فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصيت نامه شهید سید حسن علی امامی

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

ای انسان مواظب باش ،مواظب باش،مواظب باش ،ای کسانی که در جمهوری اسلامی مسئولیتی به گردن داری ،می دانی که ان میز و یا غیره که باید به وسیله اش خدمت بکنی پایه اش کجا قرار دارد،آن پایه روی خون شهدائی که خون عزیزشان را برای برپائی اسلام چه از روحانیون عظیم الشان اسلام قرار دارد.البته این را تصور نکن که صحبت سر مسئولین مملکتی است ،خیر هرگونه مسئولیتی باشد فرق ندارد فقط درجائی کم وزیاد است.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(جمعه6)

بگو: ای کسانی که دین یهود دارید! اگر می پندارید که شما اولیای خدایید، نه مردم دیگر; پس اگر راست می گویید تمنّای مرگ کنید.

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ(ملک 2)

همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را امتحان کند که کدامتان نیکوکارترید; و او است عزّتمند و آمرزگار.

بسم الرب الشهدا

به نام الله پاسدار حرمت خون شهداءو بنام آن خدائی که قادر به حیات وموت است وسلام بر پیامبران وائمه معصومین (ع)وسلام بر این امام عزیز و نماینده بحق حضرت مهدی (عج) و این رهبر بیدار و عظیم الشان ما و سلام بر شهدای عزیز اسلام وسلام بر رزمندگان و بندگان صالح و خدمت برادران و خواهرانی که الان دارید پیام مرا می خوانید.

من خجالت میکشم که پیامی از جانب خود بدهم چون رهبر عزیز ما تمام پیامها را داده است ولی خوب حکم بنا به وظیفه خود دیدم که از حرکت خون خیز خود پیامی به جا بگذارم برای کسانی که دنبال روی اسلام عزیز و خون شهدا هستند ،راستی نمی دانم چه بنویسم آخر این دنیای کوچک وفانی خیلی برایم پست و بی ارزش شده است و احساس می کنم که به دورم زنجیری کشیده شده است و سعی میکنم که این زنجیرها را پاره کرده و پرواز کنم،کجا بروم ،نمی دانم چون خدای متعال فرمود شما هیچوقت نمی توانید دنیای برزخ و قیامت را وصف کنید فقط این قدر می توانم تصور کنم که در آنجائی که شوقش را دارم دوستان خوبی هستند و درآنجا چه لذتی بالاتر از این که انسان در نزد خدای متعال و رحمان روزی بخورد و مرا نزد پیامبران وامامان (ع) و شخصیتهای بزرگ الهی و درنزد شهدای زنده هم صحبت شود.

* شوق پرواز

شوق عجیبی دارم و بیزارم از این دنیا و درانتظار آن هستم که این زنجیر جهنمی را که به دورم است پاره کرده و آزاد شوم و پاره کردن آن زنجیر مخوف همان پاره کردن نفس اماره وخواهش های نفسانی وشیطانی است و فقط کسانی می توانند آن زنجیر را پاره کنند که لگد روی هوس های خود گذاشته و به دستورات پیامبران وامامان معصوم (ع) ورهبران الهی گوش به فرمان بوده وخود را خلاص کنند جز این امکان ندارد وشهید انشاءالله که این زنجیر را زودتر پاره میکند و از تمام انسانهای عصر خود جلو می افتد.

* اندرزهائی برای تمام دوران ها

ای انسان ،علاقه به دنیا و به زن وبچه و به زندگی و خانه وکاشانه و خوردن وخوابیدن واز این قبیل چیزها خوب هست به یک شرط و آن شرط این است که علاقه به خدا و اهل بیت اطهار(ع)بالای همه این علاقه ها قرار گیرد،اگر این نباشد وای برتو.

ای انسان که بدبخت وبیچاره شدی ،چه به این دنیا علاقه ببندی و چه این که انسانی بدبخت و گوشه گیر شوی،هر دو خطرناک است فقط باید زندگی ات مطابق با دستورات خدا واهل بیت اطهار(ع)باشد جز این دنبال راهی نرو که اصلاً راهی نیست.

ای انسان سفارش ات می کنم به تقوا و پرهیزکاری و خودسازی درونی خود وتهذیب نفس که سر منشاء همه ی بدی ها وخوبی ها همان نفس است که می تواند هم ذلیلت کند و هم تو را به سوی عرش اعلی ببرد وبا ارزشت کند.

ای انسان مومن ومتقی بدان که برای یک انسان مومن وآگاه به زمان از یک نظر برای او رژیم امریکائی و غیره و یا رژیم عزیز جمهوری اسلامی فرقی نمی کند، البته از هیچ جهاتی قابل مقایسه نیست ،اصلاً ولی فقط از یک جهت صحبت می کنم و ان این که در رژیم آمریکائی یک فرد مومن و آگاه باید زجر بکشد و کار کند برای برپائی اسلام عزیز و همچنین در زمان جمهوری اسلامی از دست عمال بیگانه باید زجر بکشد و تهمت وافترا بخورد و یک نمونه خیلی روشن و زنده برای ما برادر شهید زنده عزیزمان آیت الله بهشتی رحمه الله علیه بود که حجت را برما تمام کرد و امام عزیزمان هم خوب درباره ایشان سخن گفت.

 

ای انسان مواظب باش ،مواظب باش،مواظب باش ،ای کسانی که در جمهوری اسلامی مسئولیتی به گردن داری ،می دانی که ان میز و یا غیره که باید به وسیله اش خدمت بکنی پایه اش کجا قرار دارد،آن پایه روی خون شهدائی که خون عزیزشان را برای برپائی اسلام چه از روحانیون عظیم الشان اسلام قرار دارد.البته این را تصور نکن که صحبت سر مسئولین مملکتی است ،خیر هرگونه مسئولیتی باشد فرق ندارد فقط درجائی کم وزیاد است.

 

* خلعت مقدس پاسداری

برای سپاه زحمت بکشید و چه زیبا فرمود امام عزیز که ((سپاه نور چشم من است)) و ((نظرم در مورد سپاه هیچ وقت برنمی گردد))و یا فرمود که ((ای کاش من هم یک پاسدار بودم)) ای خوش به حال کسانی که به خدمت سپاه در آمدند و چه زیبا انتخابی برای من بود که این لباس سبز سپاه و با آن گل روی لباس که همان آرم مقدس می باشد،به عنوان لباس دامادی انتخاب کردم و انشاءالله که این لباس زیبا کفن من خواهد بود و من به خدمت سپاه اسلام درآمدم که تا بتوانم یک سرباز خوب برای امام عزیز باشم و بگویم که مطیع رهبر هستم بدون چون وچرا و بدون تحلیل کردن از فرمانش ،مطیع محض او هستم و گوش به فرمانش می باشم.بگوید تمام اموالت را بده بدون توجیه کردن و تحلیل کردن همه را می دهم ،بگوید،فرزندنت را بده می دهم ،بگوید جانت را بده این که سهل است اگر صدها جان داشته باشم می دهم ،انشاءالله،چون که قطره قطره خونم وهر نفسی که می کشم همه فریاد می زنند خمینی جان گوش به فرمانیم.


* بایسته های کار تشکیلاتی

ای انسان، اگر میخواهی در یک نظام تشکیلاتی ایران و یا جهان وارد شوی و کار بکنی این را بدان که اول باید در درون خود یک تشکیلات داشته باشی و عملت منظم باشد ،باید نمازت موقع داشته باشد، بایدخواندن قران ودع موقع داشته باشد،باید مطالعه عقیدتی و یا سیاسی داشته باشد ،باید خوردن وخوابیدن موقع داشته باشد،باید استراحت وتفریح موقع داشته باشد.

ای برادران وخواهران ،حجت برشما تمام شد،اگر رنج و مشکلات زیادی می کشید به امام عزیز که تمام آنها را می کشد نگاه کنیدو خود را فراموش کنیدو اگر تهمت وافترا می خورید یک نظری به آیت الله مظلوم بهشتی بکنید.


* توصیه ای برای تشکیلات بسیج

هیچ وقت جنگ را از یاد نبرید که امام عزیز گفت فعلا مشکلات ما و مبارزه ما با تمام کفرهای شیطانی بر سرهمین جنگ اشت که انشاءالله به نفع اسلام تمام می شود،و همانطور که امام فرمود ما باید یک ارتش 20میلیونی داشته باشیم و اگر یک ارتش 20میلیونی مکتبی وجنگی داشته باشیم ،دیگر کسی قادر نیست به اسلام نظری سوءداشته باشد و به هرکس که در سطح ایران این مسئولیت سمگین را به عهده دارد التماس می کنم که خالصانه و با کار کردن شبانه روزی خود این وظیفه الهی را به اتمام برساندو همچنین به برادران این ارتش 20میلیونی بگویم ،سعی کنید هر چه میتوانید سطح مطالعات خود را بالا ببرید و ایمان خود را قوی کنید و متون جنگی را یاد بگیرید،شما خیال نکنید که تا آخر یک بسیجی و یک تیرانداز ساده هستید ،نه وقتی اسلام به جهان صادر شد شما 20میلیون باید 200میلیون مردم را سازماندهی کنید چه بخواهی ،چه نخواهی این مسئولیت گردنت می افتد،پس تا دیر نشده خود را آماده کن وفرصت را از دست نده.

 

* وصیت آخر

پدرو مادر عزیزم از شما تشکر می کنم به خاطر زحمات و محبتهائی که به من کردید،مبادا ذره ای احساس ناراحتی کنید.خدا این لطف را در حق شما کرد که به وسیله جان من با شما معامله نمود،قدردانی از لطف خدا بکنید و صبور باشید که دیدار ما در قیامت خواهد بود.

همسر مهربانم که بسیار از او قدر دانی میکنم و مگویم ای همسر مهربانم به پاس این زحمات ها انشاءالله که خدا به تو عوض و اجر و پاداش و بالای آنها که بهشت است نصیب تو سازد ،هیچ وقت فراموشت نمی کنم.

در پایان بگویم از همه کسانی که برخورد داشتم و دارم طلب عفو و رضایت می نمایم که هرگونه بدی و یا هر عمل ناشایستی از ما دیدند حلال کنند.

والسلام-62/6/10

سیدحسن علی امامی

درباره شهید

ضیافتی که حضرت زهرا(س) برای یک شهید ترتیب داد

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

ضیافتی که حضرت زهرا(س) برای یک شهید ترتیب داد

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

سردار شهید سیدحسن علی امامی در سال ۱۳۳۷ در خـانواده‌ای كــه معتقد به مكتب ولايت بودند در شهر بابل چشم به دنيا گشود و چهارمين فرزند خانواده بود. از همان جوانی در تمام مجـالس و محـافل عزاداری به خصوص مجالس كه بنام سرور شهيدان اباعبدالله(ع) تشكيل می گرديد شركت می کرد.
لشکر عرشی 25 کربلا، سرآغاز حیات طیبه شیر مردانی بود که می توان خدا ورسولش را سیره عملی این دلاوران مشاهده کرد، همان کسانی که ذکر یا زهرا از لبان مطهرشان گرفته نمی شد،شیران عرصه پیکار و زاهدان شبهای تار دشتستانهای نینوای ایران،مردان مردی چون سیدحسن علی امامی که چراغ راه مان در شبهای تار این روزهای ماست، روایت زیر واقعیاتی نا گفته برای نسل امروز از حیات طیبه این مرد ملکوتی است،روایتی که هر از چند گاهی دلهای غفلت زده مان را به سوی خدا توجه می دهد.

پاسـدار شهيد سيد‌حسن علي امـامي در سال 1337 در خـانواده‌اي كــه معتقد به مكتب ولايت بودند در شهر بابل چشم به دنيا گشود و چهارمين فرزند خانواده بود. از همان جواني در تمام مجـالس و محـافل عزاداري به خصوص مجالس كه بنام سرور شهيدان اباعبدالله تشكيل مي‌گرديد شركت مي‌نمودند.

 

 

قبل از پيروزي انقلاب اسلامي تحصيلات متـوسطـه خـود را رهـا مي‌كنـد و بـه خـدمت سربـازي در آمـده و دوره چهـار مـاه او مصـادف بـا 17 شهـريور سال 56 و 57 بود و از همان موقع پيام امام امت را لبيك گفته و به جمع صفوف تظاهر كنندگان در خيابانهاي تهران پيوستند ودر همان زمان بدست مزدوران رژيم پهلوي از ناحيه دست مجروح مي‌شوند. بعـد از پيروزي انقــلاب ايشان مدتي در كمبته انقلاب اسلامي در تهران مشغول به كار شدند.

در سال 58 بـراي تشكيل سپاه پاسداران پيـام امـام را لبيك گفته و به خدمت سپاه پاسداران در شهر بابل جزء اولين گروه به كار مشغول شدند. در سال 59 ازدواج نموده و ثمره اين ازدواج 2 فرزند دختر و پسر به نامهای مهدی ومریم مي‌باشد. در همان سال به مدت 40 روز به كردستان اعزام شده و در كنار شهيد مهدي نياطبري به جنگ با منافقين كوردل پرداختند. در سال 60 به همراه برادر شهيد مهدی نيا طبري مسئول آموزش ل 25 كربلا را به عهده گرفتند و بعد از آن در كنار برادر شهيد طوسي به عنوان معاون اطلاعات محور در جبهه بود ونقش فعالی در تقویت بعد معنوی جبهه ایفا نمود.

 

 

* زاهد شب و شیر شرزه میدان نبرد

شهید حسن علی امامی در اکثر عملیات ها حاضر بود وچندین بارمورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت واز ناحیه گردن و دست وپا مجروح شدو علیرغم مجروحیت،حضور درجبهه ها را لازم میدانست،بنا به گفته سردار قربانی فرمانده وقت لشکر25 ،شهید نه تنها در صحنه های نبرد قوی وپر تحرک عمل میکرد ،بلکه باعث تقویت روحیه رزمندگان نیز می شد.

 

 

رزمندگان به او افتخار می کردند،شهید با روحیه ای بشاش ،چهر ه ای باز وتواضع با اطرافیان برخورد می کرد ودربرار مشکلات شکیبائی وصف ناشدنی داشت.همین خصوصیات او باعث شد که چه درجبهه و چه درپشت جبهه در قلب رزمندگان و اطرافیان جای بگیرد،دعاها و رازو نیازهایش به همرزمان حال وهوای دیگر می بخشید،گوئی هنوز هم طنین دلنواز یا مهدی یاحسین و یازهرایش در شب عملیات به گوش میرسد،او عاشق مولایش آقا امام زمان (عج)بود و درتمام اوقات ذکر نامش را برلب داشت ونماز شبش هیچگاه ترک نمی شد.

 

 

او از عاشقان امام راحل بود و بارها وبارها به همگان نصیحت میکرد که نگذارید امام تنها بماند او آنچنان شیفته امام بود که در برخی از نامه هایش به همسرش نوشته بود:وقتی اولین بار چشم ات به جنازه ام افتاد دستت را به سوی آسمان دراز کن وبه جان امام امت دعا کن سرانجام در بیست و دوم بهمن ماه 1364 مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در دامان مادرش عاشقانه پرواز کردو شربت شهادت را نوشيد.

 

 

* دست نوشته هائی از جنس نیاز

راز و نیازی با معبودم! الها ! پروردگارا ! معبودا ! چگونه در مقابلت قرار بگیرم كه نیستم در مقابل هستی ات و شرمسارم در مقابل كرمت. قدرت فكر كردن ندارم، مگر قدرتم دهی. چشمانم بینایی ندارد كه تو را ببیند، مگر بینائیم دهی. زبانم جرأت تكلم و ذكر تو را ندارد، مگر تو او را به حركت در آوری. خدایا ! تو خودت می دانی و از نیتم خبر داری كه هوای دیدن و رسیدن به تو را دارم. بارالها ! تو خود می دانی كه آرزوی من اینست كه مورد رضای تو قرار بگیرم و زبانم ذكر تو گوید و چشمم تو را بیند و فكرم تو را بخواند و قلبم برای تو زند و اعضای جوارحم در خدمت تو باشد.

معبودم! جداً گریانم و شرمسارم و نالانم از این نفس سركش؛ نفسی كه مرا به پیروی از شیطان مردود می خواند و مرا به سوی لذت های مادی و دنیوی و آرزوهای بی پایان كه آخرش در منجلاب دنیا فرو رفتن است، می کشاند.

پروردگارم! می دانم كه همه این مسائلی كه گفتم، مقصر خودم هستم. می دانم كه اگر تو را بخوانم، جوابم می دهی و هرچه كه به تو نزدیک تر شوم تو مرا از نور خودت دهی و مرا از این لذت های دنیوی و بیرونی از هوای نفس نجاتم می دهی.

 

 

* ضیافت ام الشهدا(س) برای سید

برادر خاکزاد از همرزمان شهید نقل می کند:

سیدحسن از بچه های ناب اطلاعات عملیات بود، علاوه برخصلت های ورزشی ورزمی ایشان که در درگیری ها ی تن به تن با دشمن بسیار مفید واقع می شد،روح لطیف و حال و هوای عرفانی او زبانزد بچه های رزمنده بود.

سید شبی در خواب دید که یک نفر دوعدد میوه ی سبز و قرمز در دست دارد،میوه سبز را به او داد وقرمز را به مهدی زاده،حسن کنجکاو شد تا تعبیر خوابش را بداند. به او گفتند:آن که میوه قرمز گرفت چون رسیده بود شهید خواهد شد و میوه سبز تو نشان از آن دارد که هنوز وقت رفتنت فرا نرسیده. بعد از شهادت مهدی زاده حسن دلگرفته ومحزون بود ،همیشه با خود خلوت می کرد و زیر لب زمزمه ای شیرین داشت.

هرچه که می گذشت به عملیات والفجر 8 نزدیک تر می شدیم،یک بار که سید به همراه یکی از همرزمانش برای شناسائی به سنگر نگهبانی دشمن نفوذ کرده بود،وقتی دوربین را مقابل چشم خود گذاشت ،گنبد دلربای آقا ابا عبدالله (ع)را مقابل خود دید ،اول فکر کردشاید کسی عکسی چسبانده ،دوربین را وارسی کرد اما چیزی نیافت،به دوستش گفت : تو نگاه کن ببین چیزی را می بینی ،همرزمش هر طرف را که نگاه کرد جز خاک وخاکریز و سنگ چیز دیگری را ندید،حسن دوباره دوربین را انداخت بازهم گنبد آقا را دید!

 

 

بعد از آن خلوت سیدحسن بیشتر شده بود،تا این که یک شب خواب بی بی حضرت زهرا (س)را می بیند،حضرت در خواب به او گفتند:پسرم !ضیافتی را برای تو ترتیب داده ایم…

سید پس از آن دیگر درپوست خود نمی گنجید،خیلی ها از موضوع اطلاع نداشتند و بادیدن رفتارهای عجیب وغریب سید تعجب می کردند.

حسن شادو سرحال بود،سه چهر روز مانده به عملیات به بچه های اطلاعات گفتند باید استراحت کنند اما سیدحسن واستراحت!! شال سبزی به کمر می بست و و می رفت پیش بچه ها به انها روحیه می دادودر کارها کمکشان می کرد.

سید با این کار ،خودش را برای شهادت آماده میکرد،دیگر همه فهمیده بودنداو پای رفتن دارد،دو سه ساعت مانده به عملیات ،مرتضی قربانی فرمانده لشکر خودش را با عجله به سید رساند وگفت حق شرکت در عملیات را ندارد!! آقا مرتضی نمی خواست یکی از بهترین نیروهایش را از دست بدهد.

 

 

سید بی قرار شده بودو داد میزد و گریه می کرد ،سر به زمین می گذاشت و ضجه میزد،عین بچه های کوچک لج کرده بود،روحانی بزرگواری آنجا حضور داشت ،بی قراری سید را که دید دلش برای او سوخت رفت وسید را درآغوش کشید .

حسن سر بر روی شانه ی ایشان گذاشته بود و زار زار گریه میکرد و میگفت: حاج اقا به خدا آنجا منتظر من هستند ،این همه زجر را تحمل کرده ام برای امشب! من فردا قرار دارم.

حاج آقا همپای او اشک می ریخت،رفت سراغ آقا مرتضی،مرتضی قبول نمی کرد،حاج اقا آن قدر خواهش والتماس کرد تا بالاخره توانست رضایت فرمانده لشکر را جلب کند.

آقا مرتضی نگاه غمباری به سید انداخت و رفت.

سید دوباره بال درآورده بود،غسل شهادت کرد و سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت:

- «با این سر نیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا(س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.» عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه 25 کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سیدحسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت، گوشه ای آرام به آرزویش رسیده بود.سر جنازه اش همه به او تبریک می گفتیم،اگر اشکی هم ریختیم فقط برای خودمان بود.

 


منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهيد زين الدين چگونه زندگي دختر دانشجو را متحول كرد

10 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

 وقتي كتاب را خواندم يك دل سير گريه كرده بودم. وقتي خواندن كتاب تمام شد، تصميم گرفتم به زيارت قبرش بروم. وقتي به پدرم گفتم كه مرا به زيارت قبر شهيد زين الدين ببرد، فهميدم كه پدرم مدتي همرزم شهيد بود.
اين دختر دانشجو كه محدثه خلف خاني نام دارد، توضيح داد كه چگونه با خواندن زندگينامه شهيد زين‌الدين زندگي‌اش متحول شده است. او به خبرنگار ما گفت: من از كودكي دختر لجباز و كنجكاوي بودم. از دوران نوجواني تا جايي كه به ياد دارم پوشش اسلامي را رعايت نمي‌كردم. مادرم اما هميشه سعي مي‌كرد تا مرا متقاعد به داشتن حجاب برتر كند اما دوست داشتم خودم مسير زندگي‌ام را انتخاب كنم. دختر درس‌خواني بودم و در دانشگاه رشته مهندسي كامپيوتر قبول شدم. سال 89 در كلاس با يكي از همكلاسي‌هايم كه دختري بسيجي بود، آشنا شدم. البته او خودش را به من نزديك كرد و خيلي زود فهميدم كه مي‌خواهد به خاطر پوششي كه دارم ارشادم كند.

حدسم درست بود و بعد از كمي حرف زدن تا مدت‌ها از رعايت حجاب حرف مي‌زد. دختر جوان ادامه داد: دوست تازه‌ام يك روز يك جلد كتاب و يك مقنعه به من هديه داد. اسم كتاب «نيمه پنهان» درباره زندگي شهيد چمران بود. راستش را بخواهيد از گرفتن هديه ناراحت شدم و حس كردم به من توهين شده به خاطر همين هديه‌اش را پس دادم و گفتم دوست ندارم كسي برايم تكليف مشخص كند. همكلاسي‌ام بدون اينكه ناراحت شود هديه را پس گرفت. چند روز بعد دوباره كتاب را به من هديه داد و من بار ديگر هديه‌اش را پس دادم. اين كار بارها تكرار شد تا اينكه سرانجام هديه را قبول كردم اما تأكيد كردم كه هرگز آن را ورق نخواهم زد.

 

دختر دانشجو ادامه داد: مدتي بعد نمايشگاه كتابي در مصلاي اراك برگزار شد. آن روز همراه مادرم براي خريد راهي نمايشگاه شدم. كتاب هايي كه مي‌خواستم را خريدم تا اينكه به غرفه كتاب شهدا رسيدم و در آن جا چشمم به كتاب نيمه پنهان ماه افتاد. بدون اختيار به كتاب خيره شدم. متوجه شدم كه مادرم با تعجب دارد به من نگاه مي‌كند. همان‌جا حس عجيبي داشتم. به جلد كتاب‌هاي ديگر هم نگاه كردم.

روايت زندگي شهدا از زبان همسرانشان كنجكاوي‌ام را بيشتر كرد. از مسئول غرفه سري كامل كتاب‌ها را خريدم. اولين كتاب زندگينامه شهيد زين الدين بود كه اصلاً او را نمي‌شناختم اما همان لحظه اول حس كردم برايم آشناست و به من نزديك است. وقتي كتاب را خواندم يك دل سير گريه كرده بودم. وقتي خواندن كتاب تمام شد، تصميم گرفتم به زيارت قبرش بروم. وقتي به پدرم گفتم كه مرا به زيارت قبر شهيد زين الدين ببرد، فهميدم كه پدرم مدتي همرزم شهيد بود.

آن روز راهي شهر قم شديم و به مزار شهدا رفتيم. وقتي كنار قبرش نشستم و قرآن را بازكردم از خودم خجالت كشيدم با آن سر و وضعي كه داشتم اما همانجا به شهيد زين الدين قول دادم تا با حفظ حجاب و شئونات اسلامي خون شهدا را پاس بدارم. سوره محمد (ص) را كنار مزارش خواندم و با چشماني گريان از او تشكر كردم كه اينگونه مرا هدايت و زندگي‌ام را متحول كرد.

وي در پايان گفت: از دوران نوجواني مادرم اصرار داشت تا با او به زيارت امام حسين بروم اما هميشه با خودم مي‌گفتم كه چگونه امام حسين(ع) مرا قبول مي‌كند اما آن روز به شهيد زين الدين قول دادم تا به زودي به زيارت امام حسين (ع ) بروم و به اميد خدا تا چند روز آينده با مادرم عازم كربلا هستيم.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 486
  • 487
  • 488
  • ...
  • 489
  • ...
  • 490
  • 491
  • 492
  • ...
  • 493
  • ...
  • 494
  • 495
  • 496
  • ...
  • 1182
 << < شهریور 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1479
  • دیروز: 548
  • 7 روز قبل: 1607
  • 1 ماه قبل: 5281
  • کل بازدیدها: 259535

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید یوسف راسخ (5.00)
  • کوه خضرنبی ( از خاطرات شهید مهدی طهماسبی (5.00)
  • یا حسین(ع) (5.00)
  • کفاره گناه ( از خاطرات شهید مهدی باکری ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید عباس بنایی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس