فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

راز سکوت جلیل موتورساز/ کسی که امام(ره) بر مجروحیتش گریست

08 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

جلیل نمی‌تواند حرف بزند، اما با نگاه پرمعنایش، کلی حرف برای گفتن دارد؛ حرف از روزهایی که با موتورسواران جنوب تهران به سوسنگرد رفتند، به ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران پیوستند و جانانه مقاومت کردند.

تنها آدرسی که از قهرمان سوسنگرد داشتیم این بود که او در موتورسازی واقع در میدان خراسان مشغول به کار است؛ البته دوستان وی گفته بودند که جلیل بر اثر شدت مجروحیت در ناحیه سر، قادر به تکلم نیست؛ اما برای دیدار با وی و تهیه گزارش به میدان خراسان می‌رویم؛ سراغ او را از مغازه‌داران دور و اطراف می‌گیریم، کسی او را نمی‌شناسد؛ به موتورسازی مراجعه می‌کنیم که کارگر آن جوان است؛ اسم «جلیل نقاد» را می‌آوریم، او هم نمی‌شناسد از پدرش هم می‌پرسد پدرش هم نمی‌‌شناسد؛ بعد می‌گوییم این موتورساز قدرت تکلم ندارد؛ موتور ساز جوان می‌گوید: «بله، موتورسازی است که نمی‌تواند صحبت کند، فکر می‌کنم در خیابان خراسان روبروی بوستان کوثر باشد».
راهی محل مورد نظر می‌شویم؛ وقتی جلوی موتورسازی جلیل می‌رسیم، با پدر پیری که روی ویلچر نشسته است و مردی که لباس کار بر تن دارد، مواجه می‌شویم؛ سلام‌ می‌دهیم و سراغ «جلیل نقاد» را می‌گیریم؛ پیرمرد که چفیه‌ای بر گردنش نهاده، به سمت مرد موتورساز اشاره می‌کند و می‌گوید: «ایشان جلیل هستند».

جلیل نقاد، سلام می‌دهد؛ در ظاهر مردی نسبتاً کوتاه قد، لاغر اندام، با چهره‌ای مهربان و آرام و خسته است؛ دست راست او بر اثر جراحت دوران جنگ از کار افتاده است؛ آن قدر هم از دست چپش کار کشیده که به نسبت دست راست، بزرگتر به نظر می‌رسد.

جلیل نمی‌تواند حرف بزند، اما با نگاه پرمعنایش، کلی حرف برای گفتن دارد؛ حرف از روزهایی که با موتورسواران جنوب تهران به سوسنگرد رفتند، به ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران پیوستند و جانانه مقاومت کردند.

اگر چه او نمی‌تواند حرف بزند، اما هر طور شده می‌خواهد برای کمک در تهیه گزارش کاری انجام دهد؛ در فاصله‌ای که در کنار فروشگاه ایستاده بودیم، به داخل می‌رفت و برگه‌های کاغذی می‌آورد؛ این برگه‌ها شامل آرشیوی از مطالبی بود که در رابطه با موتورسواران سوسنگرد انتشار یافته بود، او عکس‌ها و مطالب شهید چمران را همراه داشت؛ در بین این برگه‌ها شماره تماس دوستانش هم بود، او دست روی اسم و شماره موتورسواران آن دوره می‌گذاشت، با بیان خود آنها را معرفی می‌کرد تا گزارشی هم از آنها بگیریم.

جلیل فقط چند کلمه را می‌تواند بیان کند؛ سلام، بله، آقا، نه و یا علی…

 

پدر جلیل نقاد روی ویلچر
برای اینکه در جریان جانبازی جلیل قرار بگیریم؛ به گفت‌وگو با پدر وی «حاج‌قاسم نقاد» می‌نشینیم؛ پدری که خود نیز جانباز 15 خرداد 1342 است و اولین پسرش شهید «ابوالفضل نقاد» هم در عملیات «مرصاد» در 5 مرداد 1367 به شهادت می‌رسد.

* 50 سال است با یک پا زندگی می‌کنم

بنده متولد 1311 در تهران هستم؛ اوستازاده بودم؛ گرمابه داشتم؛ بچه‌ها را با پول حلال بزرگ کردم؛ زندگی خیلی ساده‌ای داشتیم؛ با خانم مؤمنی ازدواج کردم؛ اشرف‌السادات مدرس مادر همسر بنده بود؛ پدر وی از علما بود و از نسل شهید مدرس بودند. خداوند 4 دختر به من داد؛ دخترانم از ابتدا چادر مشکی سرشان بود؛ از 4 پسرم، ابوالفضل شهید شد، جلیل هم جانباز.

در اوایل نهضت امام خمینی(ره) سر منبر ایشان قسم خوردم تا آخرین نفس پشت اسلام بایستم. در سال 1342 وقتی خبر رسید که امام خمینی(ره) را دستگیر کردند، در 15 خرداد به همراه 300 نفر از مردم در اطراف میدان قیام تظاهرات کردیم و تابلو کلانتری را پایین آوردیم؛ در حمله نیروهای ارتش طاغوت بنده به زمین خوردم و استخوان زانویم خرد شد؛ به علت شدت خردشدگی بعد از 6 ماه دوا و درمان، وضعیت پایم بدتر شد؛ آن زمان 2 هزار تومان به دکتر «عبدالخان واسعی» دادم تا پایم را قطع کرد و 50 سال است که با یک پا زندگی می‌کنم.

* شکارچی تانک‌ صدامی‌ها بود

جلیل دومین پسر خانواده و متولد 1340 است؛ سعی کردم تا بچه‌ها را با عشق به اسلام و امام بزرگ کنم؛ وضعیت جسمی الان جلیل با دوران جوانی‌اش بسیار متفاوت بود؛ او اندام درشتی داشت؛ در آن دوران موتور سوار و موتور ساز ماهری بود؛ کارهای اسکلت‌سازی ساختمان را هم انجام می‌داد.

به یاد دارم که بنایی داشتیم و دستم خالی بود؛ جلیل به من گفت: «آقا، اصلاً خودتان را ناراحت نکنید؛ مبلغی پس‌انداز کردم و به شما می‌دهم». یکی از خصوصیات او این بود که به مردم و هر کسی که احتیاج داشت، کمک می‌کرد.

در اوایل جنگ، ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران احتیاج به تعدادی موتور سوار داشت، جلیل نیز به همراه چندین نفر از موتور سواران به منطقه رفتند. در طول ایامی که در جبهه بود، عملیات‌های چریکی انجام می‌داد؛ 45 تانک ارتش بعث عراق را با آرپی‌جی منهدم کرد؛ آن موقع که خاکریز نبود؛ اما در بیابان‌های جنوب شجاعانه به همراه شهید چمران در منطقه جنگید.

در عملیات آزادسازی سوسنگرد با موتور نیروها را جابجا می‌کرد؛ جلیل چند بار آقای خامنه‌ای را برای شناسایی به منطقه برده بود.

 

جلیل نقاد
* شهیدی که دوباره به دنیا بازگشت

در سال 1361 طی حملات دشمن به منطقه «دهلاویه» ترکش خمپاره به سر جلیل اصابت کرد؛ همرزمان او را فکر کردند به شهادت رسیده است؛ خبر شهادت او را هم شهید «ناصر فرج‌اللهی» به ما داد؛ جلیل را به معراج شهدا منتقل می‌کنند و بعد می‌بینند که پلاستیکی که روی جلیل انداخته بودند، عرق کرده است لذا متوجه می‌شوند جلیل زنده است.

بلافاصله پسرم را به بیمارستان دکتر شریعتی در تهران منتقل کردند؛ جمجمه او خرد شده بود و دکتر نصرالله فاتح جمجمه مصنوعی برای او گذاشت.

* پسرم شفا گرفت

جلیل به مدت 45 روز در بیهوشی بود؛ یک شب در مسیر شمیرانات سوار ماشینی شدم، نمی‌دانستم که راننده از بیت امام خمینی(ره) بود؛ درد دلم با وی شروع شد و گفتم: «از مجروحان 15 خرداد هستم، پسرم هم الان به دلیل مجروحیت در جنگ در بیمارستان بستری است و ما وقع را شرح دادم».

او مرا به جماران برد؛ به دیدار امام خمینی(ره) رفتیم؛ پدرم در قم بارها به دیدار امام(ره) رفته بودند؛ ایشان پدر مرا می‌شناختند؛ در این دیدار لیمو، نبات، سیب و یک تکه دستمال به بنده دادند؛ از جماران به بیمارستان رفتم؛ وسایلی که از بیت آورده بودم را زیر سر جلیل گذاشتم و آن شب پسرم به هوش آمد.

بعد از آنکه جلیل به هوش آمد، دوره‌های درمانی سختی را پشت سر گذاشت؛ نیمی از بدن او کاملاً بی‌حرکت بود؛ حتی توانایی نشستن نداشت؛ بعد از مدت‌ها درمان و فیزیوتراپی و کمک خانواده بالاخره توانست روی ویلچر بنشیند؛ 3 ـ 4 سال هم روی ویلچر بود تا اینکه توانست راه برود اما دست و پای راست او برای همیشه از کار افتاده بود، تکلمش را از دست داده بود و فشارهای عصبی سختی به او وارد می‌شد.

* امام بر مجروحیتش گریستند

یکی دو سال بعد از دیدار اول به همراه همسرم و «جلیل» به دیدار امام خمینی(ره) در جماران رفتیم؛ زمانی که جلیل می‌خواست امام را در آغوش بگیرد، اطرافیان نمی‌گذاشتند؛ آقای خامنه‌ای فرمودند: «ایشان را می‌شناسم، از خودمان هستند، ما را در سوسنگرد چند بار برای شناسایی بردند». وقتی جلیل در کنار امام قرار گرفت، امام کاسه سر او را دیدند و گریه کردند.


* مردم نمی‌دانند جلیل جانباز است

جلیل با غیرت بوده و هست؛ او تا زمانی که مجروح شود، جبهه را ترک نکرد؛ حتی 40 روز با دشمن دوست می‌شود و با آنها زندگی می‌کند؛ پسرم شهید زنده است؛ اما متأسفانه برخی فکر می‌کنند که او مادرزادی تکلم ندارد. او به خاطر اینکه کار خلق خدا راه بیفتد، الان در موتور سازی کار می‌کند و فقط می‌گوید: «برای خدا».

اکنون جلیل یک فرزند پسر دارد؛ همسرش معلم قرآن است؛ بنده صبح و عصر چند ساعتی کنار جلیل هستم و بعد به مسجد می‌روم.

همسرم سال 1386 به رحمت خدا رفته؛ او داغ ابوالفضل را دید، هر روز هم با دیدن جلیل که نمی‌تواند حرف بزند، ناراحت می‌شد؛ با این احوال خانم مؤمنی بود و خداوند را شاکر.

این بود برگی از هزاران برگ زندگی یک مرد؛ مردی گمنام در خیابان خراسان؛ مردی با عاطفه، با عزت و با غیرت؛ او در بین این گفت‌وگو با حرف‌های پدر گاهی لبخند می‌زد، گاهی می‌گریست و گاهی با بیان خود از پدر می‌خواست که حرفی نزند. لبخندش برای زمانی بود که پدر از امام می‌گفت؛ گریه‌هایش برای زمانی بود که پدر خاطرات ابوالفضل شهید را روایت می‌کرد؛ و زمانی که پدر می‌خواست از کارهایی که جلیل در جبهه کرده بود، حرف بزند به پدر می‌گفت: «آقا! نگو…».

فارس


نگارنده : fatehan

 نظر دهید »

خاطرات مداح خوزستانی از زمان جنگ و شهادت برادر

08 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شکرالله گله‌دارزاده از ذاکران امام حسین(ع) می‌گوید: پدرم مسئول گروه موزیک ژاندارمری بود، ولی نه او برای تشییع برادر شهیدم توانست مارش بزند و نه من توانستم مداحی کنم.  

ماه محرم با سوگواری و عزا از 1400 سال پیش تاکنون عجین شده است و بعد از واقعه مصیبت عاشورا مداحان و ذاکران اهل بیت(ع) تلاش خود را به کار بسته‌اند تا پیام ثارالله را نسل به نسل منتقل کنند. برپایی یازدهمین همایش پیرغلامان حسینی در استان گلستان فرصتی را فراهم آورد که از نزدیک پای سخن این ذاکران سینه‌سوخته بنشینیم و از زبان آن‌ها علت این عشق خروشان به سید و سالار شهیدان را جویا شویم.

شکرالله گله‌دارزاده یکی دیگر از ذاکران حسینی از استان خوزستان است، 40 بهار را پشت سر گذاشته که البته خودش را جزو پیرغلامان به حساب نمی‌آورد و می‌گوید که صرفاً یک نوغلام است. این ذاکر حسینی می‌گوید که دو رسم خاص در بهبهان برای ایام محرم و مداحی وجود دارد و البته سینه‌زنی هم در بهبهان از دیگر شهرها تندتر است و ما تلاش داریم اجازه ندهیم رسم گذشته تغییر کند.

 


 

مشروح گپ‌وگفت با شکرالله گله‌دارزاده را در ادامه می‌خوانیم:

از سال 60 شبیه خوانی و مداحی کردم

*لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگویید چند سالتان است؟ از کدام شهر و استان هستید؟

-بنده شکرالله گله‌دارزاده از استان خوزستان شهرستان بهبهان، متولد سال  1352 هستم، از سال 60 شروع به شبیه‌خوانی کردم، البته پیش از آن در کوچه‌ها قبل از محرم با دوستانم سینه‌زنی می‌کردیم و می‌خواندیم، با این وجود در سال 60 رسماً شروع به شبیه‌خوانی و نوحه‌خوانی در مجالس ‌کردم.

از همان کودکی عشق به امام حسین(ع) در قلبم جرقه زد و من را به سمت خودش کشاند و خداوند متعال این توفیق را داد که یکی از نوکرهایش باشم، البته خانواده‌ام در این صنف سال‌ها بود که فعالیت می‌کردند؛ یعنی پدر، پسر عموها و عموها ذاکر اباعبدالله(ع) هستند، این توفیقی است که خود ارباب نصیب خانواده ما کرده و ما را در این مسیر قرار داده است.

در این مجلس ما نوغلام و در خدمت پیرغلامان هستیم، درست است که از سال 60 مداحی می‌کنم، ولی به پای این بزرگواران نمی‌رسم.

اباعبدالله (ع) مداحان را گزینش می‌کند

*سعادتی باید افراد داشته باشند تا برای آقا امام حسین(ع) بخوانند، چقدر به این باور هستید که خود آقا این راه را نشان می‌دهد؟

-همین طور است! این گزینشی‌ است که خود امام حسین(ع) انجام می‌دهد، شاید دیده یا شنیده باشید، بعضاً هستند کسانی که در دهه محرم ذکری می‌گفتند، ولی خیلی‌ها دست کشیدند و نمی‌خوانند، این توفیقی است که اباعبدالله(ع) به هر کسی نمی‌دهد، بنابراین آقا بین مردم گزینش می‌کنند تا اینکه چه کسی این رسالت را انجام دهد، البته این حمل به خودستایی نباشد، چرا که ما نوکر نوکران امام(ع) هم نیستیم، اما باز هم این توفیق را خود آقا داده است.

خوزستان و بهبهان در ایام دفاع مقدس همیشه محرم بود

*استان خوزستان کربلای ایران است و متر به متر این استان خون شهدا ریخته شده و این استان در هشت سال دفاع مقدس مردمش زحمت بسیاری برای نگه داشتن نام ایران کشیدند. از آن سال‌ها برایمان بگویید بین سال‌های 60 تا 68 حتی پس از آنکه کربلا بودن آن ادامه پیدا کرد، چقدر مداحی در تسکین دل مردم در این ناحیه تأثیر داشته است؟

-بله! خود به خود سمت و سوی فکرم به جهتی رفت، تقریباً همه شهرهای خوزستان درگیر جنگ بودند، ما هم در بهبهان از این موشک‌های صدام بی‌بهره نبودیم، یکی از این موشک‌ها در مدرسه راهنمایی بهبهان فرود آمد، زنگ آخر  بود، دانش‌آموزان که بیش از نود نفر دانش‌آموز و معلم بودند، پرپر شدند و یک مدرسه ویران شد.

ذکر و ذاکری در این ایام قطع نمی‌شد، ما همیشه در شهر بهبهان تشیع جنازه شهید داشتیم و همیشه این ذکر در دوران دفاع مقدس مستمر بود، آنجا همیشه محرم بود و اینکه می‌گویند «کل یوم عاشورا» واقعاً برای خوزستان صادق بود، یک وقت ما شهید نداشتیم، هم حتی اعزام داشتیم باز نوحه‌خوانان آوای حماسه می‌خواندند و مردم انرژی می‌گرفتند و روحیه علی اکبری و عباسی می‌گرفتند و می‌رفتند تا از ناموس خود دفاع کنند.

آن دوران را که به یاد می‌‌آوردم، شوقی در دلم ایجاد می‌شود، شاید در هفته سه یا چهار روز مدرسه نمی‌رفتم و بقیه روزها که مدرسه می‌رفتم با بسیج به روستاها می‌رفتیم، میکروفن دستم بود و نوحه گوش می‌دادم یا زنده اجرا می‌کردم، واقعاً تمام فصول برای ما محرم بود.

2 سبک عزاداری در بهبهان

*بهبهان سبک خاصی برای عزاداری دارد؟

-طبیعتاً همه شهرها سبک خاص دارند، هر شهر خوزستان سبک خاصی دارد با اینکه جنوبی‌ها از خوزستان تا بندر بوشهر و دیگر شهرها در یک مایه هستند، ما در بهبهان دو سبک خاص داریم یکی از سبک‌ها این است که دسته‌جات عزاداری و سینه‌زنی خاصی داریم، مثل رژه که سبک خاص شش نفری یا هفت نفری جلو هستند و بقیه عقب‌تر دسته‌های عزاداری ما هم یک ردیف چهار – پنج نفری جلو و مابقی پشت سر با یک حماسه خاص جهت عرض تسلیت وارد امامزاده می‌شوند، این خیلی باشکوه انجام می‌شود که با شنود نمی‌شود، توصیف کرد، فقط باید دیداری باشد و انسان مشاهده کند که چقدر با شکوه این کار انجام می‌شود.

یک سبک دیگر که فوق‌العاده زیبا است و هر بیننده‌ای آن را ببیند تحت تأثیر قرار می‌گیرد، این سبک سه سنگ است، سه سنگ فقط خاص بهبهان است و هیچ شهری آن را ندارد، این طور که دسته وارد امامزاده می‌شود، مداح خاص سه سنگ بالا می‌رود، او متفاوت با سایر مداح‌ها است، این سه سنگ خوان تمام سینه‌زن‌ها را به نشستن دو زانو بر زمین دعوت می‌کند، همه می‌نشینند و یک شعر میرزای شوقی از شعرای بسیار قدیمی بهبهان درباره آقا ابوالفضل است که او می‌گوید‌:‌ «عباس علمدار» همه جواب می‌دهند و بعد می‌گوید «سقا و سپه‌دار» چند بیت می‌خواند و بعد با یک کلمه در بیت به عزادار می‌گوید «خبردار» همه سینه زن‌ها روی دو زانو بلند می‌شوند و با شنیدن «دارای علم» همه با شدت زیاد به سینه می‌زنند و می‌گویند‌ «علی»! ای کاش می‌شد فیلمی از این مراسم پخش شود و این را ببینید.

البته از شبکه خوزستان همه ساله این مراسم پخش می‌شود و خیلی بیننده دارد، این سبک خاص بهبهان است.

سینه‌زنی بهبهانی‌ها تندتر از دیگر جنوبی‌ها است

*مداحان چطور؟ آن‌ها هم سبک خاصی دارند؟

-ما در بهبهان سبکمان تقریباً همان جنوبی است، بنابراین سبک یکی است، یک نوحه‌خوان بهبهانی اگر بوشهر یا استان هرمزگان برود با بقیه هم استانی‌ها می‌تواند عزاداری کند، یعنی سبک‌ها تقریباً یک جور است، فقط یک مقداری یک بهبهانی سبک سینه‌زنی‌اش تندتر از دیگر شهرها است، دیگران سنگین‌تر سینه‌زنی می‌کنند، اما ما تندتر، البته اخیراً این طور شده سال‌ به سال تندتر می‌شود که ما داریم با آن مبارزه می‌کنیم، این سبک به همان سنگینی قبل بازگردد و تند نشود.

*این سبک چند سال است که در خوزستان اجرا می‌شود؟

-من از کودکی که به خاطر دارم، این گونه بوده است، همان طور که گفتم اکنون یک مقدار تندتر شده است،‌همچنین ما در بهبهان به زبان بهبهانی هم نوحه‌خوانی می‌کنیم.

*می‌توانید به زبان بهبهانی ما را چند بیت مهمان کنید ؟

-الان حضور ذهن خوبی ندارم ولی یک نوحه است که می‌گوید: «اهل کوفه نِه سِـزِی ذُریّه‌ی زهــرا بی/دَسِ بَسّه و سِر تا تِه دِل بُزّا بی/…..می نه زینب گل بی خار خونه زهرا بی/سیچه دورِی ایغده مرد و زن بُزّا بی»

البته مرحوم گله‌دار زاده مداح خوبی در بهبهان بود که چند سال پیش به رحمت خدا رفت.

یکی از بهترین مداحان خوزستان عموزاده من بود

*نسبتی با شما داشتند؟

-بله عموزاده بنده بود، یکی از بهترین مداحان خوب خوزستان و حتی جنوب کشور، خدا رحمتش کند.

هر شعر را قبل از اجرا چند مرتبه مرور می‌کنم

*جناب گله‌دارزاده به هر حال شور و شعور باید مخصوصاً در فرهنگ عاشورایی با هم باشد و مداحان در این زمینه وظیفه سنگینی دارند، در مدح‌هایی که برای امام حسین (ع) خوانده می‌شود، شما از چه منابعی استفاده می‌کنید، فکر می‌کنید چقدر باید این مدح‌ها با شعور همراه باشد و فرهنگ عاشورایی را بین مردم تبیین کند؟

-ما که نوحه خوان هستیم، اخلاق خود من این طور است، نوحه‌ای که می‌خواهم بخوانم تا چند بار مرور نکنم و نخوانم-گاهی اوقات هم اشکی با آن شعر می‌ریزم- وگرنه اجرا نمی‌کنم، شعر را سراینده می‌گوید و من سراینده‌های خوب بهبهان را ستایش می‌کنم، زیرا شعرای خوبی بهبهان دارد از جمله؛ استاد تجلی، محمدحسنی، مرحوم استاد سید و استاد عتیق یا استاد محمدرضا سروری شعرهای بسیار خوبی دارند که اینها معمولاً اشعارشان حماسی و حزن برانگیز است که از مقتل شیخ مفید استفاده می‌کنند و اشعارشان تقریباً پرمغز و محتوا است، البته این را بگویم شعری که شعرا دست ما می‌دهند، شعری است که خودشان آن را قبول دارند و به همین خاطر ما آن را با اطمینان می‌گیریم، ولی باز خودم آن را چند بار می‌خوانم، پس تا هنگامی که خوب برایم جا نیافتد، اجرا نمی‌کنم.

 


 

نخستین باری که کربلا رفتم بین زمین و آسمان بودم

*یک فردی به نام شکرالله گله‌دارزاده کربلا می‌رود، در بین الحرمین هنگامی که گنبد منور امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) را می‌بیند، اولین چیزی به خاطرش می‌رسد، چیست؟

-من بار نخست که مشرف به کربلا شدم و این توفیق شد که نایب‌الزیاره باشم، هنگامی که در بین‌الحرمین قرار گرفتم، اصلاً احساس نکردم که پاهایم بر زمین است، بلکه بین زمین و آسمان بودم، یک نگاه به گنبد آقا کردم و ماندم که بین این دو گنبد چکار کنم و کجای دنیا هستم، یک جایی قرار گرفتم که شاید سالیان سال پدر و مادرمان این آرزو را داشته و اینکه مدام گفتیم و دوست داشتیم برویم.

شما بین الحرمین را گفتید، من بین تل زینبیه و قتلگاه را می‌خواهم بگویم، آنجا که در قتلگاه قرار گرفتم و قبلش تل زینبیه رفته بودم، از همان زاویه به حرم اباعبدالله(ع) نگاه کردم ،گفتم این فاصله چقدر نزدیک است چقدر سخت است یک خواهری چون بی‌بی زینب بالای تل زینبیه ایستاده و آن جگرگوشه خود را که آن اندازه دوست داشته از آن بالا نظاره‌گر باشد که آن‌ها دارند نیزه به سینه برادرش می‌زنند، اینها چیزهایی است که به زبان نمی‌آید و نمی‌توان گفت.

خاطراتی از چگونگی مداح شدن تا شهادت برادر

من خودم برادر شهید هستم و زمانی که برادرم شهید شد، البته ما که زینب و اباعبدالله نمی‌شویم ولی چقدر به ما سخت گذشت، حالا من می‌گویم زینب با اینکه در شروط ازدواجش با عبدالله بن جعفر این بود که هرجا حسینم رفت باید من هم باشم او می‌دانست یک زمانی این نوید و بشارت به او داده شده که باید همراه حسین به کربلا بروی، همه را از قبل می‌دانست، بنابراین چون این خواسته را از همسرش داشت، نمی‌توانست حسین(ع) را تنها بگذارد، من الان نمی‌خواهم روضه بخوانم!

ولی همه شنیده‌اند که یک وقتی حضرت زینب(ع) ازدواج کرد، تحمل نکردند از هم دور باشند، گریه و زاری کردند و عبدالله جعفر، کنیز حضرت زینب(س) را در خانه اباعبدالله(ع) فرستاد و گفت: برو تا زینب(س) از دست نرفته، امام حسین(ع) را بیاور و امام تا به در خانه بی بی رسید، ایشان به خواب رفته بود، قل شده است که از گوشه پنجره آفتاب به صورت زینب(س) می‌خورد و امام حسین(ع) شاید چند ساعت ایستاد تا این آفتاب به صورت خواهرش نخورد، همین آفتاب در گودی قتلگاه به بدن اباعبدالله(ع) خورد، شاید حضرت زینب(س) به یادش آمد، او همان بود که حائل بین من و آفتاب شد و الان بدن جگرگوشه زهرا(س) در معرض آفتاب قرار گرفته است، پس این خواهر با این عاطفه و مهر ایستاده و نظاره‌گر است که شمشیرها و نیزه‌ها بالا می‌رود و همه به یک نقطه پایین می‌آید و آن نقطه سینه حسین زهرا(ع) است.

*گفتید برادر شهید هستید، وقتی برادرتان شهید شد، چند سالتان بود؟ آن زمان هم مداحی می‌کردید؟

-بله! یکی از مشوقان من برادرم بود یادم می‌آید زمانی که می‌خواستم شروع به شبیه‌خوانی کنم، یک محرمی بود که به من گفتند: شبیه‌خوانی ظهر عاشورا کنم و گفتند: بیا با ما همکاری کن من آن زمان ده – یازده سال داشتم، خیلی استرس داشتم و برادرم بسیار به من قوت قلب داد و گفت: تو می‌توانی و من هم تو را نظاره می‌کنم، آقا اباعبدالله(ع) می‌داند آن شبیه‌خوانی و تعزیه شهادت امام بود که من آنجا نقش عبدالله بن حسن پسر امام حسن(ع) را اجرا کردم، آن اندازه این قسمت تعزیه تأثیرگذار و زیبا بود و مردم گریه کردند، موقعی که تعزیه تمام شد، استادم آقای فنی بسیار از اجرای من تعریف کرد و از آن موقع من شبیه‌خوان و نوحه‌خوان شدم.

*جناب گله‌دارزاده برای برادرتان هم مداحی کردید؟

-موقع شهادت و تشییع پیکرش که نه، ولی بعدها برای او دعای کمیل برگزار کردم و به نیابت از حضرت علی اکبر(ع) برایش روضه خواندم، برادر من از صدای بسیار زیبایی برخودار بود، او ذاکر و قاری بسیار خوش صدایی بود، من متأسفانه آن زمان توفیق نداشتم ذاکری کنم، زیرا هم کوچک بودم و هم موقعیت نبود و حالت طبیعی نداشتم، نمی‌توانستم هنگام شهادتش اجرا کنم، پدر من آن دوره مسئول گروه موزیک ژاندارمری بود و تشییع تمام جنازه‌های آن زمان را گروه موزیک اجرا می‌کرد، بنابراین تمام شهدا را خود او تشییع می‌کرد، ولی روز تشییع جنازه برادرم نتوانست، آنجا شرکت کند و همان با لباس نظام در تشییع جنازه شرکت کرد و ما هم نتوانستیم اجرای برنامه کنیم.

حضرت اباعبدالله(ع) ذاکرش را ناامید نمی‌کند

*تا به حال شرمنده امام حسین(ع) شدید و در یک برنامه مداحی احساس کرده باشید که امام حسین(ع) از دست شما ناراضی است؟

-فکر نمی‌کنم حضرت اباعبدالله(ع) ذاکرش را این طور ناامید کند، من این را با خودم عهد بستم، شاید همشهری‌های من می‌دانند هر جا که گفتند: بیا فلان منزل یا مسجد زیارت عاشورا یا روضه‌ای بخوان تا کنون نه نگفتم و تا آنجا که نفسم یاری کرده و توانستم رفتم و خواندم و من فکر می‌کنم، امام(ع) نوکرش را این طور ناامید نمی‌کند.

*ان‌شاءالله که برای همه ذاکران این اتفاق می‌افتد، شما هم با نفس گرمتان و لهجه شیرین بهبهانی یک آرزو برای همه عزاداران آقاامام حسین (ع) داشته باشید…

-آرزو می‌کنم که تمام سینه‌زن‌های آقا اباعبدالله(ع) و نوحه‌خوان‌های او روز قیامت روسفید شوند و آقا شفیع همه سینه‌زن‌ها باشد و همه را شفاعت کند.

*ان‌شاءالله.

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

سرکار گذاشتن افسر عراقی با عکس صدام

08 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در ملحق با سربازی به نام کامران فتاحی آشنا شدم. او آن جا نقاشی می‌کرد و به خاطر تسلیم نشدن در برابر خواست عراقی‌ها برای نقاشی عکس صدام، مدت‌ها در یک زندان یک متر مکعبی که نه جای ایستادن داشت و نه جای خوابیدن زندانی شده بود.
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید گوشه ای است از خاطرات آزاده احمد چلداوی که می‌گوید:
***

روزگار خوبی را در ملحق می‌گذراندیم. به غیر از برخی شکنجه‌های معمول، تقریباً خود عراقی‌ها هم از کتک‌زدن‌مان خسته شده بودند و خیلی سر به سرمان نمی‌گذاشتند. مجدداً کلاس‌های مختلف شروع شد. غذا را با هم در یک قصعه، اما این بار بر خلاف اوایل اسارت در آرامش می‌خوردیم. در ملحق با سربازی به نام کامران فتاحی آشنا شدم. او آن جا نقاشی می‌کرد و به خاطر تسلیم نشدن در برابر خواست عراقی‌ها برای نقاشی عکس صدام، مدت‌ها در یک زندان یک متر مکعبی که نه جای ایستادن داشت و نه جای خوابیدن زندانی شده بود. بچه‌ها می‌گفتند وقتی آزاد شده بود نمی‌توانست راه برود و بعد از مدت‌ها تمرین توانسته بود سرپا بایستد. کامران سرباز مؤمن و شجاعی بود. او سرباز ارتش میهن اسلامی بود که حماسه می‌‌آفرید. او می‌گفت یک بار بعثی‌ها خواسته بودند که عکسی از صدام را در مقیاس بزرگ بکشد و او را مجبور به این کار کرده بودند. او می‌گفت:‌ «برای نقاشی باید روی عکس راه می‌رفتم و نقاشی می‌کردم. بعثی‌ها اعتراض کردند که چرا پا روی عکس سیدالرئیس می‌ذاری؟ گفتم: بابا عکس بزرگه، چطور بدون پا گذاشتن روش، همش رو بکشم؟ می‌گفت که یک بار هم یک افسر عراقی آمده بود نزدیک او، و در حالی که او روی عکس صدام ایستاده بود و مشغول کشیدن قیافه نحس صدام بود، از کامران می‌پرسید: «چیکار می‌کنی؟». او جواب داده بود: «عکس صدام رو می‌کشم». آن افسر پرسیده بود: «این عکس کجاست؟». او جواب می‌دهد: «قربان! همین الان شما روی صورت صدام ایستادید». افسر با شنیدن این جمله در جا پرشی به عقب کرده و به عکس نیم‌کشیده صدام، احترام نظامی می‌گذارد و چند تا لیچار هم بار کامران می‌کند!

با اسدالله تکلویی، بسیجی بچه تهران هم آشنا شدم. اسدالله خیلی شوخ بود و بچه‌ها را با شوخی‌هایی که به کسی برنمی‌خورد، می‌خنداند. همیشه از صحبت کردن با او روحیه می‌گرفتیم. البته هنوز هم همان‌طور است.

نگارنده : فاتحان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 517
  • 518
  • 519
  • ...
  • 520
  • ...
  • 521
  • 522
  • 523
  • ...
  • 524
  • ...
  • 525
  • 526
  • 527
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 26
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس