فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

مداحی که داغ برادر دید و شهید شد

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

عذاب می‌کشم از این‌که در بستر بمیرم در حالی که جوانان 13 ساله در میدان نبرد جان می‌سپارند. خدایا آرزو دارم که مثل امام حسین(ع) سرم از تنم جدا باشد. این حد نهایی آرزوی من است.
هفتم آبان‌ماه سال 1344 شمسی برای کریم‌آقا مژده آوردند و تولد پسرش را تبریک گفتند. خبر تولد نوزاد خیلی زود در روستای «کاول زینال» پیچید و دوستان و آشنایان برای عرض تبریک آمدند. نامش را «احمد» گذاشتند.

شهید احمد عباسیان بعد از گذراندن مقطع ابتدایی در مدرسه‌ی روستا، چون آبادی‌شان مدرسه‌ی راهنمایی نداشت، مجبور شد پایه‌ی اول و دوم راهنمایی را در مهاباد بخواند. هرسال تابستان که می‌شد، احمد از صبح تا عصر در کوره‌ی آجرپزی کار می‌کرد. بیشتر کارگران آنجا برادر و اقوام او بودند. مسئولیت کوره‌پزی را برادرش به عهده داشت. محیط صمیمی آنجا در کنار دوستان و فامیل باعث شده بود تا احمد با تشویق، دیگران را به نماز اول وقت دعوت کند.

نماز اول وقت را در کنار جماعت از دست نمی‌داد. اهل راز و نیاز بود و شب زنده‌داری. در مسجد صاحب‌الزمان (عج) روستای «دیزج ناولو» کلاس قرآن تشکیل داده بود. با اوج گیری قیام‌های مردمی، احمد برای سرنگونی رژیم پهلوی در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. چون صدای خوبی داشت جلوی صف تظاهرات کنندگان علیه رژیم پهلوی شعار می‌داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایرانٰ در سال 1359 همراه با خانواده از روستای دیزج ناولو نقل مکان کردند و او توانست دوره‌ی متوسطه را در هنرستان شهید چمران بناب به پایان برساند. سال 1361شمسی بود که برای ادای تکلیف به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد و به عنوان آرپی‌جی‌زن در عملیات‌های والفجر یک و خیبر شرکت نمود.

درحسینیه‌ی گردان روزهای سه‌شنبه دعای توسل و روزهای پنج‌شنبه دعای کمیل می‌خواند و با صدای دل‌نشین خود و نوحه‌های زیبایش، همه‌ی رزمندگان را مجذوب خود می‌کرد. سال 1363 به عنوان مربی آموزش، در قسمت تخریب لشکر 31 عاشورا کار خود را شروع کرد. در عملیات بدر مسئولیت باز کردن موانع را بر عهده گرفت. در حالی که لباس غواصی به تن داشت، پیشاپیش نیروهای غواص در هورالعظیم قدم پیش می‌گذاشت.

اسفند 1363 رزمندگان لشکر عاشورا به فرماندهی سردار دلاور آقامهدی باکری برای انجام عملیاتی مهم آماده می‌شدند. احمد یکی از رزمندگان اکیپ این لشکر بود که مسئولیت باز کردن موانع برای عبور لشکر را بر عهده داشت. دشمن که متوجه حضور رزمندگان شده بود، آن قسمت از منطقه را به زیر آتش گرفته بود. شهید احمد با توکل به خدا، بدون ترس، موانع را یکی یکی باز می‌کرد تا بالاخره رزمندگان توانستند خط دشمن را به تصرف خود در آورند و به دنبال آن، به سوی دشمن پیشروی کنند.

در این عملیات، احمد از ناحیه‌ی کمر مجروح شد و برادرش قاسم که بی‌سیم‌چی گردان حضرت سیدالشهدا(ع) بود به شهادت رسید. احمد با همان تن مجروح دوباره به جبهه بازگشت و در دعاهای توسل و عزاداری‌ها به نوحه‌خوانی پرداخت. او که در دلش غم از دست دادن برادر و دوستان را داشت نوحه‌هایش نیز بوی غم فراق می‌داد. این دلتنگی‌ها در صدایش موج می‌زد. در بهمن 1364 به عنوان غواص و مسئول گروه تخریب گردان حضرت علی‌اصغر(ع) دوشادوش فرمانده و هم‌سنگرانش از رودخانه‌ی وحشی اروند عبور کرد و دشمنان اسلام را به خاک ذلت نشاند.

او همواره به یاد دوستان مرثیه می‌خواند و فیض شهادت را از خدا می‌طلبید. این آرزوی قلبی در نامه‌هایش به وضوح دیده می‌شد. در نامه‌ای که برای خانواده‌اش نوشته بود این‌طور می‌گوید: «عذاب می‌کشم از این‌که در بستر بمیرم در حالی که جوانان 13 ساله در میدان نبرد جان می‌سپارند. خدایا آرزو دارم که مثل امام حسین(ع) سرم از تنم جدا باشد. این حد نهایی آرزوی من است.»

همچنین در نامه‌ای که قبل از عملیات والفجر8  برای مادرش نوشته بود می‌گوید: «مادر عزیز! من پسر عزیز تو هستم. آرزو دارید که جشن دامادی برپا کنید. ولی مادر جان، جشن دامادی و عروسی من هنگام شهادت است. گلوله‌ها نقل و نباتی هستند که بر سرم می‌بارند. مادرجان شمع دامادی مرا بعد از اینکه راه کربلا باز شد، ببرید بر سر قبر علی‌اکبر(ع) روشن کنید، که جشن علی‌اکبر هم ناتمام ماند. در قسمتی از وصیتنامه‌اش در ارتباط با عشق خود به شهادت نوشته: «آرزو دارم که اعضای بدنم چنان در راه اسلام و قرآن پودر شود که حتی یک وجب از خاک این دنیا را اشغال نکنم تا بدانند که من هیچ طمعی به این دنیا نداشتم و هیچ چیزی از این دنیا با خودم نبردم…»

این مرثیه سرای عارف در بهمن ماه سال  1364در فاو با خون خود آخرین وضویش را گرفت.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

دستنوشته‌ای عرفانی از شهید حمید باکری

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

شیطان و نفس در جبهه بیشتر از پشت جبهه زور می‌زنند تا انسانرا از خدا دور نمایند کسی که در جبهه تابع نفس باشد در موطن خودش گمراهیش حتمی است و خوشا بحال مومنی که با اتکا به عبادات و تزکیه و صداقت و اجرای دقیق احکام الهی بطور همیشه از بند شیطان رهائی یابد


 

 

 

بسم الله الر حمن الر حیم

شیطان و نفس در جبهه بیشتر از پشت جبهه زور می‌زنند تا انسان

را از خدا دور نمایند کسی که در جبهه تابع نفس باشد در موطن خودش

گمراهیش حتمی است و خوشا بحال مومنی که با اتکا به عبادات و تزکیه

و صداقت و اجرای دقیق احکام الهی بطور همیشه از بند شیطان

رهائی یابد و به توبه خو..التماس دعا دارم که خداوند همه را بخصوص

خودم را از شر نفس رهائی بخشد و آنچه تا کنون در جبهه دیده‌ام همین

مطلب هست و بس و گرنه جنگیدن با شیطان خارج از جسم

(کفار) آب خوردنی بیش نیست.        التماس دعا

62/11/62       حمید باکری

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 1 نظر

بلایی که سر خبرنگارهای خوش‌تیپ در جبهه آمد

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

خبرنگارها لباس فرم پوشیده‌اند و نیم چکمه به پا دارند، به خودشان عطر هم زده‌اند و خیلی تر و تمیزند. هر کدام یک دوربین دستشان است. من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای هستم.

فاصله زمانی آماده‌سازی نیروها تا شروع مرحله اجرایی یک عملیات، معمولاً با اتفاقاتی تلخ و شیرین همراه بود؛ بخشی از خاطرات خواندنی «باقر سیلواری» که در بهار 82 آمده است، در ادامه می‌خوانیم:                                        
یک روز هم داشتم از شناسایی خط برمی‌گشتم؛ گلوله‌ی توپ عراقی‌ها خورد کنارم و من را ولو کرد؛ کف جاده‌ای که روی آن روغن سوخته ریخته بودند. تمام هیکل‌ام روغنی و سیاه شد. با همان لباس‌های روغنی و سر و صورت سیاه شده، آمدم مقر تیپ. تا رسیدم، حاج‌احمد متوسلیان بی‌اعتنا به آن سر و وضع من پرسید: «از خط چه خبر؟» گفتم: «مشکلی نبود. طبق معمول،‌ بچه‌ها، آنجا با دشمن در حال تبادل آتش هستند».

بعد هم، حاج محمود شهبازی از داخل سوله بیرون آمد و گفت: «دو تا خبرنگار آمده‌اند اینجا و شما باید آنها را به خط مقدم ببری». دیدم این خبرنگارها لباس فرم پوشیده‌اند و نیم چکمه به پا دارند، به خودشان عطر هم زده‌اند و خیلی تر و تمیزند. هر کدام یک دوربین دستشان بود. من هم سر تا پا آلوده به روغن سوخته و گل و لای بودم.

حاج محمود شهبازی هم معمولاً حتی توی خط تا مجالی پیدا می‌کرد، با آب تانکرها و صابون، سرش را می‌شست. ایشان وقتی من را با آن وضعیت دید، گفت: «این چه سر و وضعی است که برای خودت درست کرده‌ای؟» گفتم: «موقع آمدن به عقب با موتور روی روغن سوخته‌ها زمین خوردم». گفت: «خیلی خوب، حالا بیا دوتایی، این خبرنگارها را ببریم خط؛ یکی را تو سوار کن، یکی را هم من سوار می‌کنم».

خلاصه حاجی بلافاصله سر و صورتش را شست؛ بعد هم حاج‌احمد به من گفت: «برادر جان، شما مراقب اینها باش که بین راه آسیبی نبینند». آن زمان دستم آسیب دیده بود و موتور سواری یک نفره برایم راحت بود. اما اگر کسی ترک موتور من می‌نشست حفظ تعادل موتور برایم مشکل می‌شد. وقتی سوار شدیم که حرکت کنیم، من بوی روغن سوخته و خاک می‌دادم و آن خبرنگار ترک‌نشین بنده، بوی عطرش از سه فرسخی شنیده می‌شد. یک کیف زیپی هم داشت که دوربین‌اش را داخل آن گذاشته بود.

نزدیکی‌های غروب آفتاب من و حاج محمود و این دو نفر با موتور به سمت خط حرکت کردیم؛ موتور آقای شهبازی و خبرنگار ترک‌نشین او جلو می‌رفت و ما پشت سرش حرکت می‌کردیم. تا این که رسیدیم به نقطه‌ای که توپخانه دشمن آنجا را به شدت می‌زد. یک دفعه صدای گروم، گروم آمد، اولین گلوله به زمین خورد، بعد دومی که آمد، دیدم سر و صورتم پر از خاک شده و حاج محمود شهبازی و ترک‌نشین او روی زمین دارند بین روغن سوخته‌ها غلت می‌زنند. در یک چشم به هم زدن، آن دو نفر تبدیل شدند به نسخه‌ی جبهه‌ای حاجی فیروز، ولی حاج محمود اصلاً به روی خودش نیاورد و با همان وضعیت، گفت: «باقر گازش را بگیر برویم، که اینجا، جای ماندن نیست» خلاصه رفتیم و آن دو نفر خبرنگار را در خط مستقر کردیم.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 509
  • 510
  • 511
  • ...
  • 512
  • ...
  • 513
  • 514
  • 515
  • ...
  • 516
  • ...
  • 517
  • 518
  • 519
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 109
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 973
  • 1 ماه قبل: 7289
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • دلیل امروز و فردای ما ... ( زندگینامه شهید علی چیت سازیان ) (5.00)
  • پوتین ( از خاطرات شهید زین الدین ) (5.00)
  • بخشداری که کارگر خوبی بود (5.00)
  • ماجرای نظافت حرم اباعبدالله الحسین(ع) به دست اسرای ایرانی (5.00)
  • شهید است مسافر هفت اقلیم عشق (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس