فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

حيف نيست نماز نخوني...

07 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

تو گردان شايعه شد. نماز نمي خونه! گفتن: «تو که رفيق اوني، بهش تذکر بده!» باور نکردم و گفتم: «لابد مي خواد ريا نشه، پنهاني مي خوونه.»
وقتي دو نفري توي سنگر کمين جزيره ي مجنون، بيست و چهار ساعت نگهبان شديم با چشم خودم ديدم که نماز نمي خواند! توي سنگر کمين، در کمينش بودم تا سر حرف را باز کنم.
ـ تو که براي خدا مي جنگي، حيف نيس نماز نخوني…
لبخندي زد و گفت: «يادم مي دي نماز خوندن رو!»
ـ بلد نيستي!؟
ـ نه، تا حالا نخوندم!
همان وقت داخل سنگر کمين، زير آتش خمپاره ي شصت دشمن، تا جايي که خستگي اجازه داد، نماز خواندن را يادش دادم. توي تاريک روشناي صبح، اولين نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قايق پارويي که آمدند و جاي ما را گرفتند، سوار قايق شديم تا برگرديم.
پارو زديم و هور را شکافتيم. هنوز مسافتي دور نشده بوديم که خمپاره شصت توي آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قايق خواباندمش، لبخند کم رنگي زد.
با انگشت روي سينه اش صليبي کشيد و چشمش با آسمان يکي شد….

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهرداری که رفتگرشد!!!

07 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

مرد در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود.

آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما شهرداری اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید.

زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.

اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، شهردار ارومیه است.

آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

سر محمدرضای شهیدم را دو ماه توی کمد گذاشتم

07 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

محمدرضا آل مبارک،شهیدی که طی 7 سال ، سه بار دفن شد


در انتهای آیینه

محمدرضا کنار مادر نشسته است. سر را بلند کرده و آرام می گوید ، مادر من رفتنی هستم و شهید می شوم. به گونه ای هم شهید می شوم که دیدن پیکرم  ناراحتت می کند.  مادرجان! تو فقط بیا نگاه کن و برو.  آن لحظه دوستانم تو را نظاره می کنند . مراقب باش مادر . حرفی نزنی ها.

و مادر زل می زند توی چشم های محمدرضا و شاید دارد تصویر دامادی شاخ شمشادش را تصور می کند.

 

حکایت آن شب غریب

شب اربعین است و حاج حسین سرش گرم عشق ازلی اش.  دلش شور عجیبی دارد. حس می کند حال و روزش عادی نیست. می رود سمت حسینیه اعظم. می گوید کمی روضه بخوانم ، آرام شوم.

حاج حسین می داند نام حسین مسکن دردهایش است. توی همان حس وحال خودش است که با موتور می خورد به درب حسینیه. آن شب حاج حسین می رود و روضه عباس  می خواند و یک دل سیر گریه می کند.

حاج صادق آهنگران است که دارد می آید سمت حاج حسین با دو نفر دیگر از دوستانش. سلام می کند با حاجی و میپرسد : چطوری حاجی ؟ چه می کنی ؟

و اینجا حاج حسین رمز حس و حالش غریبش را می فهمد و بدون هیچ مقدمه ای رو به حاج صادق می گوید : «آمده ای خبر شهادت محمدرضایم را بدهی. خودم می دانم»

 

 

امان از دل مادر

حاج صادق و چند نفر دیگر مهمان حاج حسین می شوند.  دل مادر، آیینه تمام نمای عشق است. رو به حاج حسین کرده و دلیل حضور حاج صادق را می پرسد، اما تلاطم های دل مادر با نسیم آرامش حرف های حاج حسین آرام نمی شود.

به همراه طلوع ، قامت مادر محمدرضاست که در آستانه در ظهور کرده است و بدون مقدمه به حاج صادق می گوید : «محمدرضایم شهید شد؟»

و بغض و اشک های حاج صادق که سوز  و نوا را از استادی به بزرگی حاج حسین  درس گرفته است ، تنها پاسخ است.

مادر هم درس آموخته مکتب زینب است. محکم می ایستد روبروی حاج صادق و می گوید گریه نکن مادر.

«دیشب در خواب دیدم که سر محمدرضایم را دادند دستم و گفتند:«این سر را بگیرو شست و شویش کن و من سر محمدرضایم را گذاشتم روی پایم و با گلاب شستم»

 

 عاشورا بود یا اربعین ؟

همه چیز حاج حسین گره خورده است با حسین(ع). تشییع پسرش هم می افتد روز اربعین. می رود سردخانه تا پیکر را ببیند. در تابوت باز می شود و پیکری بدون سر و پاره پاره روبروی حاج حسین برایش روضه های گودال قتلگاهی را که خوانده است تداعی می کند و همانجاست که حاج حسین زمزمه می کند : «یا اباعبدالله»

 

ام وهب

مادر محمدرضا هم کمی آنطرف تر انگار یک دستش را ام وهب گرفته باشد و دست دیگرش را مادر عمر بن جناده انصاری. تمام قد ایستاده است و می گوید : در راه خدا دادمش. نمی خواهم ببینم چه حال و روزی دارد.

ملائکه آنجا ایستاده اند و «تقبل منا » را از زبان حاج حسن و همسرش به آسمان می برند. حاج حسین می رود پشت میکروفن و برای محمدرضایش و سیزده شهید دیگری که به همراه فرزندش تشییع می شوند روضه می خواند.

 

 هفت روز بعد

هفت روز است محمدرضا مهمان آسمان است و  حاج حسین نشسته است کنار مزار و قرآن می خواند. فرمانده گردان محمدرضا کیسه ای در دست می آید کنار حاجی. سرش را می آورد کنار گوش حاجی و زمزمه می کند : «حاج حسین. توی این کیسه فک محمدرضاست. تازه پیدایش کرده ایم.»

حاج حسین سرنوشتش بدجور گره خورده است با کسی که از او دم می زند.

پاره پیکر فرزند را می گیرد. قبر را می کند و  پاره خورشید را به خورشید بر می گرداند.

هفت سال بعد

حکایت حاج حسین و ارادتش به حسین همینجا تمام نمی شود.  ثانیه های زندگی حاج حسین ، حسینی است.

هفت سال از داستان پرواز محمد رضا می گذرد.  تلفن صدایش در می آید:

«حاج حسین. خبری داریم برایت. دلش را داری بگویم؟»

 چه سوال بیهوده ای . حاجی دلش را داده است دست حسین(ع).  و صدای پشت تلفن خبر می دهد از سر محمدرضا که رفقایش توی جبهه شرهانی پیدایش کرده اند.

حاج حسین می رود بنیادشهید و سر پسرش را توی پارچه ای  می دهند دستش. انگار زیرپای حاجی خالی می شود. باید لحظه به لحظه روضه هایی را که خوانده است تجربه کند .

سر را می آورد با خودش خانه و می گذارد توی کمد. وقتی دارد سر را می گذارد توی کمد، دستهایش می لرزد.

رمق و حس و حالی ندارد و سر پسر ، دو ماه می ماند توی کمد.

دو ماه. و حاج حسین بدون اینکه حتی یکی از چهار پسر طلبه اش را خبر کند ، یک روز سر را از توی کمد بر می دارد و با بچه های سپاه می برد بهشت آباد.

بچه های سپاه دور قبر حلقه می زنند.  قبر را شروع می کنند به کندن. به سنگ لحد که می رسند، قیامت می شود کنار قبر. پاسدارها بدجور بر سر و سینه می زنند. کل خاک ها را بر سر و رویشان می ریزند.

حاج حسین می رود توی قبر و بالای سر محمد را  می کند. سر را می گذارد توی لحد. اما بوی عطر مستش می کند . همان عطری را که روز تشییع پاشیده است روی پیکر محمد رضا.

بعد از 7 سال هنوز محمدرضایش بوی عطر می دهد.

پاره های خورشید دیگر تکمیل شده است  و حاج حسین دهان را می برد سمت لحد و می گوید : «محمدرضاجان! بابا! نگران نباشی ها! امام حسین هم سر نداشت »

اینجا هم حاج حسین ، جدا نمی شود از کربلا. از عشقی که هستی اش را فرا گرفته است وحاج حسین حکایت رجعت سر را دو سال بعد برای فرزندانش اقرار می کند.

 

حاج حسین شیشه عطر است

حاج حسین ، شیشه عطر است. دهان که به روضه باز می کند، زمین و زمان می گرید و این سوز و این نفس یقینا هدیه ای است آسمانی که می سوزد و می سوزاند.

 راستی! همسرش هنوز گاهی می رود گوشه ای و عکس هایی را که از جنازه محمدرضایش قایم کرده است ، نگاه می کند و اشک می ریزد.

 

برای سلامتی حاج حسین دعا کنید و برای همسرش ، مادر شهیدی که ام وهب وار پسرش را داد دست حسین(ع).

شنیده ام مادرشهید در بستر است.

دعا کنید که این دو گوهر گرانبهای آسمانی راخداوند بیشتر مهمان زمین کند.

یک عاشوراست و یک حسین(ع) و یک حاج حسین.

صدایش توی گوشم پیچیده است : «نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب. حسینت اینجا خفته . .  حسینت اینجا خفته . . .»

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 530
  • 531
  • 532
  • ...
  • 533
  • ...
  • 534
  • 535
  • 536
  • ...
  • 537
  • ...
  • 538
  • 539
  • 540
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • رهگذر
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 1121
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)
  • عاشقی ( جمله ای از شهید رضا اسماعیلی ) (5.00)
  • در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشت خو را نكشند. (5.00)
  • اسفندیاری که در عملیات کربلای 5 جا ماند (5.00)
  • مروری برزندگی شهید علی بیگی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس