فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

۳۰ سال انتظار برای اطمینان از شهادت پدر

12 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

هنگام اعزام، خودم قرآن بالای سرش گرفتم
تنها فرزند شهید سرلک می‌گوید: خیلی خوب شد که پیکر پدرم را آوردند. با دیدن پیکرش آرامش گرفتم. ۳۰ سال انتظار کشیدم تا اطمینان پیدا کنم او شهید شده است. کوچک که بودم می‌رفتم توی کوچه و منتظرش می‌ایستادم که برگردد.


زهرا سرلک تنها فرزند به جامانده از شهید قدرت الله سرلک، شهید تازه تفحص شده‌ای است که بعد از سی سال چندی پیش پیکرش در قطعه 50 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. زهرا متولد 1356 است و فروردین سال 62 که پدرش در منطقه فکه روی مین آسمانی شد او تنها 6 سال داشت. برادر او چند سال پیش بر اثر سانحه تصادف از دنیا رفت و خواهرش را با کوله باری از رنج انتظار تنها گذاشت. اما او توانست امسال بعد از گذشت سال‌ها به استقبال پیکر پدر شهیدش برود و او را در تهران زیارت کند. اربعین خاکسپاری شهید بهانه‌ای برای گفت‌وگویی کوتاه با تنها یادگار شهید سرلک شد.

خودم قرآن بالای سر پدرم گرفتم تا راهی جبهه شد

زهرا سرلک خاطره چندانی از پدر ندارد. او اما آخرین تصویر از پدر را خوب توی ذهنش حک کرده است و راجع به آن می‌گوید: 5 یا 6ساله بودم که پدرم شهید شد. آخرین اعزامش را خوب به خاطر دارم. با اینکه خیلی کوچک بودم اما در ذهنم مانده است. خودش آمد و از خواب بیدارم کرد تا با هم خداحافظی کنیم. بعد هم خودم قرآن بالای سرش گرفتم و راهی جبهه شد. رفتنش سخت بود. آنطور که می‌گویند یک فرشته بود. همه از خوبی‌هایش برایم گفته‌اند. هیچ کس خاطره بدی از او ندارد.

برای اینکه از رابطه امروزش با پدر بگوید نیازی به مقدمه چینی ندارد. بی مقدمه می‌گوید: 6 یا 7 سالی بود که خوابش را ندیده بودم. اخیرا در زندگی برایم مشکلاتی پیش آمده بود و برای حل آن‌ها طبق معمول به بابا متوسل شدم. سه شب پیش به خوابم آمد. توی خواب به او گفتم بابا اگر تو پیش من نمی‌آیی لا اقل بگذار من نزد تو بیایم. اما او گفت: نه دخترم. الان وقتش نیست و بعد با من صحبت کردم. نزدیک اذان صبح بود که این خواب را دیدم. کلی آرام شدم. هر وقت مشکلی دارم به کمکم می‌آید.

کوچک که بودم توی کوچه منتظرش می‌شدم/پیکر بابا که آمد دلم آرام شد

تنها دختر شهید سرلک انتظار کشیدن برای اینکه حتی از پیکر پدر خبری بیاید را خیلی سخت و آزاردهنده می‌داند. زهرا سرلک با اینکه از دوستان و آشنایان، زیاد از شهادت پدر شنیده بود اما رفتنش را قلبا باور نداشت. او می‌گوید: خیلی خوب شد که پیکر پدرم را آوردند. با دیدن پیکرش آرامش گرفتم. 30 سال انتظار کشیدم تا اطمینان پیدا کنم او شهید شده است. هیچ وقت فکر نمی‌کردم شهید شده باشد. از بچگی انتظار او را می‌کشیدم که باز گردد. کوچک که بودم می‌رفتم توی کوچه و منتظرش می‌ایستادم که برگردد. شهادتش را باور نداشتم. بزرگتر که شدم باز هم باور نکردم. می‌گفتم شاید در جایی باشد و فراموشی گرفته و ما را به یاد نیاورد ولی زنده است و زندگی می‌کند. وقتی پیکرش را آوردند به شهادتش ایمان آوردم. از موقعی که او را تشییع کرده و به خاک سپرده‌ایم، آرامش عجیبی پیدا کردم.

 

خوشحالم که حالا جایی را در بهشت زهرا دارم که برای درد دل با پدرم بروم

زهرا سرلک در پایان می‌گوید: وقتی بابا را تشییع می‌کردیم خیلی چیزها از او خواستم و خیلی قول‌ها به او دادم. می‌دانم که اگر مشکلی از مشکلاتم حل می‌شود نتیجه دعای اوست. او حتما تنها دخترش را دعا می‌کند. خوشحالم که حالا یک جایی را دارم که برای درد دل کردن با پدرم و خالی شدن آنجا بروم. حالا هر موقع دلم می‌گیرد و حرفی برای گفتن دارم به بهشت زهرا(س) و سر مزار پدرم می‌روم.

شهید سرلک فرزند فرج الله متولد 1323 الیگودرز است. او یک کارگر ساده بود و در سوم اسفندماه 1361 توسط گردان کمیل در لشکر 27 محمد رسول الله(ص) برای آخرین بار به جبهه اعزام شد و در 22 فروردین 1362 و در عملیات والفجر1 و منطقه فکه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. پیکر شهید سرلک، 30سال بعد از شهادتش در عملیات تفحص پیدا شده و در تهران تشییع و در قطعه 50 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.

منبع : تسنیم

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

روایت حاجی بخشی از ذوالجناح جبهه‌ها+عکس

12 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

 

در تصویر پیکر دو رزمنده شهید لشگرده سیدالشهداء (ع) دیده می‌شود که روی مرکب بسته شده است. شاید ساعت‌ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید. این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت می‌کنند چه حالی داشتند. 
 

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، در روزهای دفاع مقدس اتفاقات گوناگونی رخ می‌داد که متاسفانه به برخی از آنها کمتر پرداخته شده است. یکی از این موارد که در غرب کشور بیشتر اتفاق می‌افتاد قاطره‌هایی بود که نقش به سزایی در پیشبرد عملیات‌ها و اهداف رزمندگان داشت. این خاطره در وبلاگ الوارثین منتشر شده است:

حکایتی رو از مرحوم حاج بخشی شنیدم که می‌گفت: به من ماموریت دادند که برای استفاده عملیات در مناطق کوهستانی تعدادی قاطر بخرم و من هم برای خرید این چهارپا به مناطق عشایری و روستایی رفتم. در یکی از روستاها تعدادی قاطر انتخاب کردیم و قرار شد که نزد اهالی روستا بماند تا ما کامیون تهییه کنیم و اونها رو به جبهه انتقال دهیم.

ما رفتیم و با کامیون برگشتیم و قاطرها رو سوار کامیون کردیم. یکی از اونها کم بود. سراغش رو گرفتیم و گفتند: صاحب قاطر برده لب رودخانه تا آبش بدهد. با ماشین رفتیم سمت رودخانه که از وسط ده رد می‌شد و با منظره عجیبی مواجه شدیم. دیدم یک پارچه سبزی روی این حیوان انداخته و با علاقه‌ای خاص دارد اون رو شستشو می‌ده و با این حیوان داره حرف می‌زنه.

به شوخی گفتم: بابا چی کار می‌کنی؟ رهاش کن کار داریم. داری لوسش می‌کنی.

اون روستایی با صفا در جواب ما گفت: حاجی این حیوان از این به بعد سعادتمند است، او انتخاب شده. اون مرکب مجاهدان راه خدا خواهد شد. اون ذوالجناح رزمندگان خواهد بود.

حاجی بخشی می‌گفت: این مرد روستایی آنقدر گفت تا اشک ما رو درآورد.

 


گردانی در لشگر سیدالشهداء(ع) داشتیم به نام گردان صابرین، یا به قول رزمندگان لشگر گردان قاطریزه. این گردان وظیفه‌اش از یک طرف رساندن آب و غذا و مهمات به رزمندگان در خط مقدم بود و از طرف دیگر انتقال مجروحین و شهدا به عقب جبهه بود.

خدایی ماموریت سخت و طاقت فرسایی هم داشتند و شاید به خاطر صبوریشان به آنها گردان صابرین می‌گفتند. رزمندگان این گردان آدم‌های ورزیده ای بودند. آنها پای پیاده در حالی که مقدار زیادی مهمات و آذوقه بار قاطرها بود چندین کیلومتر طی می‌کردند تا به خط مقدم برسند و در این مسیر خطرات زیادی را به جان می‌خریدند و از همه سخت تر وقتی بود که باری از مهمات رو با قاطر حمل می‌کردند و کافی بود با یک انفجار خودشون هم دود بشند. و شاید سخترین لحظه برای رزمندگان این گردان وقتی بود که باید پیکر شهیدی رو به عقب می آوردند.


این عکس مربوط به عملیات بیت المقدس 6 است که در اواخر اردیبهشت ماه 67 در ارتفاعات شیخ محمد که مشرف به شهر ماووت بود انجام شد.  در تصویر پیکر دو رزمنده شهید لشگرده سیدالشهداء (ع) دیده می‌شود که روی مرکب بسته شده است. شاید ساعت‌ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید. این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت می‌کنند چه حالی داشتند. اگر من بودم پشت سرشون یک دل سیر گریه کرده بودم و می‌خوندم:

ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود

آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

و خوشا به حال این حیوان که مرکب بهشتیان شد.

نگارنده : fatehan1

 نظر دهید »

فتح قله‌های امنیت

12 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

به نام خدا

 

آخرین ساعات زندگی فرماندهتیر بر پیشانی فرمانده اصابت کرده بود ولی با این حال با انتقال او به بیمارستان صحرایی، راه تنفسش باز شد، اما گلوله از میان مغز عبور کرده بود و کاری نمی‌شد کرد.
 
 

سردار شهید عباسعلی جان‌نثاری فرمانده گروه توپخانه و موشکی 15 خرداد سپاه نقش موثری در مقابله با گروهک تروریستی پژاک در شمال‌غرب کشور داشت.

فرمانده‌ای که با حضور در نوک پیکان مقابله با ضدانقلاب به دفاع از کشور مشغول بود و با درایت خود شکست‌های سهمگینی را بر آنها وارد کرد.

این سردار سپاه اسلام در روز 16 شهریور ماه سال 90 بر اثر اصابت گلوله بر پیشانی‌اش در خط مقدم نبرد با ضد انقلاب به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

درحالیکه سردار جان‌نثاری رفته بود دیده‌بان را توجیه ‌کند و منطقه را نشانش ‌دهد و با وجود اینکه منطقه هم تقریباً امن بود، یکی از نیروهای ضدانقلاب نزدیک می‌آید و چند گلوله شلیک می‌کند که یک تیر به سر وی اصابت می‌کند.


سردار رزاقی‌فام فرمانده بهداری شمال‌غرب سپاه نیز در خصوص آخرین ساعات زندگی دنیوی سردار جان‌نثاری می‌گیود: شهید جان‌نثاری که تیر خورده بود بعد از 10 دقیقه ایشان را آوردند در بیمارستان صحرایی امام حسین(ع) «کونه مشکه»، من شخصا آنجا حاضر بودم و امداد هوایی را مدیریت می‌کردم و تیم جراحی فعال بودند.

وی تاکید کرد: محل استقرار بالگرد تا بیمارستان 500 متر فاصله بود و تیم را ‌فرستادیم برای انتقال مجروحین که یکی از مجروحین را که آوردند، دیدم سردار جان‌نثاری است. تیر دقیقا به پیشانی‌اش خورده بود اما هنوز نفس داشت نفسی خیلی ضعیف. کارهای بقیه مجروحین را پیراپزشک‌ها به عهده گرفتند و متخصصین به سرعت بالای سر ایشان آمدند و راه تنفس را هموار و رگ‌گیری کردند و او را سریع به بالگرد انتقال دادند.

رزاقی‌فام ادامه داد: این اقدامات باعث شد ایشان احیای موقت شوند و یک هفته‌ای در بیمارستان شهید عارفیان در آی‌سی‌یو بودند و خانواده‌شان آمدند و ایشان را دیدند. اما خب گلوله از میان مغز عبور کرده بود و کاری نمی‌شد کرد. به هر حال مشیت الهی این بود که این سردار عزیز به آرزوی خودشان یعنی شهادت برسند و از پیش ما بروند.

خبرگزاری فارس برای اولین‌بار تصاویری دیده نشده از سردار شهید عباسعلی جان‌نثاری فرمانده گروه توپخانه و موشکی 15 خرداد سپاه را به مناسبت دومین سالگرد شهادت این شهید بزرگوار منتشر کرده است که در ادامه مشاهده می‌کنید.










نگارنده :فاتحان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 457
  • 458
  • 459
  • ...
  • 460
  • ...
  • 461
  • 462
  • 463
  • ...
  • 464
  • ...
  • 465
  • 466
  • 467
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • زفاک
  • پارلا
  • ma@jmail.com
  • سیده زهرا موسوی

آمار

  • امروز: 1147
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • هفته دولت گرامی باد (5.00)
  • شوخی با رزمنده ها (5.00)
  • مادرم غم دوری مرا با گریه برای زینب(س) تسکین ده (5.00)
  • از واردات قاچاقی قایق تا انگشت قطع شده در آب و نمک (5.00)
  • پهلوانی که نتوانست غارت خرمشهر را ببینید (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس