۳۰ سال انتظار برای اطمینان از شهادت پدر
به نام خدا
هنگام اعزام، خودم قرآن بالای سرش گرفتم
تنها فرزند شهید سرلک میگوید: خیلی خوب شد که پیکر پدرم را آوردند. با دیدن پیکرش آرامش گرفتم. ۳۰ سال انتظار کشیدم تا اطمینان پیدا کنم او شهید شده است. کوچک که بودم میرفتم توی کوچه و منتظرش میایستادم که برگردد.
زهرا سرلک تنها فرزند به جامانده از شهید قدرت الله سرلک، شهید تازه تفحص شدهای است که بعد از سی سال چندی پیش پیکرش در قطعه 50 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. زهرا متولد 1356 است و فروردین سال 62 که پدرش در منطقه فکه روی مین آسمانی شد او تنها 6 سال داشت. برادر او چند سال پیش بر اثر سانحه تصادف از دنیا رفت و خواهرش را با کوله باری از رنج انتظار تنها گذاشت. اما او توانست امسال بعد از گذشت سالها به استقبال پیکر پدر شهیدش برود و او را در تهران زیارت کند. اربعین خاکسپاری شهید بهانهای برای گفتوگویی کوتاه با تنها یادگار شهید سرلک شد.
خودم قرآن بالای سر پدرم گرفتم تا راهی جبهه شد
زهرا سرلک خاطره چندانی از پدر ندارد. او اما آخرین تصویر از پدر را خوب توی ذهنش حک کرده است و راجع به آن میگوید: 5 یا 6ساله بودم که پدرم شهید شد. آخرین اعزامش را خوب به خاطر دارم. با اینکه خیلی کوچک بودم اما در ذهنم مانده است. خودش آمد و از خواب بیدارم کرد تا با هم خداحافظی کنیم. بعد هم خودم قرآن بالای سرش گرفتم و راهی جبهه شد. رفتنش سخت بود. آنطور که میگویند یک فرشته بود. همه از خوبیهایش برایم گفتهاند. هیچ کس خاطره بدی از او ندارد.
برای اینکه از رابطه امروزش با پدر بگوید نیازی به مقدمه چینی ندارد. بی مقدمه میگوید: 6 یا 7 سالی بود که خوابش را ندیده بودم. اخیرا در زندگی برایم مشکلاتی پیش آمده بود و برای حل آنها طبق معمول به بابا متوسل شدم. سه شب پیش به خوابم آمد. توی خواب به او گفتم بابا اگر تو پیش من نمیآیی لا اقل بگذار من نزد تو بیایم. اما او گفت: نه دخترم. الان وقتش نیست و بعد با من صحبت کردم. نزدیک اذان صبح بود که این خواب را دیدم. کلی آرام شدم. هر وقت مشکلی دارم به کمکم میآید.
کوچک که بودم توی کوچه منتظرش میشدم/پیکر بابا که آمد دلم آرام شد
تنها دختر شهید سرلک انتظار کشیدن برای اینکه حتی از پیکر پدر خبری بیاید را خیلی سخت و آزاردهنده میداند. زهرا سرلک با اینکه از دوستان و آشنایان، زیاد از شهادت پدر شنیده بود اما رفتنش را قلبا باور نداشت. او میگوید: خیلی خوب شد که پیکر پدرم را آوردند. با دیدن پیکرش آرامش گرفتم. 30 سال انتظار کشیدم تا اطمینان پیدا کنم او شهید شده است. هیچ وقت فکر نمیکردم شهید شده باشد. از بچگی انتظار او را میکشیدم که باز گردد. کوچک که بودم میرفتم توی کوچه و منتظرش میایستادم که برگردد. شهادتش را باور نداشتم. بزرگتر که شدم باز هم باور نکردم. میگفتم شاید در جایی باشد و فراموشی گرفته و ما را به یاد نیاورد ولی زنده است و زندگی میکند. وقتی پیکرش را آوردند به شهادتش ایمان آوردم. از موقعی که او را تشییع کرده و به خاک سپردهایم، آرامش عجیبی پیدا کردم.
خوشحالم که حالا جایی را در بهشت زهرا دارم که برای درد دل با پدرم بروم
زهرا سرلک در پایان میگوید: وقتی بابا را تشییع میکردیم خیلی چیزها از او خواستم و خیلی قولها به او دادم. میدانم که اگر مشکلی از مشکلاتم حل میشود نتیجه دعای اوست. او حتما تنها دخترش را دعا میکند. خوشحالم که حالا یک جایی را دارم که برای درد دل کردن با پدرم و خالی شدن آنجا بروم. حالا هر موقع دلم میگیرد و حرفی برای گفتن دارم به بهشت زهرا(س) و سر مزار پدرم میروم.
شهید سرلک فرزند فرج الله متولد 1323 الیگودرز است. او یک کارگر ساده بود و در سوم اسفندماه 1361 توسط گردان کمیل در لشکر 27 محمد رسول الله(ص) برای آخرین بار به جبهه اعزام شد و در 22 فروردین 1362 و در عملیات والفجر1 و منطقه فکه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. پیکر شهید سرلک، 30سال بعد از شهادتش در عملیات تفحص پیدا شده و در تهران تشییع و در قطعه 50 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
منبع : تسنیم
نگارنده : fatehan1