فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شهید حاج‌امینی قول شفاعت داد/ با دعای مادر امیر شفا گرفتم

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

احسان رجبی می‌گوید: در جریان جنگ ۳۳ روزه مجروح شدم و مرا به بیمارستان قمر بنی‌هاشم تهران منتقل کردند؛ حال خوبی نداشتم؛ یک روز به من گفتند: «شما یک مهمان ویژه دارید»؛ مهمان ویژه مادر شهید «امیر حاج‌امینی» بود.
به گزارش تهران پرس، شاید خیلی‌ها عکس معروف شهیدی که روی خاکریز آرمیده است را دیده باشند؛ یک عکس با یک دنیا زیبایی و معنا؛ این روزها مادر همین شهید، بر روی تخت بیمارستان است و امیر را صدا می‌زند.

شهید امیر حاج‌امینی

وقتی که شنیدیم «احسان رجبی» عکاس عکس ماندگار شهید «امیر حاج‌امینی» با این مادر مهربان و صبور ملاقانی دارد و قرار است کتاب عکس خود را به مادر امیر هدیه بدهد، به بیمارستان خاتم‌الانبیا(ص) رفتیم، طبقه دوم اتاق 201.

وقتی وارد اتاق شدیم، مادر امیر به دلیل تزریق داروهای مسکن کاملاً در حال استراحت بود، توقع نداشتیم او را در این وضعیت ببینم که به سختی صدای ما را می‌شنید؛ احسان رجبی در حالی که نا باورانه مادر شهید را نظاره می‌کرد و گفت: «فکرش را نمی‌کردم حال مادر اینگونه باشد وگرنه ایشان را به زحمت نمی‌انداختیم».

کمی بعد هادی حاج‌امینی مادر را صدا زد و گفت: «مادر، حالتان خوب است؟ احسان آمده به دیدن شما» مادر به سختی چشم‌هایش را باز کرد؛ دستش را بلند کرد و دوباره چشم‌هایش را بست.

احسان، آلبوم را از کیف خود بیرون آورد، مادر را دوباره صدا زدند وقتی چشم مادر به عکس امیر در آلبوم افتاد، انگار سطح هوشیاری‌اش بیشتر شد و در حالی که صدایش رنگ درد کشیدن داشت، گفت: «امیر جان، مادر، خیلی دعایم کن». کمی به عکس خیره شد، نگاهی به عیادت‌کنندگان کرد و دعایی بدرقه راهشان. مادر دوباره چشم‌هایش را بست.

ارادت احسان رجبی نسبت به این مادر را می‌شد، فهمید؛ او بعد از تأملی ناگفته‌هایی را گفت؛ از واقعه 10 اسفند 1365 در شرق بصره و شهادت جمعی از نیروهای گردان انصار لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) از جمله شهید «امیر حا‌ج‌امینی» تا روزی که او روی تخت بیمارستان بود و با دعای مادر امیر شفا گرفت.

 

* قولی که امیر برای شفاعت پزشک معالجش داد

در منطقه فاو ترکشی به پشت زانوی امیر اصابت کرد؛ او را به بیمارستان بوعلی ‌بردند؛ نظر پزشکان این بود که اگر ترکش همانجا باقی بماند، پای او فلج خواهد شد؛ اگر هم عمل کنند تیغ جراحی به نقطه حساس بخورد، باز هم ممکن است خطر داشته باشد. آنها احتمال 80 درصد قطعی و فلج پا را می‌دادند و امکان 20 درصد بهبودی را.

امیر برای اینکه فضاهای معنوی و بحث جهاد در جبهه‌ها را از دست ندهد، نذر و توسل به خانم فاطمه زهرا(س) می‌کرد؛ تا اینکه پزشکی به نام دکتر «غلامعلی عکاشه» متخصص جراحی استخوان و مفاصل، وقتی وضعیت پای امیر را می‌بیند، می‌گوید: «در صورت انجام عمل جراحی، پای او فلج می‌شود». این پزشک تدبیر می‌کند و ترکش را با مهارتی جابه‌جا می‌کند. بعد از این عمل جراحی امیر می‌گوید: «از جانب من از دکتر تشکر کنید اگر حق‌مان بود و در جهاد به شهادت رسیدیم، ایشان را شفاعت می‌کنیم».

 

* روزی که عکس ماندگار از امیر گرفته شد

روز 10 اسفند 1365 در شرق بصره کانال پرورش ماهی شرایط طوری بود که بچه‌های عکاس و فیلمبردار هم درگیر جنگ شدند چون باید آن منطقه حفظ می‌شد؛ ساعت‌ها بچه‌ها گروه عکس و فیلمبرداری از جمله شهیدان فلاحت‌پور، رودگری و سعید جان‌بزرگی در آنجا تلاش می‌کردند. دشمن اگر خط را می‌گرفت، ممکن بود آسیب جدی وارد شود و خیلی‌ها اسیر و شهید شوند و منطقه را قیچی می‌کرد.

در منطقه نیرو خیلی کم بود؛ دسته شهید شاه حسینی هم در آنجا بودند ـ یک فیلمی هست به نام «گلستان آتش» این فیلم نشان می‌دهد که چه اتفاقی در شرق بصره رخ داد. بچه‌ها در واحد تبلیغات لشکر 27 این فیلم را گرفتند و آقای آوینی آن را تدوین کرد؛ این فیلم شرح واقعه نبرد است ـ در آن شرایط شهید پوراحمد جانشین گردان انصار و امیر حاج امینی و دوستان همراهی که داشتند، 5ـ4 نفر آمدند و در همان فاصله که پشت خاکریزهای دشمن سینه‌کش خاکریز بودیم، خمپاره 82 میلیمتری اصابت کرد و همه دوستان شهید شدند. در آن شرایط برای اینکه روحیه بچه‌ها حفظ شود، سعید جان‌بزرگی به من گفت: «روی پیکر این بچه‌ها گونی بکشیم».

جنگ جانانه، مردانه و باغیرتی بود؛ رزمنده‌ها ایستادگی می‌کردند؛ روی پیکر شهدا گونی می‌کشیدم؛ هر چه به چهره مبارک «امیر حاج امینی» نگاه کردم، دیدم نمی‌توانم، دلیلش این بود که پیشانی‌بند «یا حسین» روی پیشانی‌اش بسته بود. عکس امام خمینی را روی سینه‌اش داشت و چفیه به کمرش بسته بود. خیلی قد و قامت زیبایی داشت. تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم خطور کرد، این بود که «من اینجا هستم، دوربین عکاسی دارم، یک عکس برای مادر این شهید بگیرم».

ساعت‌ها درگیر جنگ بودیم؛ سنگری نداشتیم و در همان پشت خاکریز بودیم؛ همان موقع دوربین را از بین خاک‌ها برداشتم؛ ویزور آن را تمیز کردم و عکس گرفتم.

زمانی که آن عکس‌ها را می‌گرفتم، سعید جان‌بزرگی کنارم بود. او به چهره این بچه‌ها نگاه می‌کرد و سبحان‌الله می‌گفت. وقتی قاب را می‌بستم به چهره سعید جان‌بزرگی نگاه کردم و دیدم که بغض کرده و قطرات اشکش دارد، فرو می‌ریزد. خودم همان لحظه بغض کردم.

 

* اثر عکس امیر به خاطر خود شهید است

شاید خیلی‌ها بعد از دیدن این عکس از نحوه گرفتن آن سؤال کردند؛ اثر این عکس به خاطر خود شهید است؛ یعنی اثر به عظمت و زیبایی‌هایی که این بچه‌ها داشتند و نگاه مبارکی که بدون هیچ چشم‌داشتی در صحنه‌ها حضور داشتند، بر می‌گردد. آنها آرامشی به وسعت آسمان داشتند. این ویژگی‌ها و اوصاف در وجود تک‌تک بچه‌های رزمنده است.

اثر عکس به خود شهدا و بچه‌های بسیجی و رزمنده برمی‌گردد؛ در واقع ما کاری نکردیم؛ این عکس صرفاً عکس یادگاری است و فقط با این ذهن که ما در آنجا بودیم و از فرصت استفاده کردیم، بود. چون احساس کردم مادر شهید دوست دارد این صحنه مبارک را ببیند. لذا من حق ندارم روی پیکر این شهید گونی بکشم و باید از این صحنه عکس بگیرم.

این عکس برای اولین‌بار که شهدای تفحص در سال 71 به ایران آوردند، حدود 6ـ5 هزار قطعه چاپ شد؛ البته قبل از آن و در بحبوحه جنگ هم توسط بچه‌های لشکر انصار چاپ شده بود.

 

* با دعای مادر امیر شفا گرفتم

در جنگ 33 روزه مأموریتی در لبنان داشتم که دوربین آنجا را هدایت کنم تا تصویرهایی که لازم هست گرفته شود، بگیریم. در لبنان مشکلی پیش آمد و اسرائیلی‌ها بمبی را زدند به مرکز «ضاحیه»؛ ریه من دچار مشکل شد؛ درمان‌های اولیه انجام گرفت؛ سریع به ایران اعزام شدم و در بیمارستان قمربنی هاشم (ع) بستری شدم.

 

آیه الکرسی یادگار شهید امیر حاج‌امینی؛ خون شهید براین برگه ریخته شده است.

در آن روزها حوزه هنری برنامه دیدار با امام خامنه‌ای داشتند؛ وضعیت جسمی مساعدی نداشتم؛ به دلیل تزریق دارو پلاکت خونم بالا بود؛ دوستان به زحمت مرا از بیمارستان راهی بیت رهبر معظم انقلاب کردند؛ من در آنجا خیلی به سختی خاطره عکس‌هایی که در جنگ گرفته شده است به ویژه عکس‌های امیر حاج امینی را روایت کردم و بعد از آن به خاطر شدت بیماری بلافاصله به بیمارستان منتقل شدم.

آن روزها داروهایی مثل سفتریاکسین و داروهای التهاب برای از بین رفتن عفونت ریه به من تزریق می‌شد؛ تیم پزشکی خیلی زحمت می‌کشید؛ آن روزها حال خوبی نداشتم چون مصرف داروها به شدت مرا ضعیف کرده بود؛ اعصاب خوبی هم نداشتم؛ فضای خلوتی بود و می‌خواستم در تنهایی خودم باشم؛ یک روز به من گفتند: «شما یک مهمان ویژه دارید»؛ مهمان ویژه مادر شهید «امیر حاج‌امینی» بود. همان روزی که این مادر شهید به ملاقات من آمدند، مشکلاتم برطرف شد. مادر از ساوه به دیدنم آمده بودند.

وقتی ایشان آمدند، فضای اتاق من تغییر کرد؛ از همان روز حالم رو به بهبودی بود و پزشکان هم متعجب شدند. خدا را شکر بعد از آن مشکل حاد برطرف شد، اما تحت‌نظر پزشکان هستم.

 

وحید حاج‌امینی، برادر شهید «امیر حاج‌امینی»

* برای سلامتی مادر امیر دعا کنیم

بچه‌های جنگ فقط با نگاه حفظ اسلام و آرمان‌ها وارد صحنه شدند؛ امروز هم آسایش و امنیت را مدیون شهدای عزیز و خانواده آنها به خصوص مادران و پدران شهدا هستیم. اکنون که این مادر عزیز در بیمار است، آرزوی سلامتی برای این مادر می‌کنم و از هم‌وطنان درخواست دارم که دعای ویژه در حق این مادر شهید داشته باشند.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »

شهادت در منفی 35 درجه

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

تکاوران سپاه قم چگونه شهید شدند؟

منطقه عمومی سردشت/نقطه صفر مرزی
شش ماه از عملیات‌های پیروزمندانه نیروی زمینی سپاه علیه گروهک تروریستی پژاک که منجر به پاکسازی منطقه شمالغرب کشور از ضدانقلاب و مزدوران شد، می گذشت و حراست از ارتفاعات جاسوسان به بچه های سپاه قم واگذار شده بود که عمدتا بچه های گردان تکاور بودند.
نزدیک ترین منطقه به این ارتفاعات، یک روستا بود که آن هم به دلیل بارش سنگین برف، امکان تردد با ماشین را نداشت و اگر کاری پیش می‌آمد، بچه ها باید با ساعت ها پیاده روی در برف، خود را به آن می‌رساندند.


بیشتر نیروها در دامنه ارتفاع مستقر بودند و تعدادی هم روی قله، که به نوبت عوض می شدند.
روز چهارشنبه، ستونی از نفرات از پایین ارتفاع برای سرکشی راهی قله شدند. هنوز نوبت تعویض نیروها نبود و قرار بود فقط سری بزنند و برگردنند. در راه گفتند حالا که این مسیر دشوار را طی می کنیم، نیروها را هم جابه جا کنیم تا چند روز دیگر نخواهیم باز همین راه را برگردیم.
بارش برف در منطقه چنان سنگین بود که بلدوزر زیر آن مدفون می‌شد و مجبور بودند برای پیدا کردن آن از دستگاه فلزیاب استفاده کنند. هرچند در همان زمان یکی از ماشین‌های تویوتا با فلزیاب هم پیدا نشد.
به قله که رسیدند، قرار بود حسین و جواد بمانند. روح الله (شکارچی) و سعید (غلامی شهروز) گفتند که ما هم می‌مانیم.
سعید در اصفهان مشغول یک دوره آموزشی بود و چند روز قبل که دلش هوای بچه ها را کرده بود، با ماشین خودش راه افتاده و آمده بود منطقه.
چهار نفری آمدند پیش مسئولشان و گفتند محمد (سلیمانی) هم بماند. او گفت: سلیمانی آشپزی می کند و پایین لازمش داریم. اما بچه ها اصرار کردند. خودش هم دلش به ماندن بود. بالاخره فرمانده راضی شد که محمد هم بماند.
روی ارتفاعات، با سازه های بتونی سه سنگر با فاصله احداث شده بود. در یک سنگر، پنج تکاور مستقر بودند و در دو سنگر دیگر سربازان.
سرما آنقدر شدید بود که فقط کسانی که مسئول نگهبانی بودند از سنگرها بیرون می آمدند و بقیه در کل طول روز در سنگرها می ماندند. شکل سنگرها هم طوری بود که مستقیم به بیرون راه نداشت و داخلشان کاملاً تاریک بود؛ در سنگر ظلمات مطلق بود و بیرون سپیدی مطلق. فقط هر روز، چند ساعت موتور برق را روشن می کردند تا بتوانند باطری وسایل ارتباطی و چراغ قوه هایشان را شارژ کنند.
روز اولی که روی ارتفاع مستقر شدند، اوضاع جوی خوب بود اما از روز دوم، لحظه به لحظه شرایط سخت تر می شد. برف می بارید اما مشکل اصلی طوفان شدیدی بود که می وزید و برف ها را جابجا می کرد. آن قدر سرما وحشتناک بود که سعی می کردند کمترین مقدار غذا را مصرف کنند تا کمتر نیاز به دستشویی داشته باشند.تکاورها آن شب یک کنسرو خورشت قیمه را پنج نفری خوردند تا فقط ضعف نکنند. دما دست کم 35 درجه زیر صفر بود. شرایط جوی طوری بود که حتی اگر دستور تخلیه ارتفاع هم می رسید، امکانش وجود نداشت.
تا آن زمان ارتباطشان با مقر برقرار بود و مشکل ارتباطی نداشتند.
شنبه، از ساعت هفت تا 9 شب روح الله (شکارچی) پاسبخش بود. نگهبانی اش که تمام شد، آمد توی سنگر. سرش بشدت درد می‌کرد و حالش خوب نبود. خیلی خسته بود. دراز کشید و خوابید.
پاسبخش بعدی جواد بود. ساعت 11 آمد و گفت: «امشب خیلی اوضاع بد است و باید کاری کنیم.»
قرار شد بروند سربازها را جمع کنند و همه در یک سنگر مستقر شوند و چند نفر هم بیرون مراقب باشند که برف دهانه سنگر را نپوشاند.
ساعت از 12 نیمه شب گذشته بود که به سختی از سنگر خارج شدند. برف داخل راهرو ورودی را هم پر کرده بود. وضعیت عجیبی بود. با آنکه ارتفاع سنگرها چیزی حدود دو و نیم متر است اما آن قدر برف بود که سنگرها قابل شناسایی نبودند و زیر برف مدفون شده بودند.
نمی توانستند سنگر سربازها را پیدا کنند. یکی از تکاورها صدا زد و از بچه ها کمک خواست. سعید (غلامی شهروز) آمد بیرون. به او گفتند سریع دهانه سنگر را باز کن که خطرناک است.
سعید هم یک ساعتی با برف ها دست و پنجه نرم کرد تا دهانه سنگر باز شد. دست و پایش یخ زده بود. حالش خیلی بد بود. رفت داخل سنگر.
جواد آمد بیرون. همه تلاششان این بود که دهانه سنگر بسته نشود. بالاخره سنگر سربازها پیدا شد و توانستند آنها را بیرون بیاورند. دو تا از سربازها رفتند کمک جواد و بقیه هم رفتند سراغ سنگر بعدی سربازها.
بعد از دو ساعت تلاش، توانستند آنها را هم پیدا کنند و از سنگر بیرون بیاورند. هرطور بود سربازها را نجات دادند. اگر دیر جنبیده بودند، همه زیر برف مدفون می‌شدند.
سوخت موتور برق تمام شده و از کار افتاده بود. تانکر سوخت هم زیر برف مدفون شده بود و هیچ راهی نبود.
حالا دیگر ساعت حدود سه نیمه شب بود که همگی رفتند سراغ سنگر تکاورها.
جواد دیگر رمقی نداشت اما هنوز داشت تلاش می کرد. سنگر و دهانه اش در برف گم شده بود. انگار طوفان، برف همه عالم را آورده بود روی آن قله!
دست و پای همه شان یخ زده بود. لباس های مخصوص تکاوری در کوهستان هم توی تنشان مثل چوب خشک شده بود. با این حال با بیل افتادند به جان برف.
ساعت پنج و20 دقیقه صبح بود که بالاخره دهانه سنگر را پیدا کردند. برف ها را که کنار زدند چشمشان به محمد (سلیمانی) افتاد که توی راهرو روی برف ها افتاده بود. انگار او هم می خواسته راهی به بیرون کند اما نتوانسته بود. چشم هایش سرخ شده بود و ورم شدیدی داشت. علائم حیاتی اش را چک کردند. نبض و تنفس نداشت. شروع کردند به تنفس دهان به دهان و ماساژ قلبی. فایده ای نداشت. محمد شهید شده بود. پیکرش را لای پتو پیچیدند و فرستادند بیرون.
به هر زحمتی بود خودشان را به داخل سنگر رساندند. روح الله و سعید هر کدام در گوشه ای افتاده بودند. همان کارهایی که برای محمد کردند برای آنها هم انجام دادند اما سرما و کمبود هوا کار خودش را کرده بود. اوضاع غریب و شهادت مظلومانه ای بود. دیگر هوا کمی داشت روشن می شد.از مقر درخواست هلی کوپتر کردند. یکی - دو ساعتی طول کشید تا هلی کوپتر آمد اما آن قدر طوفان شدید بود که نتوانست ارتفاعش را کم کند و مجبور به ترک پایگاه شد.
ظهر بود که دستور تخلیه رسید. سربازها جوان بودند و تجربه چنین شرایط سختی را نداشتند اما تکاورها باید روحیه خودشان را حفظ می کردند و جان آنها را نجات می دادند.
راهی را که در شرایط عادی در کمتر از یک ساعت می رفتند، چند ساعت طول کشید. بعضی جاها تا کمر در برف فرو می رفتند تا بالاخره رسیدند به مقر.
دستکش به دستشان یخ زده بود و موقع درآورن، پوست مچشان هم کنده می‌شد. جواد آن قدر یخ زدگی اش شدید بود که دستش را روی آتش گرفت تا گرم شود. دستش حسابی سوخت اما متوجه نشد.
فردای آن روز طوفان کمی فروکش کرد و هلی کوپتر رفت و پیکر بچه ها را منتقل کرد.
حالا دیگر شهدا آرام کنار هم خوابیده بودند… روز عید بود…

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 نظر دهید »

شهیدی که عراقی‌ها دست و پاهایش را بسته بودند

11 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

فکه روایت‌هایی ناتمام دارد و روایت می‌کند از کسانی که بر روی رمل‌ها تشنه جان دادند و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت نائل آمدند.

فکه روایت‌ها دارد از بودن و ماندن، روایت‌هایی ناتمام برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت می‌کند از کسانی که بر روی رمل‌ها تشنه جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن همرزمانشان و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت فیض نائل شدند.
در حالی که گروه‌های جست‌وجوی مفقودین در خاک فکه به دنبال شقایق‌های پنهان می‌گشتند، جمعی از شهدا را پیدا می‌کنند؛ در این میان با پیکر شهیدی مواجه می‌شوند که مربوط به عملیات «والفجر یک» است؛ این شهید بعد از 12 سال در حالی تفحص شده که دشمنان دست و پاهای او را با سیم تلفن بسته‌ بودند و او آرام در میان خاک‌ها خفته بود. تفحص این شهید در اردیبهشت 1373 درارتفاع 112 فکه صورت گرفته است.

منبع:سایت فاتحان

 

برای شادی روح شهیدان صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 470
  • 471
  • 472
  • ...
  • 473
  • ...
  • 474
  • 475
  • 476
  • ...
  • 477
  • ...
  • 478
  • 479
  • 480
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 1113
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت آیت الله بهشتی و هفتاد دو تن از یارانش را تسلیت عرض می نمایم (5.00)
  • وصیتنامه عجیب شهید عملیات استشهاد طلبانه شهید علی منیف اشمر (5.00)
  • نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه ) (5.00)
  • شهیدم کن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی ) (5.00)
  • هفته دفاع مقدس گرامی باد (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس