بنزین هم نداشتم. رفتم توی یک پمپ بنزین و هر چه خواهش کردم که چند لیتر بنزین به من بدهند تا خودم را به بیمارستان برسانم، آقایی که آن جا بود، قبول نکرد و اصرار من داشت موجب کتک خوردنم می‌شد که از خیرش گذشتم و ماشین را گوشه‌ای گذاشته و با تاکسی خودم را به بیمارستان رساندم.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شاعر شهید در کنار حاج قاسم سلیمانی

31 شهریور 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

تا به دست دل سپردم اختیار خویش را/تیره کردم همچنان شب، روزگار خویش را/تا به گوش دل ببستم حلقه عشق تو را/بر رخ عالم کشیدم افتخار خویش را
وقتی صحبت از جنگ تحمیلی می‌شود بیشتر همه یاد رزمندگان می‌کنند با همان لباس خاکی یک شکل، فارغ از اینکه هر کدام چه شغلی داشته و یا چه هنرهایی را بلد بودند. بعضی ها فکر می کنند آنها مرد جنگ دنیا آمدند و بعد هم شهید شدند. اما لطیف ترین ادم های این مملکت پا به میدان عشقی گذاشتند که بهایش ریختن خونشان بود. در روزهای گرامی داشت هفته دفاع مقدس قصد داریم یادی کنیم هرچند کوتاه از شهدایی که شاعر بودند و جاودان شدند.

شهید حسن ارسلان (رخشا) در سال 1324 در شهرستان یزد متولد شد. در سال 1346 بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی به عنوان سپاهی دانش در قریه گلیرد طالقان مامور به خدمت شد و یک سال از حساس‌ترین دوران خدمت را در جوار آیت‌الله طالقانی (ره) سپری کرد. پس از پایان ماموریت در شهرستان رفسنجان به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و به لحاظ سوابق قبلی و اشنایی با آیات عظام مامور پخش اطلاعیه‌ها و نوارهای مذهبی شد.

اندیشه‌های درونی او را به سرودن شعر واداشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با احساس رسالتی متعهدانه در جهت پی‌ریزی و تشکیل کانون اسلامی شعرا و ادبای اداره ارشاد اسلامی رفسنجان همت گماشت و از اعضای فعال و عضو هیأت مدیره این کانون گردید.

در اشعار و مناجات‌های به جا مانده از شهید، اشتیاق به شهادت موج می‌زند. سرانجام این شهید عزیز شاهد مطلوب را در آغوش کشید و در حالی که شاعر همرزمش شهید صفاری و دیگری شعرای استان او را همراهی می‌کردند در تاریخ 11/9/64 به جبهه‌ها حق علیه باطل عزیمت نمود و در 20/9/64 در هورالعظیم شربت شهادت نوشید.

آنچه در ادامه می‌آید دو سروده است از این شهید عزیز:



از سمت راست: شهیدان رخشا و صفاری در کنار سردار حاج قاسم سلیمانی

 

*فاتحان خیبر*

با چشم دل توان دید رخسار خوب یاران

هم در دل زمستان هم در بر بهاران

آوای دوست باید با گوش جان شنیدن

در نغمه‌های گرم و پر شور آبشاران

صاحبدلان ببنید تصویر روی معشوق

در جاری زلال جوشان چشمه ساران

از بحر خون گذشتند بهر وصال جانان

آنان که جمله بودند سرخیل تک سواران

نازم صفایتان را ای حافظان سنگر

کاین گونه می‌درخشید چون رعد و برق باران

یک لحظه خصم کافر از خشمتان نیاسود

ای فاتحان خیبر، شیران شب شکاران

در حمله‌های آخر با هر توان که دارید

چون سیل برخروشید ای قوم سربداران

چشم امید ملت بر راهتان نشسته

همراه با دعای آن پیر در جماران

                 ***

تا به دست دل سپردم اختیار خویش را

تیره کردم همچنان شب، روزگار خویش را

تا به گوش دل ببستم حلقه عشق تو را

بر رخ عالم کشیدم افتخار خویش را

من همان نخلم که روییدم به دشت آرزو

وای بر من چون ندیدم برگ و بار خویش را

عزم دیدارت چو کردم با سرشک دیده ام

پاک کردم دیدگان اشکبار خویش را

وای اگر در انتظار دیدن رخسار تو

خسته بینم دیده شب زنده دار خویش را

همچو رخشا با سرشک دیده و خوناب دل

پرورش بایست دادن گلعذار خویش را

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 630
  • 631
  • 632
  • ...
  • 633
  • ...
  • 634
  • 635
  • 636
  • ...
  • 637
  • ...
  • 638
  • 639
  • 640
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1660
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • دلیل امروز و فردای ما ... ( زندگینامه شهید علی چیت سازیان ) (5.00)
  • پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین ) (5.00)
  • بخشداری که کارگر خوبی بود (5.00)
  • ماجرای نظافت حرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست اسرای ایرانی (5.00)
  • شهید است مسافر هفت اقلیم عشق (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس