فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

آقای خامنه‌ای! بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» 

رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟» آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!

تصویر زیر مربوط به شهید «مرحمت بالازاده» که فقط 13 سال داشت؛ نوجوانی از اردبیل؛ به پدر و مادرش گفته بود کار مهمی پیش آمده که باید به تهران برود، اما نگفته بود، چه کاری؟…

                    


  …با هیجان و به ترکی گفت:«آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»


…آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟…


 مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.»

 

رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»


-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!


-چرا پسرم؟


مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایین انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 ساله م است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم می‌گوید 13 ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟…
 

 

وی  در عملیات بدر، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش، مهدی باکری، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفرهٔ حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.

 

از مرحمت بالازاده، وصیت نامه‌ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می‌خوانید. وصیت نامه‌ای که نشان می‌دهد روحش نمی‌توانست در کالبد ۱۳ ساله‌اش آرام بگیرد:

 

                          منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شاه کلید مراد در خواب پیدا شد

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

یکبار که زخمی شده بود، او را با هواپیما به یکی از بیمارستان های مشهد منتقل کردند. همانجا از امام رضا (ع) خواست که او را به مرادش برساند!
 عزم شهدا ستودنی و راهشان ماندنی است. احساس مسئولیتشان  موجب شد تا نهال انقلاب  درختی تنومند شود و سرافراز بماند.

پاسدار رشید اسلام، محمدرضا خدمتگزار وثوقی هر بار که در جبهه های نبرد حق علیه باطل زخمی می شد، به بهانه رفتن برای معالجه به تهران، دوباره به جبهه برمی گشت. یکبار که زخمی شده بود، او را با هواپیما به یکی از بیمارستان های مشهد منتقل کردند.

در همانجا از امام رضا (ع) خواسته بود که او را به مرادش برساند! او می گفت: مرگ مسئله ای حل شده است و زندگی زندانی بیش نیست! پدر از او می خواست ازدواج کند و او می گفت: حجله ما در جبهه هاست.

سرانجام در تاریخ 17/11/65 نامه های بچه های گیلان را گرفت و به شوشتر رفت، تا صبح به گیلان بیاید که در خواب “ابراهیم کشاورز"را می بیند که فریاد می زند: آیا کسی نیست کمکم کند؟

محمدرضا فردا صبح نامه ها را به دیگری سپرد و دوباره به منطقه رفت و با یک ماشین تویوتا، پر از اسلحه و مهمات راهی خط مقدم جبهه شد و دلیرانه با دشمنان جنگید و در ساعت 14 همان روز او و همرزم و فرمانده اش ابراهیم کشاورز جان به جانان تسلیم می کند و آسمانی می شود.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

نحوه شهادتش نامشخص ماند/از روی انگشترش شناسایی شد

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

نحوه شهادتش تقریبا نامعلوم بود. قبل از شهادت تهدیدش هم کرده بودند. در تدارک عملیات رمضان یک کامیون از مسیر خارج جاده در خط با ماشینی که شهید محمود مختاری و شهید مرتضی پورشه سوار آن بودند برخورد کرده و بعد هم فرار می‌کند.

شهید محمود مختاری متولد 1337 است. محمود در گروه تدارکات فعالیت داشت و برای جبهه غنایم می‌برد. در ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران هم به عنوان سرباز شرکت داشت. نحوه شهادتش تقریبا نامعلوم بود. قبل از شهادت تهدیدش هم کرده بودند. در تدارک عملیات رمضان یک کامیون از مسیر خارج جاده در خط با ماشینی که شهید محمود مختاری و شهید مرتضی پورشه سوار آن بودند برخورد کرده و بعد هم فرار می‌کند. به این ترتیب هر دو در 21 مهرماه سال 1361 به شهادت رسیدند.
دو تن از برادران شهید محمود مختاری جانباز هستند. یکی از آن‌ها قاسم مختاری بعد از شهادت محمود به جبهه رفت و از ناحیه اعصاب دست آسیب دیده و مجروح شد و یکی دیگر علی اصغر مختاری قبل از پیروزی انقلاب و در جریان مبارزات انقلابی توسط عناصر ساواک به مقام جانبازی رسید.

روز آخر به محمود گفتم چقدر خوشگل و نورانی شدی گفت گرد شهادت در چهره‌ام نشسته

زهرا مختاری خواهر شهید محمود مختاری خاطرات مختلفش با محمود را به خاطر می‌آورد و می‌گوید:

“برای بار دوم که محمود قرار شد به جبهه برود من به او گفتم جبهه تو پدر و مادر و همسرت هستند. گفت یعنی من نرم؟ گفتم چطوری می‌خواهی بروی وقتی آقاجون تنهاست. محمود گفت: شما چهار برادر داری. دوست داری این چهارنفر هیچ کدام به جبهه نروند و کسی که یک پسر دارد، پسرش را بفرستد به جبهه؟

 

روز آخر هم که برای خداحافظی آمد گفت: آماده شوید که به خانه جدید نقل مکان کنیم. دو سری تا سرکوچه  رفت و برگشت. از ما خداحافظی کرد. اسمش را روی کمربندش نوشت و نامه‌ای نوشت و دست پدرم  داد. بعد که برای بار آخر می‌خواست خداحافظی کند به او گفتم: چقدر خوشگل و نورانی شدی به من گفت: گرد شهادت بر چهره‌ام نشسته. گفت راه رفتنی را باید رفت. چه بهتر که در این راه قدم برداریم. صبح روز بعد دم در سیاهی زدند. شاید به فاصله نصف روز از خداحافظی ما گذشته بود که شهید شد. انگار خودش خبر داشت.”

 

زهرا مختاری از جریان شهادت محمود می‌گوید: “وقتی در جبهه بود برای هر کدام از ما جدا جدا نامه می‌نوشت. جبهه رفتنش طولانی نبود. هر ماه یکبار به خاطر وضعیت پدرم بر می‌گشت. در روز شهادتش قرار بود سپاه وسیله نقلیه در اختیارش بگذارد اما ماشین گیر نیامد و از این جیپ‌های روباز ارتشی داده بودند. یک کامیون ناشناس از مسیر انحرافی به آن‌ها زده بود و چندین متر پرت شده بودند. از پنج نفر دونفر شهید شدند و سه نفر زنده مانده بودند. بدنش به شدت ضربه دیده بود که برادرم از روی انگشترش توانست او را شناسایی کند.”

در جریان تظاهرات مردم انقلابی شهرری جانباز شدم/نحوه شهادت محمود نامعلوم بود چون تهدیدش هم کرده بودند

جانباز علی اصغرمختاری برادر شهید مختاری از محمود چنین روایت می‌کند: “محمود در تدارکات بود و برای جبهه غنایم و امکانات می‌برد. شش سال از من کوچکتر بود. قبل انقلاب فعالیت مبارزاتی زیادی داشت. با گروهک‌ها و منافقین هم درگیر می‌شد. نحوه شهادتش هم نامعلوم بود چون تهدیدش هم کرده بودند. معلوم نشد که چگونه یک کامیون از انحراف با این‌ها برخورد کرده و بعد هم فرار کرده بود. مرتضی پورشه که همکارش بود، بدون برگ اعزام با محمود همراه شده بود. در عملیات رمضان و تدارک برای این عملیات بود که هر دو با هم شهید شدند.

 

محمود همه چیز را برای خدا می‌خواست. قدمی که برمی‌داشت برای خدا بود. چون می‌گفت من همه چی دارم یک خانواده خوب و همسر خوب از مادی هم که چیزی از دنیا نمی خواست. هدفش مشخص بود. انتظار شهادتش را نداشتم چون در خط اول نبود زیاد هم جبهه نبود بخاطر همین دور از انتظار بود. در نامه‌هایش خاطراتی را از جبهه و دوستانش می‌نوشت. داود اسماعیلی، محمد جبرئیلی، علی حسنی، حسن عابدینی از دوستان نزدیکش بود که بیشترشان شهید شدند.”

 

او جریان جانبازی‌اش را چنین نقل می‌کند: “من قبل از شهادت محمود در درگیری‌های انقلاب مجروح شدم. 18 دی ماه 57 در تظاهرات مردم انقلابی در شهرری بود که نیروهای شاه ریختند که مردم را ساکت کنند و آن‌ها را به رگبار بستند. در درگیری‌ها و انفجارها ترکشی هم به چشم من اصابت کرده ومجروح شد. بینایی این چشمم را از دست دادم. بعد از انقلاب هم که جنگ شد و محمود در جبهه شرکت کرد و به شهادت رسید و بعد از آن برادر دیگرم قاسم نیز به جبهه رفت و جانباز شد. محمود در حزب جمهوری اسلامی قبل جنگ فعالیت داشت. من هم در انجمن اسلامی بوده و با گروه‌های مخالف درگیر بودم.”

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 475
  • 476
  • 477
  • ...
  • 478
  • ...
  • 479
  • 480
  • 481
  • ...
  • 482
  • ...
  • 483
  • 484
  • 485
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • معصومه ورپشتي
  • نورفشان

آمار

  • امروز: 367
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس