فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شهیدی که «کمیته امداد» دانشگاه و «خدمتگزار راهیان‌نور» بود

04 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

وقتی دانشجو بود کسی او را به نام خانوادگی‌اش صدا نمی‌کرد، همه به سید مصطفی می‌شناختندش. هرجا وقتی به او می‌گفتند کسی به کمک نیاز دارد، دست به کار می‌شد و بچه‌ها به خنده می‌گفتند: «کمیته امداد آمد». 

سیدمصطفی محمدی، در دی ماه سال 59 در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود بعد از سپری کردن دوران طفولیت نزد پدر  مادر پای در عرصه تحصیل نهاد و پنج پایه دوران ابتدایی را با نمرات عالی و کسب رتبه اول پشت سر نهاد. وی دوران راهنمایی را در مدرسه نمونه شهید فهمیده اراک و دوران متوسطه و پیش دانشگاهی را در دبیرستان نمونه شهید کاظمی اراک با نمرات عالی سپری کرد.

بعد از اتمام پیش دانشگاهی عازم خدمت سربازی در سپاه پاسداران شد و پس از پایان این دوره وارد دانشکده افسری دانشگاه امام حسین شد و پس از اتمام موفقیت‌آمیز دوره کاردانی وارد دوره کارشناسی شد. در اواسط دوران کارشناسی و در روزهای پایانی سال هنگامی که همگان خود را جهت آغاز سال جدید آماده می‌کردند وی به منظور خدمت به کاروان‌های راهیان نور، عازم سرزمین‌های جنوب شد و تقدیر اینگونه رقم خورد که وی در سوم فروردین ماه سال 85 در کربلای ایران به درجه رفیق شهادت نائل شد.

 

به عنوان نمونه چند مورد از خصلت‌های این شهید اشاره می‌شود: عنایت ویژه به انجام تکالیف الهی به نحوی که از سن 13 سالگی خود را به برپایی نماز و گرفتن روزه مقید می‌دانست. علاقه فراوانی به شرکت در نمازهای جماعت، مراسمات مذهبی و ادعیه داشت. اهتمام داشت که همیشه دائم ‌الوضو باشد. با توجه به عدم وضعیت مناسب مالی، مقید به پرداخت زکات محصول کشاورزی و مهم‌تر از دیگر خصوصیات، دوستدار اهل بیت و ولایت‌مدار بود.

یکی از دوستان سیدمصطفی؛ از او خاطراتی را نقل می‌کند و می‌گوید: سید مصطفی محمدی، از اهالی روستای ساروق بود. وقتی دانشجو بود کسی او را به نام خانوادگی‌اش صدا نمی‌کرد، همه به سید مصطفی می‌شناختندش. پاتوق همیشگی سیدمصطفی مجالس دعاهای عهد، توسل و ندبه بود, علاوه بر آن برنامه‌های عزاداری ائمه اطهار(ع) هم با حضور همیشگی او بود که برگزار می شد. همیشه یک گوشه کار را مصطفی بر عهده می‌گرفت. برنامه‌های فرهنگی و مذهبی دانشگاه بدون او معنایی نداشت. خیلی‌ها او را «همه‌کاره» برنامه‌های مذهبی می‌دانستند.

 

روزهای دوشنبه و پنجشنبه که روزه گرفتن امر مستحب این روزهاست، ژتون سحری پخش می‌کرد. نگهبان دانشگاه می‌دانست باید سر ساعت 3 صبح بیدارش کند. بیدار می‌شد غذا را تقسیم می‌کرد و دانشجویانی را که به او سپرده بودند، بیدار می‌کرد. بچه‌ها به او لقب «کمیته امداد» می‌دادند. هرجا وقتی به او می‌گفتند کسی به کمک نیاز دارد دست به کار می‌شد و بچه‌ها به خنده می‌گفتند «کمیته امداد آمد».

وقتی که از دانشکده فارغ التحصیل شدم سید مصطفی در دانشکده ماندگار شد. من همچنان با دانشکده و کار قبلی که داشتم با او در ارتباط بودم و به بچه ها سر می‌زدم. آخرین حرفی که مصطفی از ته دلش به من گفت این بود: «دعام کن که شهید بشوم». سید مصطفی به آرزوی خودش رسید. سیدمصطفی با خواهش از مسئولان دانشکده، با گروهی که برای تفحص شهدا می‌رفتند همراه می‌شد. در تعطیلات عید که همه به خانه‌شان می‌رفتند و دست از دید و بازدیدهای آن برنمی‌داشتند مصطفی باز هم مشغول مناطق جنگی بود. عاقبت سوم عید زنگ زدند و خبر شهادتش را به من گفتند.

تسنیم

 نظر دهید »

این عراقی چقدر خوب اصفهانی حرف می‌زند!

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

علی‌اصغر لباس غنیمتی عراقی بر تن داشت و موهای سرش را تراشیده بود. با توجه به قد بلند و ظاهری که علی‌اصغر داشت، رزمنده‌ها فکر می‌کردند او اسیر عراقی است.
«شمس‌الله بهاری» بی‌سیم‌چی گروه چریکی ارتش و از نیروهای  بهبهان اهواز بود که در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشت؛ روایت وی را از جراحت «علی‌اصغر طاهری» از نیروهای آرپی چی زن گردان 151 خرمشهر می‌خوانیم:

                                                                     ****

علی‌اصغر طاهری قد بلندترین نیروی گروه ما بود؛ در مرحله اول عملیات «الی بیت‌المقدس» دست‌ راستش مجروح شد و خونریزی شدیدی داشت؛ دست چپ او هم در یکی دیگر از پاتک‌های دشمن مجروح شد. وقتی از جاده خرمشهر به سمت سنگرمان می‌آمدیم، برای اینکه خونریزی آن کمتر شود، گفتم تا دو دستش را بالای سرش بگیرد؛ همراه ما هم یک اسیر عراقی بود.


علی‌اصغر طاهری؛ زیر پل جاده خرمشهر دست راست او را پانسمان می‌کنند. عکاس: اباصلت بیات

علی‌اصغر لباس غنیمتی عراقی بر تن داشت و موهای سرش را تراشیده بود؛ او جلوتر از من حرکت می‌‌کرد. اسیر عراقی هم کنارمان بود؛ با توجه به قد بلند و ظاهری که علی‌اصغر داشت، رزمنده‌ها فکر می‌کردند او اسیر عراقی است؛ یکی از رزمنده‌ها جلو آمد و گفت: «او را بده به من». گفتم: «برو خودت یکی دیگر بگیر این برای خودم است».

حدود 7-8 نفر از رزمنده‌ها آمدند و با این گمان که علی‌اصغر اسیر عراقی است می‌خواستند او را از من بگیرند و ببرند تحویل دهند. حتی یکی از بچه‌ها بدون اینکه بداند علی‌اصغر از نیروی خودمان است، چنان ضربه‌ای به او زد که با سر به زمین افتاد.

با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شدم و می‌خواستم با او درگیر شوم. علی‌اصغر با لهجه اصفهانی گفت: «عیب ندارد بیا برویم و با او کاری نداشته باش».

رزمنده بسیار تعجب کرد طوری که احساس کردم پیش خودش گفت این عراقی چقدر خوب و قشنگ اصفهانی حرف می‌زند! بعد هم اسیر عراقی را به سنگر آوردیم، نشسته بود کسی نگاهش نمی‌کرد و بعد به دوستان گفتم که او اسیر عراقی است.

منبع: سایت  فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 1 نظر

بالاخره نمردیم و کماندو شدیم

03 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه خواندنی تخریب‌چی ۱۶ ساله

راستش من در خواب هم نمی‌دیدم که به چنین کاری راه یابم. زیرا خیال می‌کردم که کسانی که حداقل 10 سال آموزش دیده‌اند این کار را انجام می‌دهند. بالاخره نمردیم و کماندو جنگ‌های نامنظم شدیم.

شهید «سید رضا قائم‌مقامی» در تاریخ 7 دی ماه 1350 در محله هفت‌ چنار تهران به دنیا آمد؛ سید رضا در 16 سالگی به عنوان تخریب‌چی در جبهه حضور پیدا کرد و سرانجام در تاریخ 26 اردیبهشت 67 به شهادت رسید.

این شهید نامه خواندنی دارد که در ادامه می‌آید:

با عرض سلام خدمت شما پدر و مادر عزیز و گرامی!

امیدوارم که حالتان خوب باشد. اول سلام مرا به مریم و محبوبه برسانید. من اینجا حالم خوب است. فعلاً که کلاس‌های آموزشی شروع نشده است و بخور و بخواب است. می‌شود گفت،‏ اینجا کویت است.

روز جمعه از ساعت 8 الی 4 بعد از ظهر به ما مرخصی دادند و ما بعد از دو هفته به حمام رفتیم. اگر می‌شود یک نفر را بفرستید مدرسه و از مدیرمان فرم 1 مرا بگیرید و برایم بفرستید. اگر هم شد یک مقداری پول برایم بفرستید. فعلاً به ما مرخصی که بیایم تهران نمی‌دهند.

بعد از آموزش اگر عملیات نباشد،‏ شاید مرخصی بدهند. راستش اینجا کارها خیلی سخت است؛ بیشتر کارها، تخصص به روی مواد منفجره است و کار ما هم رفتن به عراق و منهدم کردن پایگاه‌ها و مواضع عراقی‌ها می‌باشد. و به ما گفتند،‏ شاید هر عملیات سه الی شش ماه [طول] بکشد.

[هر آن ممکن است] ما در داخل [خاک] عراق باشیم. چون نیروهای تخریبچی لشگر خیلی کم است. به ما گفتند که بعد از آموزش حداقل در یک عملیات، شما شرکت می‌کنید.

از این حرف‌ها بگذریم. برایم نامه بدهید و حالتان را برایم بگویید. اگر از فامیل کسی خواست برایم نامه بدهد، آدرس مرا به او بدهید. اینجا هوایش خیلی عالی است. روز جمعه خواستم برایتان تلفن بزنم، ولی وضعیت قرمز شد و تلفنخانه بسته شد. اینجا هم از شهر باختران دور است و ما در یک تنگه می‌باشیم و به همین دلیل هم نمی‌شود تلفن زد. بالاخره ما به آرزویمان رسیدیم.

به محبوبه بگویید قول می‏دهم اگر رفتم عراق، حتماً برایش یک چیزی حتی شده یک سنگ برایش می‌فرستم. به فامیل مخصوصاً احمد آقا و سعید آقا بگویید اگر نامه یا چیزی دارند برای صدام به من بدهند،‏ رفتم عراق می‌دهم صدام!

الآن در یک سوله هستیم و هر کس که در این سوله هست، به غیر از ما پنج نفر که جدید هستیم، [قبلاً] داخل عراق رفتند و فرمانده ما گفت که آماده باشید بعد از آموزش حتی قبل از آموزش امکان دارد شما را در عملیات برون مرزی شرکت دهند.

من نمی‌خواستم که به تخریب بیاییم. ولی وقتی در اندیمشک بودیم، یک نفر از مسئولین آمد برای گرفتن نیرو. آن قدر برای ما گفت تا ما هم هوائی شدیم. تنها این را بگویم که این کار آن قدر سخت است که از 10 نفر نیرو که باید می‌گرفت همش 10 نفر آمدند و تعداد نفرات گردان اندازه یک دسته می‌شوند. ولی خوب هیجان کار نیز زیاد است. زیرا باید موقع عملیات، ما ظهرها به داخل برویم و پل‌های تدارکاتی و پادگان‌های آنها را با مواد منفجره نابود کنیم. راستش من در خواب هم نمی‌دیدم که به چنین کاری راه یابم. زیرا خیال می‌کردم که کسانی که حداقل 10 سال آموزش دادن[دیده¬اند] این کار را انجام می‌دهند و بالاخره نمردیم و کماندو جنگ‌های نامنظم شدیم.

انشاءالله خدا به ما توفیق بدهد. راستی فرمانده گفته بود برای دوره‏های تکمیلی‌تر اگر شش ماه بمانیم بهتر است زیرا نیرویی که مثل ما دل داشته باشد خیلی کم است زیرا به گفته خودش بهترین کسی که به درد این کار می‌خورد بسیجی بی ترمز است و ما همه بسیجی هستیم. حتی یک سپاهی هم بسیجی است.

به امید دیدار. شاید ما هم یواشکی در رفتیم. رفتیم کربلا.  تا خدا چه بخواهد.

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 589
  • 590
  • 591
  • ...
  • 592
  • ...
  • 593
  • 594
  • 595
  • ...
  • 596
  • ...
  • 597
  • 598
  • 599
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • سمیه صالحی
  • نورجان

آمار

  • امروز: 149
  • دیروز: 228
  • 7 روز قبل: 1140
  • 1 ماه قبل: 4924
  • کل بازدیدها: 258987

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت آیت الله بهشتی و هفتاد دو تن از یارانش را تسلیت عرض می نمایم (5.00)
  • وصیتنامه عجیب شهید عملیات استشهاد طلبانه شهید علی منیف اشمر (5.00)
  • نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه ) (5.00)
  • شهیدم کن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی ) (5.00)
  • هفته دفاع مقدس گرامی باد (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس