فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

شهید محسن بهارلو

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

من در قيامت دامان محسن را ول نخواهم كرد. او بايد رسم رفاقت را بجاي آورد.(انشاالله)

اوائل ارديبهشت ماه سال 67 بود كه بر اساس شرايط خاص جنگ، من و شهيد محسن بهارلو تصميم گرفتيم عازم جبهه شويم . زحمت رساندن ما را به ترمينال غرب را، اكبر بابامرادي، از جانبازان با صفاي جبهه و جنگ كشيد. در غروب آفتاب، سوار اتوبوسي شديم و شبانه به مسجد تركان كرمانشاه رسيديم.

مسجد تركان، محل مقدسي است، زيرا تا به حال، مسافران عاشق بسياري را ميزباني كرده است. شب را در همان جا به همراه بقيه رزمندگان خوابيديم و صبح عازم ساختمان هاي شهيد باهنر(آناهيتا) شديم.

پس از بررسي وضعيت جذب چند گردان مختلف، نهايتا” جذب گردان مقداد شديم. البته تا قبل از اينكه جذب گردان شويم چند وقتي بلا تكليف بوديم .

محسن مطهر و پاكدامن بود. بسياري از رذائل اخلاقي از دور بود. حرمت ناموس مردم نگه مي داشت و ذهنش را به اينگونه امور مشغول نمي كرد. غيبت نمي كرد و اجازه نمي داد كسي پيش روي غيبت كسي را نمايد. روزهاي دوشنبه و پنج شنبه معمولا” روزه مي گرفت.

محسن عاشق اهل بيت بود. مواردي كه من در كنار محسن موفق به خواندن زيارت عاشورا شده بودم آنقدر قابل توجه بود كه من به ياد ندارم، قبل از آن اين مقدار ادعيه خوانده باشم. اين حديث معروف را من اولين بار از زبان او شنيدم :

“ولایت علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی”

يادم مي آيد زماني كه در شيخ صالح بوديم، يك روز بچه هاي دسته بر حسب رويه قبلي از من تقاضا كردند براي ايشان كمي صحبت كنم. همگي نشسته بودند و منتظر شروع من بودند كه من، به بهانه وضو به بيرون از چادر زدم. تمايلي به حرف زدن نداشتم و از خدا خواستم از اين معركه خلاصم كند. در اين هنگام صداي چندين هواپيماي عراقي به گوش رسيد و همه از چادر بيرون زدند. من خيلي خوشحال شدم كه از اين خواسته جمع رهايي يافته بودم. من و شهيد بهارلو به تپه هاي مجاور دويديم و در يك شكاف باريكي نشستيم. محسن متن زيارت عاشورا را از جيبش درآورد و مشغول خواندن آن شد.

محسن با معرفت و پاكباز بود. بسياري از اوقات من و او در يك رديف پست شبانه قرار داشتيم و او بدون بيدار كردن من، به جاي من پست مي داد. او كمي هم اصلاح كردن بلد بود و موي سر من و بعضي بچه هاي گردان را در شيخ صالح اصلاح نمود.

محسن لطيف و دوست داشتني بود. هيچگاه از او رفتار خشن و تندي ديده نشد. او بسيار شريف و به دنبال فضائل بود. يادم مي آيد زماني كه در ساختمان هاي شهيد باهنر بوديم يك نفر از بچه هاي لشكر 27 به دسته ما آمده بود و در خصوص موضوعي خاص، اطلاعات خود را مطرح مي كرد. محسن با آنكه آن فرد را نمي شناخت، مشتاقانه نشست و تمامي حرفهاي آن فرد را گوش نمود.

حالات چند ماه قبل از شهادت محسن بسيار روحاني و براي من عجيب بود. در بسياري از اوقات حالات معنوي و همراه با سكوت داشت . شبهاي قدر را تماما” تا صبح بيدار بود. بسيار زيارت عاشورا مي خواند .

در زماني كه در باختران بوديم به ما توصيه كردند وصيت نامه هايمان را بنويسيم و آن را به دوستان نزديكمان بسپاريم. من وصيت نامه خودم نوشته و به محسن بهارلو سپردم . پس از شهادت وي، خانواده محترم او، وصيت نامه من را به من برگرداندند.

نحوه شهادت شهيد محسن بهارلو، همانند شهداي كربلا دلخراش بود. از همرزمهاي او شنيدم كه منافقين كوردل و سفاك، او را ابتدا اسير نموده وبعد به بدترين وضع موجود به شهادت رسانده اند. من خود تصوير جنازه او را ديده ام . آن ملحدان، اجزا و پوست صورت او را بريده و وقيحانه خبطي كردند كه آب صديد هم تا ابد اين رذالت آنها را پاك ننمايد.

منبع : http://samad4903.blogfa.com

 نظر دهید »

زین الدین و نماز اول وقت

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

خاطره ای کوتاه از سردار شهید مهدی زین الدین

جاده‌های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می‌خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصا توی تاریکی، باید گاز ماشین را می‌گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی‌کردی. اما زین‌الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید می‌ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلا راه نداشت.

پس از شهادتش یکی از برادران در عالم رویا آقا مهدی رو در حال زیارت خانه خدا دید عده ای هم به دنبالش بودند.
پرسیده بود: اینجا چه می‌کنی؟ گفته بود: به خاطر نمازهای اول وقت که خواندم اینجا هم فرمانده هستم.

نگارنده : fatehan

 نظر دهید »

درآوردن گلوله از ستون فقرات به کمک انبردست

13 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

عزیزپور کوله‌اش را باز کرد و مقداری مایع ضدعفونی‌کننده ریخت روی گلوله و بعد انبردستش را بیرون آورد. زدم زیر خنده. قنبر که بی‌حس و بی‌رمق می‌نالید، گفت: چه شده؟ باز نکند سرنیزه‌ای، چیزی گیر آوردید.

به گزارش فارس، هوا کم‌کم داشت رو به سپیدی می‌رفت که بلند شدم و اطراف کمین، گشتی زدم. هوا دیگر روشن شده بود. خیالم راحت شد که نگهبان‌ها رفت‌و‌آمد نمی‌کنند.

فانوس را برداشتم و به طرف خط اول راه افتادم. از کمین که بیرون آمدم، قنبر دودانگه، جانشین گردان را دیدم که به طرفم می‌آمد. به من که رسید، نشست و گفت: رسول! ببین انگار عقرب پشتم را گزیده، بدجوری می‌سوزه. فانوس را گذاشتم زمین و تند لباسش را بالا زدم.

ناگهان وحشت‌زده داد زدم: خدای من! این دیگر چیست؟! قنبر سرش را برگرداند طرفم و گفت: چه شده مگر؟ گفتم: بابا عقرب کجا بود؟! تو تیر خوردی؛ تیر کلاش، شاید هم قناسه. قنبر گفت: تیر خوردم!؟ چه می‌گویی رسول، تیر کجا بود؟! خوب دقت کن؛ گمان نکنم تیر خورده باشم.

گفتم: تکان نخور. قناسه هم است لعنتی. قنبر خندید و گفت: شوخی نکن رسول! جدی ببین چی شده؟ بدجوری درد دارد. گفتم: گلولة قناسه درست خورده تو ستون فقراتت.

قنبر همین‌طور که به سینه رو خاک افتاده بود، داد زد: راست می‌گی؟! تو را خدا، قطع نخاع نشم! مرمی گلولة قناسه، نصفش توی ستون فقرات و نصفش بیرون بود. شروع کردم به گفتن «لا اله الا الله محمداً رسولُ الله» و «لاحَولَ وَلا قُوَةَ الا بالله». بدجوری ترسیده بودم.

قنبر که توی آن وضعیت شوخی‌اش گرفته بود، گفت: مگر زلزله آمده؟ حکماً نماز آیات هم دارد! گفتم: آدم به میت که دست بزند، غسل هم دارد، چه برسد به نماز میت. خندیدیم.

قنبر دودانگه آرامش عجیبی داشت. گفتم: مرد! تو چه‌طور گلوله خوردی و خودت حالیت نیست؟! تو دیگر کی هستی بابا؟! فکر می‌کنی شوخی می‌کنم یا گذاشتمت سرکار؟! والله قسم؛ گلوله قناسه است.

بدن که سرد شود، تازه درد سراغ آدم می‌آید. قنبر انگار سست شد و یک مرتبه حالش بد شد. گفتم تکان نخور تا بروم و کمک بیاورم. گفت: اگر عراقی‌ها آمدن چه؟ گفتم: هیچی، خودت را بزن به مردن.

دویدم به‌ طرف خط اول که امدادگرها را بیاورم. «عزیزپور» را که دکتر عزیزپور صدایش می‌کردیم، پیدا کردم. البته دکتر نبود، امدادگر بود. تو محله خودشان آمپول می‌زد، به همین خاطر معروف شده بود به دکتر. خودش هم ژست دکتر‌ها را می‌گرفت. همراه یکی دیگر از بچه‌ها به نام «محمد خراسانی» از روستای قلی‌آباد گرگان، به‌سرعت خودمان را رساندیم بالای سر قنبر. قنبر بی‌حس و حال افتاده بود کف کمین.

عزیزپور کوله‌اش را باز کرد و مقداری مایع ضدعفونی کننده ریخت روی گلوله و بعد انبردستش را بیرون آورد. زدم زیر خنده. قنبر که بی‌حس و بی‌رمق می‌نالید، گفت: چه شده؟ باز نکند سرنیزه‌ای، چیزی گیر آوردید؟! امدادگر خندید و گفت: نه داداش! می‌خواهم فنرکشی کنم. قنبر گفت: شما را به‌خدا، فقط فلجم نکنید. اگه بهش می‌گفتیم که قرار است با انبردست گلوله را از کمرت دربیاوریم، شاید بی‌هوش می‌شد.

آرام در گوش امدادگر گفتم: راستی‌راستی می‌خواهی با انبردست گلوله را دربیاوری؟ گفت: پس چه فکر کردی؟ من تخصصم را از دانشگاه گرفتم.

با تعجب گفتم: یعنی تو واقعاً دکتری؟!

انبردست را انداخت بیخ گلوله و گفت: پس چی؛ تازه مکانیکی لُجستیک هم خوندم. جلّ‌الخالق! دیگر این‌طورش را نشنیده بودم. با تمام وجود گلوله را کشید.

قنبر آخ بلندی گفت و داد زد: شما دارید چه گندی به کمرم می‌زنید؟! امدادگر عرقش را با چفیه خشک کرد و یک آه از ته دل کشید و گفت: جراحی با موفقیت به پایان رسید، خبرش را فردا شبکة شلمچه منتشر می‌کند.

با حیرت و ترس در گوش قنبر گفتم: پایت را تکان بده. تکانی خورد و خیالم راحت شد. قطع نخاع نشده بود و مثل فنر از جایش پرید.

نویسنده: غلامعلی نسائی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 440
  • 441
  • 442
  • ...
  • 443
  • ...
  • 444
  • 445
  • 446
  • ...
  • 447
  • ...
  • 448
  • 449
  • 450
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • مهنــــا
  • زفاک
  • رهگذر
  • الهی وربی من لی غیرک
  • عدالتی

آمار

  • امروز: 92
  • دیروز: 162
  • 7 روز قبل: 1217
  • 1 ماه قبل: 7330
  • کل بازدیدها: 238614

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس