فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

3000 ساعت پرواز جنگی؛سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی

02 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

عباس بابایی، بزرگمردی که در مکتب شهادت پرورش یافت.مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانی‌اش موج‌ها در برداشت. مرد وارسته‌ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده‌ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزه سترگ با نفس اماره خویش.

 

 

از آن زمان که خود را شناخت، کوشید جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی‌باک.

 

عباس بابایی، سال ‌١٣٢٩ در شهرستان قزوین متولد شد. دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ‌١٣٤٨ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی، برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد.

 

 

توصیف یک آمریکایی از روحیات عباس بابایی
 

در سال ‌١٣٤٩، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می‌بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می‌شد. آمریکایی‌ها در ظاهر هدف از این برنامه را پیشرفت دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می‌کردند اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می‌داد و از بی‌بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی‌ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می‌شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی‌تفاوت است. از رفتار او بر می‌آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی است و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پایبند است.

 

همچنین اشاره کرده که او به گوشه‌ای می‌رود و با خودش حرف می‌زند که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است.

 

 

نماز عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی
 

خود عباس ماجرای فارغ‌التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر می‌کرد.

 

او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم.از سؤال‌های ژنرال برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.

 

به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. ان‌شاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد.نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟

 

گفتم: عبادت می‌کردم.

 

گفت: بیشتر توضیح بده.

 

گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه‌روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.

 

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.»

 

 

ورود هواپیماهای اف-14
 

با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – ‌١٤ به نیروی هوایی، بابایی که جزو خلبان‌های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف – ‌٥ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.

 

با اوج‌گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.

 

بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ ‌1360/5/7 فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد.

 

فرماندهی آبادگر
 

به هنگام فرماندهی پایگاه، با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف‌نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تأمین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هرچه مردمی کردن ارتش و پیوند هرچه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد.

 

بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی‌پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 1362/2/9 با ارتقا به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل شد.

 

 

3000 ساعت پرواز جنگی
 

او با روحیه شهادت‌طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سالها در جبهه‌های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ‌٣٠٠٠ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پروازهای عملیاتی و یا قرارگاه‌ها و جبهه‌های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه‌های عملیاتی بود و تنها از سال ‌١٣٦٤ تا هنگام شهادت، بیش از ‌٦٠ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.

 

برای پیشرفت سریع عملیات‌ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی‌کرد، بلکه شخصاً پیشگام می‌شد و در جمیع مأموریت‌های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می‌کرد.

 

سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت‌هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ ‌66/2/8، به درجه سرتیپی مفتخر شد.

 

سرتیپ بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

 

شرح شهادت
 

عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه،(روز عید قربان) سال 66 به همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. پس از انجام مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.

 

یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای سرتیپ بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد،پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد؛ برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام کنید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد، گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.»

 

راوی در مورد بازتاب شهادت بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است:«برخی فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم (سرلشکر رحیم صفوی) رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.»

 

نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری‌های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم حج گفته بود:«تا عید قربان خودم را به شما می‌رسانم.»

 

بابایی در هنگام شهادت ‌٣٧ سال داشت. او اسوه‌ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آرزوی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل شد و نام پرآوازه‌اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه شد.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

خاطرات شهید ردانی پور

02 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم.

یک گوشه هنرستان کتابخانه راه انداخته بود کتابخانه که نه! یک جایی که بشود کتاب رد و بدل کرد بیشتر هم کتاب های انقلابی و مذهبی. بعد هم نماز جماعت راه انداخت، گاهی هم بین نماز ها حرف می‌زد. خبرش بعد مدتی به ساواک هم رسید.

یازده تا دوازده هرروز!
گفتم: با فرمانده  تون کار دارم. گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمی‌کنه. رفتم پشت در اتاقش در زدم گفت: «کیه؟»

گفتم: مصطفی منم

سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ رنگش پریده بود.

نگران شدم. گفتم چی شده مصطفی؟ خبری شده،کسی طوریش شده؟ دوزانو نشست سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش گفت: یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. از خودم می‌پرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم.

باید یاد بگیری.

چندتا فن کاراته و چند تا فحش حسابی نثارش کردم، یکی از آن ها عراقی های گنده بود دلم گرفته بود اولین باری بود که جنازه یکی از بچه‌ها را می‌فرستادیم عقب.

یکهو یک مشت خود تو پهلوم و پرت شدم اون  طرف.

مصطفی بود. گفت: «باید یاد بگیری با اسیر چطور حرف بزنی»

سیب زمینی و خرما

آمده بود مرخصی، کلی هم مهمان آورده بود.

هرچه مادر اصرار می‌کرد: «اینها مهمونت اند تازه از جبهه اومدن زشته»

می‌گفت: «نه فقط سیب زمینی و خرما»

استخاره شب سوم

استخاره کرد بد  آمد: گفت: «امشب عملیات نمی‌کنیم».

بچه ها آمده بودند چند وقت بود که اماده بودند. حالا می‌گفت : «نه» وقتی هم که می‌گفت: «نه» کسی روی حرفش حرف نمی‌زد. فرداشب دوباره استخاره کرد. بد امد. شب سوم عراقی‌ها دیدند خبری نیست، گرفتند خوابیدند خیلی هاشان را با زیر پیراهنی اسیر کردیم.

هر  پاکت برای یک خانواده شهید

 دستم را کشید برد گوشه حیاط گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشته‌ام برسون، وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش می‌افته گردن تو».

پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانواده شهید.

منبع:سایت فاتحان.

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

این خبرنگار شهید بازوبند «تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص)» را طراحی کرد

02 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش از انجام عملیات «فتح‌المبین» در سال 1361 ، جاویدالاثر حاج‌احمد متوسلیان از واحد تبلیغات «تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص)» خواست تا بازوبندی برای رزمندگان این لشکر طراحی شود که سرانجام این بازوبند را یکی از خبرنگاران استان همدان طراحی کرد. این خبرنگار دومین شهید خانواده‌ای به شمار می‌آید که سه شهید دارد.

در همین رابطه و همزمان با روز خبرنگار، سرویس «فرهنگ‌حماسه» این خبرگزاری گفت‌وگویی با «خلیل الهی‌تبار»، دایی خبرنگار شهید سعید دروزی (عرب‌زاده) انجام داده است. لازم به یادآوری است که الهی تبار از پیشکسوتان حوزه دفاع مقدس به شمار می‌آید و هم‌اکنون سرپرست بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان همدان است.

وی درباره خواهرزاده شهیدش می‌گوید: سعید دروزی (عرب‌زاده) متولد سال 1343 در استان همدان بود. با تأسیس سپاه به عضویت آن درآمد و در فعالیت‌های فرهنگی و تبلیغی آن مشغول انجام وظیفه شد. عمده فعالیت‌های او در طراحی، گرافیک و عکاسی خلاصه می‌شد. البته در کنار آن برای مجله‌های «امید انقلاب» و «پیام انقلاب» که وابسته به سپاه بودند نیز خبرنگاری می‌کرد.


شهید سعید دروزی


سعید از هوش، استعداد و نبوغ بسیار بالایی برخوردار بود به گونه‌ای که نخستین کتاب کاریکاتورهای او توسط استاد «جواد محقق» هنگامی 16 ساله بود به چاپ رسید. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان خبرنگار و عکاس در صحنه‌های جنگ حضور یافت و در بحرانی‌ترین شرایط به تهیه عکس و گزارش پرداخت. عمده فعالیت‌های او در مجله امید انقلاب که برای رده سنی کودکان بود چاپ می‌شد، بود و در تیم تحریریه دفتر مرکزی سپاه نیز قلم می‌زد.

 

خواهرزاده‌ام به طراحی علاقه بسیاری داشت به گونه‌ای که هنگامی که پدرش «محمد حسین عرب‌زاده» توسط منافقان کوردل به شهادت رسید بجای اینکه زانوی غم بغل کند شبانه در کمترین ساعت چهره پدرش را بر روی بوم به تصویر کشید. نکته قابل توجه درباره شهید محمدحسین عرب‌زاده این است که او در روز هفتم مهرماه سال 60 تنها به جرم اینکه «حزب‌اللهی» بود به شهادت رسید و هیچ منصب دولتی نداشت. هنگامی که عامل ترورش دستگیر می‌شود، سعید در برخورد با او کاملا براساس آداب و اخلاق اسلامی رفتار کرد و هیچ گونه رفتار ناشایستی نسبت به تروریست و خانواده‌اش روا نداشت و پس از اعدام این منافق، جنازه او را به خانواده‌اش تحویل داد تا برایش مراسم بگیرند.

او سه سال بعد از شهادت پدرش یعنی 1363در حالی که دانشجوی سال اول دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و در حالی که 20 سال داشت برای تهیه گزارش تصویری به جبهه جنوب رفت.نخست در منطقه «مجنون» به عکاسی پرداخت و بعد از آن به خرمشهر رفت و آنجا به شهادت رسید.

عملکرد سعید در دانشکده به قدری خوب و قوی بوده است که استادانش معتقد بودند اگر او زنده بود و به شهادت نمی‌رسید جزو پنج گرافیست برتر ایران شناخته می‌شد چرا که در همان سال‌های نخست دانشجویی، آثاری در رشته‌های حجمی و طراحی خلق کرده بود که موجب تحیر استادانش شده بود.

یکی از کارهای ماندگار خبرنگار شهید سعید دروزی به سال 1361 باز می‌گردد. آن زمان جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان از واحد تبلیغات تیپ 27 محمد رسول‌الله می‌خواهد تا برای عملیات «فتح‌المبین» بازوبندی طراحی شود. سعید این بازوبند را که تصویر مسجد النبی و نام حضرت محمد (ص) بود را به همراه کلمه «رسول‌الله» طراحی کرد و با کلیشه آن را روی پارچه به چاپ رساند. تصویر چاپ این کلیشه‌ها موجود است.


شهید سعید دروزی
دو سال بعد از شهادت سعید یعنی در سال 1365 ، برادر کوچکش به نام «حمید» راهی جبهه شد. او نیز در روز 20 شهریور 1365 در جزیره مجنون به شهادت رسید.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 612
  • 613
  • 614
  • ...
  • 615
  • ...
  • 616
  • 617
  • 618
  • ...
  • 619
  • ...
  • 620
  • 621
  • 622
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 666
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس