فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

تیربارچی شجاع سپاه اسلام که چند روز پیش پایش زیر نفربر خودی رفته و شکسته بود، با پای گچ گرفته به میدان نبرد بازگشت. وقتی دید که سربازان جنایتکار دشمن چگونه هستی شهرش را به غارت می برند نتوانست دستور عقب نشینی را بپذیرد.
ده روز از خونین شهر شدن خرمشهر می گذشت و هر ساعت بر تعداد شهدای شهر افزوده می شد و توان رزمی نیروهای مدافع شهر کاهش می یافت؛ نبرد خانه به خانه و کوچه به کوچه در جریان بود.

عراق ده روز پیش خیابان چهل متری در نزدیکی مسجد جامع را تصرف کرده بود و مدام به پل خرمشهر و فلکه ی فرمانداری فشار می آورد تا این آخرین نقاط مقاومت شهر را نیز در هم بشکند؛ اما این فرزندان غیور ایران زمین هنوز همچون شیر در برابر هجوم دشمن ایستادگی می کردند.

مقاومت همه ی رزمندگان اسلام در آن برهه ی زمانی آنان را به اسطوره بدل ساخت؛ اما امیر رفیعی در این میان حماسه ای دیگر را خلق نمود و تا قیام قیامت که زمین خرمشهر به اذن الهی مهر سکوت از لب بگشاید هیچ زبانی یارای وصف آن حماسه را نخواهد داشت.

وقتی روز چهارم آبان ماه 1359 فرا رسید، دشمن با آخرین توان زرهی، مکانیزه و کماندویی خویش به پل و فلکه ی فرمانداری هجوم آورد و آخرین توان نیروهای مدافع شهر را در هم شکست؛ خیابان آرش آخرین نقطه ی مقاومت مدافعان شهر سقوط کرد و همه ی بازماندگان با خشمی عمیق و چشمانی اشک آلود شهر را ترک نمودند، خود را به رودخانه سپردند و به سمت کوت شیخ عقب نشستند به امید آنکه روزی دوباره خاک مسجد جامع را در آغوش بگیرند و نماز عشق در آن بگزارند.

امیر رفیعی این تیربارچی شجاع سپاه اسلام که چند روز پیش پایش زیر نفربر خودی رفته و شکسته بود، با پای گچ گرفته به میدان نبرد بازگشت. وقتی دید که سربازان جنایتکار دشمن چگونه هستی شهرش را به غارت می برند نتوانست دستور عقب نشینی را بپذیرد و در شهر ماند و تا آخرین فشنگ علیه مزدوران بعثی مقاومت نمود.

سید صالح موسوی از یادگاران آن روز خرمشهر می گوید: وقتی شهر سقوط کرد من در بیمارستان ماهشهر بودم؛ چند روزی از سقوط شهر گذشته بود که تلویزیون عراق فیلمی درباره اشغال خرمشهر نشان داد و من دیدم که امیر رفیعی را گرفته اند و دوربین او را به طور واضح در کنار فرمانداری نشان می داد.

امیر رفیعی را می توان یکی از هزاران پهلوانان گمنام این سرزمین به شمار آورد؛ اکنون که سی و سه سال از آن واقعه ی تلخ می گذرد وی هنوز در زمره ی مفقودالاثران دفاع مقدس است.

شهید سید مرتضی آوینی درباره این دلاور مرد ایران زمین چنین گفته است: “سربازان دشمن امیر رفیعی را از پنجره های خانه های مشرف به فلکه ی فرمانداری خرمشهر همچون مظهر مقاومت همه ی شهر در برابر تجاوز خویش مینگریستند؛ او نخواست باور کند که بیرون از خرمشهر نیز می توان زیست.”

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 2 نظر

گزارش یک گروگانگیری در سال 59

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

آن‌ها از دیدن من به شدت مبهوت شده و من را در آغوش گرفته و گریه کردند و همانجا طبق رسومات بلوچی خود را غلام من کردند و من شدم پیرک(رهبر) آن‌ها و من گفتم که خمینی پیرک همه ماست و آن‌ها غلام امام خمینی شدند

 

بسم الله الرحمن الرحیم

از: حمید

به: ………

موضوع: گزارش گروگان‌گیری

روز چهارشنبه حدود ساعت 5/8 صبح طبق معمول جهت پی‌گیری طرح‌های امنیتی از چا‌بهار به سمت نیک‌‌‌شهر همراه یکی از برادران با اتومبیل بدون اسلحه و با لباس بلوچی حرکت کردیم. جاده نیک‌شهر به چابهار کوهستانی و پر پیچ و خم و خاکی است به طول تقریبی 100 کیلومتر، پس از طی مسیری حدود 40 کیلومتر و پس از خارج شدن از یک پیچ تند ناگهان با گروهی از اشرار مسلح به ژ-3 کلاشینکف که سر و صورت خود را بسته بودند مواجه شدیم در حالی که تعدادی از آن‌ها در اطراف جاده، یک نفر در وسط جاده و در کوه‌های اطراف جاده موضع گرفته بودند، ماشین را متوقف کرده و پیاده شدیم.

به دستور آن‌ها دست‌ها را بالا بردیم، گفتند ماشین را به خارج جاده منتقل کنیم و من این کار را کردم. آن‌ها جیب‌هایمان را خالی کردند و طبق صحبتی که با هم کردند قرار شد ما را بکشند، چون می‌گفتند این‌ها یا جهادی هستند یا انقلابی(پاسدار)، لذا ما را به پشت کوه بردند. تعدادشان هفت نفر بود و همگی مسلح و از ضامن خارج بود، من و برادر دیگرمان تصمیم گرفتیم هرطور شده از نظر روحی در آن‌ها نفوذ کنیم و لذا در باب مسائل مختلف از قبیل اسلام و دیانت، قومیت بلوچ، مردانگی و غیرت، عاطفه به خانواده، زندگی راحت و غیره حرف زدیم.

نهایتأ برای جلوگیری از کشته شدن ما مجبور شدیم پیشنهاد کنیم که یکی از ما را نگاه داشته و دیگری برود و مقدار مبلغ قابل توجهی پول برای استخلاص دیگری بیاورد، اتفاقا این مطلب موثر افتاد و قرار شد آزاد شوم تا پول بیاورم، اما بعد ناگهان آن‌ها من را شناختند که به قول خودشان آدم عشایری (بزرگ و صاحب منصب) هستم و لذا تصمیم گرفتند من را نگاه داشته و …… را آزاد کنند تا مبلغ 500000 تومان برای آزادی من بیاورد در محلی نزدیکی نیک‌شهر.

مدت مهلت 30 روز بود که قرار بود در طی این مدت مرا نزد رئیس‌شان ببرند و چون رئیس‌شان را می‌شناختم می‌دانستم که در این صورت او نیز مرا شناخته و حتما خواهد کشت. لذا مدت قرار را به یک روز تقلیل دادم ضمنأ با …… قرار گذاشتم تا زمانی که مرا تحویل نگرفته پول‌ها را ندهد. به علت کم بودن فرصت اشرار مجبور بودند مرا به سمت نیک‌شهر ببرند که همین‌طور هم شد.

در طول روز باقی‌مانده تا قرار با …… من روی آن‌ها کار کردم در مورد امام، انقلاب، اسلام، دولت و غیره . نهایتأ آن‌ها را آدم‌های بدبختی یافتم که از ناچاری دست به شرارت می‌زنند و از همین روی راه جدیدی در تامین امنیت منطقه به رویم باز شد که این را از رحمت الهی تصور کردم.

بر حسب اتفاق ……. در سر قرار حاضر نشد و من برای مدت 3 روز دیگر در دست اشرار باقی ماندم و این فرصت خوبی بود تا اطلاعات زیادی راجع‌به عاملین فجایع قتل وسرقت و شرارت‌های گذشته، نقش پاکستان در آن‌ها، نقش عراق، نحوه مقابله با آن‌ها و غیره بدست بیاورم. ضمنأ نماز و دعاهای من تاثیر فراوانی بر روی آن‌ها نهاده بود، به‌ طوری که بارها شعارهای زیر را همراه با من تکرار می‌کردند ” الله‌اکبر، خمینی رهبر"، “ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی” و این اواخر امام را به امام خمینی و حضرت آیه‌الله خمینی نام می‌بردند و نسبت به امام می‌گفتند: او تقصیری ندارد، او پیرمردی است که دعا و نماز می‌خواند و دین خدا را پیاده می‌کند، تقصیر به گردن انقلابی‌هاست (پاسداران) و بعد از توضیحاتی که می‌دادم می‌گفتند: پاسدارها هم تقصیری ندارند، ما دزدی می‌کنیم، آن‌ها هم مجبورند ما را تعقیب نمایند.

بعد از روز چهارم که از …… خبری نشد، ناگهان هلی‌کوپتری در آسمان دیده شد، آن‌ها گمان کردند که هلی‌کوپتر برای تعقیب آن‌ها آمده، لذا تصمیم گرفتند مرا کشته و فرار کنند و وقتی می‌خواستند این کار را بکنند، با مشاهده دو نفر مسلح که از دوستانشان بودند موقتا منصرف شدند تا با آن‌ها نیز تبادل نظر کنند. من هم از این فرصت استفاده کردم و یکی از تازه واردین که مرا شناخته بود به آن‌ها گفت که این مرد برای بلوچستان خیلی خدمت کرده، او را آزاد کنید من هرچه بخواهید به شما می‌دهم و آن‌ها به جز رهبرشان همگی موافقت کردند و من ‌که با امتناع رهبرشان رو به رو شدم، حدود یک ساعت از خدا و پیغمبر و خدماتی که برای بلوچ‌ها کرده‌ام و می‌خواهم بکنم صحبت کردم و قول دادم که برایشان در صورت نداشتن قتل در پرونده‌ شان عفو بگیرم و فردای آن روز هم با مبلغ 100000 تومان پول برگردم و بالاخره بر همین اساس و به اعتماد قول من را آزاد کردند و من هم فردای آن روز مقداری غذا و میوه و مبلغ 80000 تومان پول به محل قرار در کوه رفتم آن‌ها از دیدن من به شدت مبهوت شده و من را در آغوش گرفته و گریه کردند و همانجا طبق رسومات بلوچی خود را غلام من کردند و من شدم پیرک (رهبر) آن‌ها و من گفتم که خمینی پیرک همه ماست و آن‌ها غلام امام خمینی شدند و گفتند: ما حاضریم همین الان با تو بیاییم و اسلحه‌مان را تحویل داده و عفو بگیریم که من گفتم اول برایتان عفو می‌گیرم و بعد شما سلاح‌هایتان را تحویل دهید، بعد آن‌ها پول را به من دادند و گفتند: حالا که تو این‌ قدر مردانگی داشتی و در حالی که می‌توانستی و در حالی که مکان اختفا ما را می‌شناختی با پاسدارها جهت دست‌گیری ما بیایی، نیامدی و می‌توانستی به قولت عمل نکنی ولی کردی، ما هم این پول‌ها را از جانب امام خمینی به شما می‌دهم و به اصرار زیاد آن‌ها قبول کردم و من بعداً که به زاهدان آمدم، در شورای تامین استان برایشان عفو گرفتم و قرار شد روز پنچ‌شنبه که برگشتم زاهدان برایشان عفونامه ببرم. به دنبال این عمل از نقاط مختلف استان پیغام می‌آمد که اشرار دیگر هم می‌خواهند با من ملاقات کرده‌اند که پس از اثبات عدم مورد قتل در موردشان عفو بگیرند و خدمت بکنند، این مطلب با آقای …… مطرح و مورد تایید ایشان قرار گرفت.

منبع: سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

نقل قولی از برادر شهید امیر حاج امینی

09 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب‌اللهی مانند کنار من آمد و گفت: «شما با این شهید نسبتی دارید؟!»

گفتم: «من برادرش هستم»، او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما را دیدم، وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف می‌زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج‌شنبه به اینجا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه29.

 

دو عکس از شهید امیر حاج امینی بیسیم‌چی گردان انصار از لشگر27 محمد رسول الله (ص)است، توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است.

این عکس‌ها در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و در کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است. این دو عکس ازجمله تاثیرگذارترین عکس‌های گرفته شده از شهدای دفاع مقدس است.

 


گوشه ای از سخن احسان رجبی در مورد عکسی که پس از شهادت شهید حاجی امینی از او گرفته است:
بعد رفتم سراغ امیر حاجی امینی. او هم راحت آرمیده بود. گویی مدت هاست كه در خواب است. چهره درشتی از او گرفتم و بعد تمام قد.
هیچ وقت فكر نمی كردم كه عكسی كه می گیرم به این اندازه مشهور شود. خوشحالم از این كه این عكس آرامش خاطری است برای همه خانواده های شهدا. آنها كه عكس و تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی دانند چه حالی داشته وقی به شهادت رسیده است. وقتی خانواده های شهدا آرامش و زیبایی شهید حاجی امینی را می بینند قطعاً تسلی پیدا می كند.

 منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 498
  • 499
  • 500
  • ...
  • 501
  • ...
  • 502
  • 503
  • 504
  • ...
  • 505
  • ...
  • 506
  • 507
  • 508
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زفاک

آمار

  • امروز: 1372
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیتنامه شهید محمد رضا قوس (5.00)
  • وصیت نامه شهید قاسم میر حسینی (5.00)
  • بگو 7 هزار سال! (از خاطرات عملیات خیبر) (5.00)
  • صيت نامه شهيد غلامرضا صالحی (5.00)
  • ماجرای سحری دادن سرهنگ عراقی به اسرای ایرانی در موصل (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس