فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

از بس به جبهه رفت، حقوق او را قطع كردند!

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

کارش را هم در بانک‌‌ رها کرد. از سپاه نامه دادند تا ایشان به آنجا مأمور شوند؛ اما بانک نپذیرفت و مدتی هم حقوقش را قطع کردند؛ اما حبیب گفت: «من رو اخراج کنید، اما من می‌رم جبهه».


سردار شهيد حبيب الله شمايلي، قائم مقام فرماندهي لشکر7ولی عصر(عج) از شهرستان مؤمن بهبهان برخاسته بود.
از نخسین روز تجاوز دشمن بعثی به سرزمین مقدس ایران اسلامی تا روزی که به شهادت رسید، لحظه ای آرام نگرفت.
او در جبهه ماند تا اين كه شلمچه شد قربانگاه او؛ شلمچه‌اي كه كربلاي جنوب ناميده شده است.
نگاهي به زندگي و خاطرات او ما را وامي‌دارد تا به ايمان و اخلاص اين شهيد و شهداي دفاع مقدس سر تعظيم فرود بياوريم.

حبيب‌الله شير جبهه‌ها بود

با توجه به تجاربی که در دوره خدمت سربازی به دست آورده بود، در آغاز جنگ شش ماه در کنار نیروهای ارتش به عنوان نیروی احتیاط بود و پس از آن به رزمندگان بسیج و سپاه پیوست.

هر نقطه از جبهه‌های جنگ که کار مشکل می‌شد یا نیاز به از خودگذشتگی داشت، او آنجا حاضر بود؛ از جبهه شوش که همرزمی توانا برای سردار شهید دکتر مجید بقایی و همرزم شهیدش، درویش و بهروزی بود و سختی‌ها و جراحت‌هایی که به جان خرید و یا درعملیات طریق القدس، فتح المبین، بیت‌المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، کربلای ۴و ۵ که همه گویای رزم بی‌امان آن سردار ملی و شیر جبهه‌ها بود.

در عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس فرمانده محور عملیاتی بود و در عملیات رمضان معاون فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)، پس از آن مسئولیت فرماندهی طرح و عملیات و قائم مقام فرماندهی تیپ امام حسن (ع) را پذیرفت.

در خیبر داغدار برادر شد

از دست دادن دوستان و برادرانی که از آغاز جنگ با وی به مصاف با دشمن آمده بودند، از یک طرف و تلاش دوچندان وی برای سازماندهی و رفع مشکلات رزمندگان بهبهان و نیروهای تیپ ۱۵ آبی ـ خاکی امام حسن مجتبی (ع) که از شهرهای گوناگون رهسپار آنجا شده بودند، بر شانه‌های حبیب سنگینی می‌کرد و این فشار‌ها با شهادت سرداران شهید غلامی، بهروزی، درویش دوچندان شد.

پس از عملیات خیبر به شدت داغدار شد، نه تنها داغ شهادت برادرش حمید شمایلی را دید که یاران حماسه‌سازی چون خداداد اندامی، مجید آبرومند و سعید موسویان نیز او را تنها گذاشتند. این مشکلات کمترین خللی در اراده او پدید نیاورد و با عزمی جدی‌تر در راه پاسداری از اسلام ناب محمدی، تلاشش را دوچندان کرد.

با عصا به جبهه مي‌رفت

سردار شمایلی، زندگی در کنار بسیجیان و در سختی‌ها را دوست داشت. او از بلاجویان عاشقی بود که بار‌ها با پیکری مجروح، دلی بزرگ و دریایی، بستر آرام شهر را‌‌ رها می‌کرد و عصا زنان در منطقه جنگی حضور می‌یافت تا آرامش واقعی خود را در جمع بهترین بندگان خدا در جبهه‌ها بیابد.

او سنگ صبور رزمندگان بود

با توجه به این که همه مراجعات برادران رزمنده در هنگام اوج و شدت سختی‌ها رو به سوی سردار شمایلی بود، از جانب سردار فرماندهی کل سپاه، دکتر محسن رضایی لقب سنگ صبور گرفته بود.

پس از عملیات کربلای یک در مهران، نیروهای قدیمی تیپ ۱۵ امام حسن (ع) به فرماندهی حبیب الله شمایلی، نخست به ناو تیپ کوثر و پس از آن به لشکر ۷ ولی عصر (عج) با نام محور ۲ یا محور امام حسن (ع) پیوستند که در این زمان، سردار شمایلی مسئولیت معاونت لشکر ۷ ولی عصر (عج) را به عهده داشت.

هدایت نیرو‌ها در عملیات کربلای ۴و۵ و ابتکارات فرماندهی وی در عبور نیروهای رزمنده از رودخانه اروند و استقرار بر جاده فاو ـ البحار و همچنین محاصره شهرک دوعیجی و تصرف این شهرک با گرفتن اسرای فراوان از دشمن، برگ زرینی از تلاش‌های این سردار فداکار و بی‌ادعا به شمار می‌رود.

همسر شهيد با اين خاطرات او را به ما معرفي مي‌كند:

نخست: از بس به جبهه رفت، حقوق او را قطع كردند!

سال ۵۹ عقد کردیم. آن موقع ۲۳ سالم بود. پس از عقد ما بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. ایشان منقضی خدمت ۵۶ بودند و به جبهه رفتند و ماندگار شدند. پس از عقد من اصلا ایشان را ندیدم. خیلی کم به خانه می‌آمد اما هرچه بخواهی خوب و مهربان بود.

کارش را هم در بانک‌‌ رها کرد. از سپاه نامه دادند تا ایشان به آنجا مأمور شوند؛ اما بانک نپذیرفت و مدتی هم حقوقش را قطع کردند، ولی حبیب گفت: من رو اخراج کنید اما من می‌رم جبهه.

در آن روزها من همیشه نگران بودم و دلهره شهادتش را داشتم. همیشه به من می‌گفت: تحمل کن، تموم می‌شه این جنگ، جبران می‌کنم برات.

تا اینکه آبان ماه ۱۳۶۰ ازدواج کردیم. تا آن روز در تمام عملیات‌ها شرکت داشت و مجروح می‌شد.
زمان ازدواج هم یک انگشتش قطع شده بود. مراسم ساده‌ای برگزار شد.

دوم: مي‌گفت: من يك بسيجي ساده هستم.

همیشه می‌گفت، من یک بسیجی ساده هستم و مثل بقیه کار می‌کنم. ما با هم چهار سال زندگی کردیم، اما چهار ماه هم با هم نبودیم. گاهی خودم از رفت‌وآمد‌ها و تماس‌هایی که با ایشان گرفته می‌شد، می‌فهمیدم که مسئولیتش زیاد است.

سوم: آرزو داشتم مجروح شود و به خانه بيايد؛ اما…

همیشه در جبهه بود.
من آرزو داشتم که ایشان کنارم باشد، همیشه ۴۸ ساعت می‌ماند و می‌رفت.
تنها یک بار که در عملیات بدر مجروحیت سنگینی پیدا کرد، یک ماه در خانه ماند. پس از مجروحیت از منطقه او را به بیمارستان اصفهان برده بودند و بعد به تهران منتقل کردند. در آنجا روی پایش که ترکش خورده بود، عمل انجام دادند و پساز آن به بهبهان منتقل شد.

با هم از تهران به سمت بهبهان می‌آمدیم که در اهواز ایشان گفت که اول بروم و به بچه‌ها سر بزنم. ما به بهبهان رفتیم و ایشان در حالی که عصا می‌زد به جبهه رفت و پس از مدتی آمد.

آن روزها، بهترین دوران زندگی‌ام بود که حبیب را بیشتر در خانه می‌دیدم؛ اما در خانه هم که بود، مدام بی‌قرار جبهه و دوستانش بود و اخبار نگاه می‌کرد. با وجود این من می‌گفتم: خداکنه ترکش بخوری، بیای بمونی. حبیب فقط لبخند می‌زد.

… حبيب به محبوب رسيد

سرانجام سردار حبیب شمایلی در منطقه پنج ضلعی در شلمچه و در میانه نبرد سخت کربلای ۵ در تاریخ ۸ / ۱۲ / ۶۵ به شهادت رسید تا پس از سال‌ها تلاش و مجاهدت، پاداش زحماتش را از معبودش بگیرد و مهمان دوستان و برادر شهیدش حمید شود.

فرازی از وصیت‌نامه سردار شهید حبیب الله شمایلی:

چون هدف بزرگ و مسئولیتی که به دوش امت ما افتاده و انتظاری که محرومان دنیا از انقلاب ما دارند، عظیم می‌باشد، سختی، دوری، کمبود، نارسایی و سایر عوامل، طبیعی بوده و ما باید صبر و استقامت را از رسول الله و امامان معصوم آموخته، زیرا آنان به وعده خداوند ایمان و یقین کامل داشته‌اند.
خداوندا انقلاب ما را تا پیوند آن با انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) مستدام بدار.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

روایت «نرجس عطارنژاد» از لگدی که پای منبر شیخ انصاری خورد

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی دیدم مأمور ساواک به سمت منبر شیخ انصاری می‌رود، لحظه‌ای فراموش کردم که باردار هستم. دستم را به دور پای مرد ساواکی قلاب کردم و چنان کشیدم که مرد با سر به زمین خورد. یکی محکم به پهلویم لگد زد. در خود مچاله شدم.

به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس، «خوشبوترین گل سرخ برای من» زندگینامه داستانی بانو «نرجس عطارنژاد»، مادر شهید و از فعالان عرصه فرهنگی است که هم‌ اکنون مدیر چندین حوزه علمیه در تهران و مدرسه عالی استاد شهید مطهری است و در قبل و بعد از انقلاب فعالیت‌های چشم‌گیری داشته است.

«نرجس عطارنژاد» از پایه‌گذاران بسیج در شهر ری و مسئول حراست بخش خواهران حرم حضرت شاه عبدالعظیم و نماز جمعه شهر ری است که به عنوان یکی از مبلغان واقعی اسلام و انقلاب در آن سوی مرزها نیز بوده است. این مادر شهید که در دوران دفاع مقدس، فعالیت‌های مؤثری داشته است یکی از شخصیت‌های شاخص در عرصه انقلاب و هشت سال دفاع مقدس محسوب می‌شود.

کتاب «خوش بوترین گل سرخ برای من» در واقع بیانگر سال‌ها مجاهدت این مادر فعال و از خود گذشته است که فرزندان غیوری را تربیت و تحویل این مرز و بوم کرده است. این کتاب در 1500 نسخه و در 90 صفحه توسط انتشارات صریر بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس به قلم «منیژه جانقلی» به چاپ رسیده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

                                                               ****

از شنیدن این خبر که حاج آقا روح‌الله دستگیر شده، بی‌حس شدم. انگار گوشه‌ای از قلبم کنده شد و به قم پر کشید. خودم را به حسینیه رساندم. شیخ انصاری همان طور که بالای منبر نشسته بود، روی منبر می‌کوبید و می‌گفت:

از آن روزی که اینجا پا نهادم، ترک سر کردم. آقایان، خانم‌ها، معتمدین و کاسب‌ها و بازاری‌ها و… ساواک دیشب ریخته حاج آقا روح‌الله خمینی را گرفته و برده، چون که ایشان از حق دفاع کرده بود.

جمله‌اش که به پایان رسید ساواکی‌ها داخل حسینیه هجوم آوردند. تاریکی بود و ظلمت انگار. چند مأمور به سمت منبر و مابقی به سمت مردم یورش آوردند. فاصله زیادی با منبر نداشتم. چند قدم که برمی‌داشتم به پای منبر می‌رسیدم و می‌توانستم پای مأمور را بگیرم. لحظه‌ای فراموش کردم که باردار هستم و 15 سال بیشتر ندارم و در مقایسه با مرد قوی هیکل، ناتوان و ضعیفم. دستم را به دور پای مرد ساواکی قلاب کردم و چنان کشیدم که مرد با سر به زمین خورد. یکی محکم به پهلویم لگد زد. در خود مچاله شدم. شکمم را بین دستم گرفتم و همان جا درست کنار منبری که دیگر شیخی بالای آن سخنرانی نمی‌کرد، چمباتمه زدم. دیگر نه توان حرکت داشتم و نه حرف زدن. شکمم منقبض شده بود. انگار جنین در خود مچاله شده و مثل من بی‌حرکت مانده بود.

لحظه‌ای یاد پهلوی شکسته حضرت زهرا(س) افتادم. با دست به پهلویم زدم، آهسته و نرم نرمک و گفتم:

مادر جان! خاک بر سرت یک لگد برای امام حسین(ع) خوردی، مُردی! خوب بمیر. فدای سر بچه‌های امام حسین(ع).

احساس کردم جنین حرکتی کرد. آهسته از دیواره منبر گرفتم و به سختی بلند شدم. داخل کوچه خاکی، خونی بود. فکر کردم باید خون شیخ انصاری باشد که برای بیان حرف حق بر زمین ریخته است.

روی زمین نشستم، انگشتم را داخل خون تازه ریخته شده زدم و به سمت قلب جنین زدم. وقتی که پسرم امیر مسعود به دنیا آمد، درست در سمت قلبش جای اثر انگشتم حک شده بود…

                                                                    ****

کنار پنجره نشستم و به حیاطی خیره ماندم که از کودکی در آن خاطرات زیادی داشتم. انگار همین دیروز بود. سه سال بیشتر نداشتم که حاج آقا جان، احکام و شکیات را در همین حیاط یادم داد. با صدای بلند می‌گفت و من تکرار می‌کردم. حجت‌الاسلام تربتی به رسم هر سال در ایام فاطمیه به منزل‌مان آمد، چادرم را سر کردم. بعد همراه خانم جان و  عمه جان به حرم رفتیم و در مراسم روضه‌خوانی شرکت کردیم. مراسم سوگواری که تمام شد به خانه برگشتیم و مثل شب‌های قبل حجت‌الاسلام تربتی مهمان ما شد.

حاج آقا تربتی رو به پدرم گفت:

ـ این دختر آینده‌ای متفاوت خواهد داشت. سعی کنید او را با علم و دانش بار بیاورید. بعد مرا بلند کرد و روی کرسی نشاند. پدرم با تمام مهر نگاهم کرد و گفت: این دختر، مهر منه، عمر منه…

                                                                    ****

صدای شیون و فریاد را که شنیدم از خود و خاطرات کودکی‌ام بیرون آمدم. به سمت اتاق مجاور دویدم. پدرم آرام و بی‌صدا رو به قبله دراز کشیده بود. باور نمی‌کردم حاج آقا جانم از کنارمان رفته باشد. نمی‌خواستم باور کنم کسی که در اتاق کناری است، چشمانش را برای همیشه به روی ما بسته. مراسم تشییع پدرم به قدر محبوبیتش بین مردم باشکوه بود. انگار تمام مردم شهر ری آمده بودند.

                                                                    ****

آن شب، مثل شب‌های گذشته با چشمانی اشکبار به خواب رفتم. پدر به خوابم آمد. لبخند از روی لب‌هایش محو نمی‌شد. اشک می‌ریختم و تماشایش می‌کردم. انگار نه انگار بیمار بود. به پدر گفتم:

ـ  شما را به اسم‌تان حسین ابن علی قسم می‌دهم به من هم بگوید چه کرده بودید که چنین سکرات خوبی داشتید؟!

پدر گل سرخ خوشبویی به سمتم گرفت. و گفت:

ـ به من فقط این گل سرخ خوش‌بو را دادند. حالا این گل سرخ را به تو می‌دهم. بیا این برای تو. این گل شایسته توست.

گل را گرفتم و بوییدم. از بویش سرمست شده بودم.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

خاطره ای زیبا از حاج آقای قرائتی ....

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

استاد قرائتی تعریف میکرد که ما آخوندهارو خیلی سخت میشه گریاند ! اما یکی از رزمندگان خاطره ای تعریف کرد که اشکمونو در آورد !

گفت : تو یکی از عملیات ها که شب انجام می شد قرار بود از جای عبور کنیم که مین گذاری شده بود …
مجبور بودیم از اونجا رد بشیم چاره ای جز این نداشتیم .

گفتیم کی داوطلب میشه راه رو باز کنه تا بتونیم عبور کنیم ؟ چندتا از رزمنده ها داوطلب شدند تا راه رو باز کنند … وقتی میخواستند راه باز کنند میدونستند که زنده نمی مونند .

چون با انفجار هر مین دست ، پا ، سر ، بدن یک جا متلاشی میشود ! داوطلب ها پشت سر هم راه افتادن برای باز کردن راه … صدای مین می آمد . همین زمان متوجه شدم یکی داره بر میگرده !

گفتم شاید ترسیده ! بالاخره جان عزیزه و عزیزی جان باعث شده برگرده… گفتم خودمو نشون ندم شاید ببینه خجالت بکشه !

بعد چند دقیقه متوجه شدم یکی داره میره سمت محل مین گذاری شده.. رفتم سمتش گفتم وایسا کجا میری ؟

گفت دارم میرم محل مین گذاری شده دیگه !! گفتم تو جزو کسائ بودی که داوطلب شده بودند چرا برگشتی ؟!

گفت : آخه پوتینم نو (تازه) بود خواستم اونو در بیارم با جوراب برم و بیت المال حیف و میل نشود . اون پوتین بمونه یکی دیگه ازش استفاده کنه…!!!



شهداء را یاد کنیم با عمل به وصیتهاشون …

السلام علیکم أیها الشهداء والصدیقین
منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 596
  • 597
  • 598
  • ...
  • 599
  • ...
  • 600
  • 601
  • 602
  • ...
  • 603
  • ...
  • 604
  • 605
  • 606
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

آمار

  • امروز: 10
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1496
  • 1 ماه قبل: 7146
  • کل بازدیدها: 238383

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس