فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وقتی عشق مادر مدرک شناسایی می شود

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

در تابوت را باز کردم جنازه سعید سر در بدن نداشت. مادرم از مدل موهای دور ناف و لبه لباس زیری که برای برادرم دوخته بود او را شناخت.
سال 62 فاطمه حیدری، مادر شهید مجید لواف لقب مادر شهیدان لواف را به خود اختصاص داد. در این سال دومین جگرگوشه اش سعید در طلاییه جام شهادت نوشید و با کبوتران عاشق همسفر شد.

سعید رتبه دار کلاس درس عاشقی

فاطمه خانم از جگر گوشه 17ساله ای که به انقلاب تقدیم کرد، اینگونه می گوید: سعید عاشق جبهه و جنگ بود. از این رو درس خود را نیمه رها کرد و رفت. تلاش های من و پدرش برای پابند کردن او به درس و مدرسه سودی نداشت. روزی برادر بزرگش به خانه آمد و متوجه شد ما سعید را تنبیه کرده ایم تا در خانه بماند و درس بخواند از پشت پنجره نگاهی به سعید انداخت و رو به من گفت مادرم سعید هوایی شده دیگر تن به درس خواندن نمی دهد بگذارید به جبهه برود من هم تصمیم گرفتم همراهیش کنم تا به خواسته قلبی خود برسد. سعید دردانه خانه بود و پروازش در آسمان عشق برایمان سخت گذشت.

افقی می روم عمودی برمی گردم!

شوخ طبعی سعید زبانزد اهل خانه بود. می گفت مادر افقی می روم عمودی میایم یک وقت به خود می آیی که سعیدت را شکلات پیچ می آورند. با شوخ طبعی خبر ازشهادت می داد. از مناطق مختلف عملیاتی برایم عکس می فرستاد تا دلتنگش نشوم. دلم برای نامه نوشتن ها و گفتن مامان مامانش تنگ شده است. در تمامی نامه ها کلام مامانم رازیاد تکرار می کرد برایش می نوشتم تو بزرگ شده ای چرا اینقدر مامان می گویی؟ شاید می خواست حسرت مامان شنیدن از زبانش به دلم نماند و سیراب این کلامش شوم.

 

ترکشی که از قرآن شرم کرد

مادر دیدارهای خود با سعید را مرور می کند و اینچنین لب به سخن می گشاید: سعید پس از رفتن به جبهه دوبار به مرخصی آمد آن هم برای دوا و درمان جراحت هایش. به محض بهبودی به من می گفت در اینجا فقط گناه است و من دلم می خواهد فقط در جبهه باشم. بار آخر که بدرقه اش کردم تنش زخمی ترکش دشمن بود.  به من گفت مادر جان اگر قرآن در جیب راست پیراهن رزم نگذاشته بودی الان باید برایم فاتحه می خواندی. ترکش به قرآن خورد و بعد هم محو شد. آیات خدا نگهدار من بود.

آخرین سفردسته جمعی مان رفتن به پابوس امام رضا(ع) بود. سعید خودش را برایمان خیلی لوس می کرد. نگران اهل خانه بود. در مسجد محل و زیرنظر مربی که او هم به شهادت رسید ورزش کونگ فو را فرا می گرفت من به او می خندیدم و می گفتم تو را چه به ورزش یادش به خیر چه زود دیر شد سعید رفت و ما ماندیم.

دو دستی که به آسمان بلند شد

 سنگینی بغض گلو سر حمید برادر شهیدان لواف را به زیر انداخت. از سخت ترین لحظه زندگیش اینگونه یاد کرد. همیشه می گویم تلخ ترین لحظه زندگیم آن زمان بود که خواستم خبر شهادت برادرم سعید را به پدرم بدهم. آخر حاجی وضعیت جسمی خوبی نداشت و از شهادت مجید هم حدود یک سال و نیم بیشتر نمی گذشت.

دوستان و اقوام خبر شهادت سعید را می دانستند اما هیچ کدام نمی توانستند این جمله را بر زبان بیاورند. روزی یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت سعید زخمی شده به او گفتم راست بگویید گفت شما بیایید همان موقع فهمیدم سعید جام شهادت نوشیده است. به خانه آمدم پدر را صدا زدم و با هم به بیرون رفتیم در حال قدم زدن بودیم گفتم حاجی سعید هم رفت. باورم نمی شد پدر که تسبیحی در دست داشت دو دستش را به آسمان بلند کرد و گفت خدا یا تو را شکر. 

 

وقتی عشق مادر مدرک شناسایی می شود

حمید از عشق مادر می گوید و اینکه چگونه برادرش شناسایی شد. سعید پس از شهادت سر نداشت. بدنش کوبیده شده بود. تنها کسی که توانست او را شناسایی کند مادرم بود. من هنوز هم متحیرم وقتی پدر و مادر را به معراج شهدا بردم بر سر تابوت سعید نشستند خبری ا ز اشک و آه نبود. تابوت را باز کردم مادرم از مدل موهای دور ناف و لبه لباس زیری که برایش دوخته بود او را شناخت. الله اکبر عشق مادر چه می کند.

سعید از شهادت مجید خبر نداشت. مدام با ما تماس می گرفت و می گفت هنوز نتوانستم با مجید ارتباط برقرار کنم. وقتی به مرخصی آمد شاد و سرحال در خانه رابه صدا درآورد وارد اتاق که شد عکس برادرش را بر روی دیوار دید و متوجه شد از قافله شهدا عقب مانده است.

رفتنش بوی شهادت می داد

حمید از آخرین وداع خود با برادرش اینگونه می گوید : تازه جراحت های سعید خوب شده بود او را به همراه خود به محل کارم در سپاه می بردم. روزی متوجه شدم سعید ساک بر دوش انداخته و قصد خداحافظی دارد او را به خداسپردم. وقتی که رفت سری تکان دادم و گفتم دیگر برنمی گردد. آخر چه بگویم وقت خداحافظی نور عجیبی بر چهره داشت چشمانش از شادی برق می زد. انگار می دانست قرعه پرواز به نامش در آمده است. دوستان من قبل از همه متوجه شهادت سعید شدند و به من می گفتند اگر سعید شهید شود چه می شود؟ این سوال وجواب ها به من ندای شهادت سعید را می داد.

نوشیدن جام شهادت در طلاییه

کلام برادر که به اینجا رسید دفترچه خاطرات طلاییه را مرور کرد. آنروزی که سعید به عنوان اطلاعات عملیات لشکر حضرت رسول به مرز طلاییه رفت. او در گردان مقداد به فرماندهی شهید ناصر کاملی انجام وظیفه می کرد. ماموریت داشت تا به همراه فرمانده خود نیروهارا به مقر پاکسازی شده ببرد. دوشکا شلیک می کنند. سعید و ناصر هر دو مجروح می شوند. امدادگران سعید را به عقب می برند اما اجل مهلت نمی دهد. از این روبدنش را بین دو خط ایران و عراق رها می کنند. یک هفته می گذرد بدن سعید زیر آوار حملات کوبیده شده و پس از آن به عقب بازگردانده می شود.

مادر تاب نمی آورد از وصیت نامه نوجوان 17 ساله اش می گوید: خطاب به براد بزرگش حمید نوشته بود من می روم در رفتنم بازگشتی نیست .از امروز شما تکیه گاه پدر و مادرهستی. با اهل خانواده ات به خانه پدریمان بیا و مراقب آنها باش.

نام و نام خانوادگی: سعید لواف

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

پلی که توان مهندسی رزمی ایران را نشان داد

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

احداث پل بعثت با لوله های غنیمتی
مرحله اول نصب پل بعثت در روز جمعه 28/6/1365 به اتمام رسید. در نهایت پس از حدود 6 ماه تلاش پیگیر و شبانه روزی، آخرین مرحله آماده سازی و آسفالت ریزی پل بعثت در روز سه شنبه 15/7/1365 به پایان رسید و تردد از روی آن آغاز شد.

یکی از مهمترین مسائل عملیات والفجر 8 چگونگی تدارک رسانی و پشتیبانی از هزاران نفر رزمنده در آن سوی اروندرود بود.

پس از تصرف منطقه فاو ابتدا با شناورهای سبک و سطحه هایی به نام پل خضر و همچنین با کمک تعدادی بارج و یدک کش سبک، پشتیبانی های لازم صورت می گرفت.

صدها قایق هم کار انتقال نیروها و امکانات سبک را بر عهده داشتند. ولی تدارک هزاران رزمنده ای که از اروند رود عبور کردند، نیاز به احداث یک پل ثابت بر روی رودخانه را الزامی می کرد.

بر این اساس قبل از شروع عملیات، پیش بینی شده بود تا در نزدیک دهانه اروند رود، پلی که بتوان از روی آن، انواع تجهیزات سنگین از قبیل تانک و نفربر و دستگاهای مهندسی را عبور داد، احداث گردد. مأموریت این کار بزرگ بر عهده جهاد سازندگی قرار گرفت.

نیروهای مهندسی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی، توانستند با بکارگیری حدود 3 هزار و 400 لولۀ نفتی 56 اینچی و با یک طرح مهندسی دقیق، چنین پلی را به طول حدود 600 متر و عرض حدود 12 متر و با عمق حدود 8 متر احداث نمایند.

از آنجا که نیروهای مهندسی جهاد استان خراسان از روز دو شنبه 17 فروردین 1365 که مصادف با روزهای نزدیک به ایام مبعث رسول اکرم(ص) بود برای عملیات اجرایی پل لوله ای در منطقه مستقر گردیدند، این پل به نام بعثت خوانده شد.

طراح و ناظر ساخت این پل، مهندس بهروز پورشریفی مسئول مهندسی پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی بود که در یک سانحه رانندگی در سال 1374 دار فانی را وداع گفت.

نصب پل لوله ای بعثت از 10 خرداد 1365 یعنی حدود 3 ماه و نیم پیش از آغاز عملیات فاو آغاز گردید. نصب این پل با مشکلات فراوانی همچون جزر و مد آب رودخانه اروند، امواج برخاسته از باد و طوفان و نیز آتش توپخانه و بمباران هوایی دشمن مواجه بود که موجب توقف موقت در عملیات احداث آن می گردید. به هر حال، کار احداث و نصب این پل که در مقابل بمباران هوایی دشمن مقاوم بود حدود سه ماه به طول انجامید.

مرحله اول نصب پل بعثت در روز جمعه 28 شهریور ماه 1365 به اتمام رسید. در نهایت پس از حدود 6 ماه تلاش پیگیر و شبانه روزی، آخرین مرحله آماده سازی و آسفالت ریزی پل بعثت در روز سه شنبه 15 مهر ماه 1365 به پایان رسید و تردد از روی آن آغاز شد.

در جریان نصب پل 6 نفر از نیروهای جهاد سازندگی مجروح گردیدند. برای نصب این پل از لوله های نفتی 56 اینچی به طول 80 کیلومتر لوله استفاده شد. گفته می شود این لوله ها از یک کشتی عراقی به غنیمت گرفته شده بود.

 نصب این پل توانست منطقه فاو را از راه زمینی به خاک ایران وصل نماید و موفقیت بزرگی در مهندسی جنگ به شمار می رفت. این پل توانست کار تدارک رسانی و پشتیبانی از نیروهای خودی را تسهیل نموده و آرامش خاطری را در ارتباط با دفاع مؤثر از منطقه فاو در ذهن فرماندهان ایجاد نماید.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

زندگی مردم در شهر جنگ زده بستان ادامه داشت

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

ارتش عراق از رودخانه کرخه عبور نکرد و در این مرحله وارد شهر بستان هم نشد، بلکه از شمال و جنوب، این شهر را دور زده و پس از تخریب پل بستان در روز 4/7/1359 به سمت ارتفاعات الله اکبر پیشروی خود را آغاز نمود.
تیپ 35 لشکر 9 زرهی ارتش بعثی حمله به شهر بستان را با عبور 6 دستگاه تانک از تنگه چزابه در ساعت 4 بعد از ظهر روز 31 شهریور 1359 آغاز نمود.

در محور چزابه، تیپ 3 لشکر 92 زرهی مستقر شده بود ولی علیرغم  وجود 8 تانک “چیفتن” لشکر 92 زرهی اهواز در این منطقه، مقاومتی در برابر تهاجم ارتش عراق صورت نگرفت و نیروهای مستقر به دلیل آشفتگی در سیستم فرماندهی فرار کردند.

البته تعداد 5 پاسدار و بسیجی و یک نفر از افراد ژاندارمری در برابر تانک های عراقی در چزابه مقاومت کردند و باعث آسیب رسیدن به 3 تانک عراقی شدند. گرچه استعداد نهایی نیروی مهاجم سه برابر تیپ 3 لشکر 92 بود ولی تنگة چزابه به راحتی قابل دفاع بود.

به محض تهاجم ارتش عراق، تیپ 3 زرهی لشکر 92 بدون مقاومت چندانی، ابتدا از چزابه به سوی ارتفاعات الله اکبر و سپس به سمت پادگان خود در شمال حمیدیه عقب نشینی کرد.

 

با پیشروی قوای عراقی به سمت بستان، واحد مهندسی لشکر 92 پل بستان را در روز چهارم جنگ منهدم کرد که مانع عبور فوری تانک های عراقی به داخل شهر بستان شد؛ ولی نیروهای پیاده می توانستند از آن عبور کنند.

ارتش عراق از رودخانه کرخه عبور نکرد و در این مرحله وارد شهر بستان هم نشد، بلکه از شمال و جنوب، این شهر را دور زده و پس از تخریب پل بستان در روز 4/7/1359 به سمت ارتفاعات الله اکبر پیشروی خود را آغاز نمود.

با رسیدن قوای ارتش عراق به اطراف بستان، بسیاری از مردم این شهر و تعدادی از نیروهای تیپ 3 به صورت پیاده به سمت سوسنگرد به راه افتادند، به طوری که در جاده ستونی به طول بیش از 2 کیلومتر را تشکیل می دادند. گرچه در بستان تعدادی نیروی رزمنده وجود داشت، ولی چون فرماندهی مناسبی نبود عملا مقاومتی در برابر تهاجم ارتش عراق صورت نمی گرفت.

بین بستان تا سوسنگرد واحدی از ارتش وجود نداشت و سرانجام پیشروی یگان های لشکر 9 زرهی ارتش عراق تا 18 مهر ماه در تپه های الله اکبر سد گردید.

گرچه رزمندگان تیپ 3 لشکر 92 زرهی اهواز و نیز نیروهای گروه جنگ های نامنظم شهید چمران و همچنین پاسداران مستقر در شهرهای مرزی و بسیجیان اعزام شده از سایر نقاط کشور و عناصر ژاندارمری هنگ ژاندارمری سوسنگرد، تلاش زیادی را برای جلوگیری از پیشروی ارتش متجاوز عراق انجام دادند. ولی شهر بستان در 31 کیلومتری شمال غربی سوسنگرد در روز 19 مهرماه سال 1359 به دست قوای ارتش عراق افتاد.

 

 

با اشغال بستان، پیشروی لشکر 9 به سوی تپه های الله اکبر از محور پل سابله- سوسنگرد در جنوب رودخانه کرخه ادامه یافت و مدافعین را در تپه های الله اکبر در شمال رودخانه کرخه دور زد و آنها به منظور اجتناب از محاصره و انهدام، مواضع خود را ترک نموده و عقب نشینی کردند.

درآن هنگام، جمعیت بستان حدود 10 هزار نفر بود که همگی شیعه و عرب بودند. مردم این منطقه به کشاورزی، دامداری و ماهیگیری و جاجیم بافی و حصیر بافی مشغول بودند. بستان در مسیر راه سوسنگرد به فکه قرار دارد و در جریان تهاجم ارتش عراق حدود ده درصد مردم آن در شهر باقی مانده و در شرایط اشغال به زندگی خود در این شهر ادامه دادند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 483
  • 484
  • 485
  • ...
  • 486
  • ...
  • 487
  • 488
  • 489
  • ...
  • 490
  • ...
  • 491
  • 492
  • 493
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • زفاک

آمار

  • امروز: 2157
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس